فاصلهگرفتن از رؤیاها و خواستهها یعنی درگیرشدن با روزمرهگی
قبلازاینکه بهعنوان بازیگر شناخته شود، نویسندگی میکرد؛ نویسندگی را در کارگاه داستاننویسی «محمد محمدعلی» آموخت و چندوقتیستکه در مؤسسه «سوینا» برای نابینایان، کتاب، فیلم و انیمیشن صوتی تولید میکند. اینروزها رمانش بهنام «مریلین مونرو سر جردن» ازسوی نشر «نیماژ» راهی بازار نشر شده است؛ خودش معتقد است که اگر بازیگر نبود، شاید کتابش زودترازاینها چاپ میشد. همه ایننکات بهانهای شد تا سراغ «گلاره عباسی» برویم و با او درباره اثرش صحبت کنیم.
چه شد سراغ نگارش داستان زندگی «نیلوفر» رفتید؟
نیاز بود قصههایی که سالها توی ذهنم بود، تبدیل به یک قصه منسجم شوند. یکی از کاراکترهایی که همیشه در ذهنم با آن زندگی میکردم، «نیلوفر» بود؛ ازاینرو، تصمیم گرفتم داستانش را بنویسم.
«نیلوفر» دچار اختلال دوقطبیست؟
اینکه «نیلوفر» آدم خلاق و رؤیاپرداز و قصهگوییست یا شیدا و بیمار دوقطبی را نمیشود تفکیک کرد و قابلتشخیص نیست. جهان «نیلوفر» بهاینشکل است؛ پر از اعداد و صدا و گذشته و آینده.
چه عواملی باعث شده «نیلوفر» به اینوضعیت دچار شود؟ نمادی از قشر خاصی از جامعه است؟
نه؛ «نیلوفر» یک زن با یک دنیای ذهنی شلوغ است. او میتواند شبیه خیلی از زنها باشد و میتواند شبیه هیچکس نباشد.
چرا دراینرمان از هر کاراکتر دو نمونه وجود دارد؟ مثلاً آیا «داریوش» همان «دکتر» است که در ذهن «نیلوفر» تغییر میکند؛ یعنی در حالت شیدایی و افسردگی تغییر کاراکتر رخ میدهد؟ حتی گویا او یک فرزند دارد؛ اما آنرا هم دوتا میبیند؛ شاید اصلاً فرزندی ندارد. او حتی خانهاش را دوتا میبیند.
«نیلوفر» همیشه در خیال و رؤیاست. جهان اعداد برایش جدیست. با دنیای ذهنی خودش زندگی میکند و همراه است؛ مثلاً مریلین مونرو شدن یا وسواسش روی اعداد زوج و فرد؛ اما همهچیز را دوتا نمیبیند. «دکتر» و «داریوش» یکنفر نیستند و همینطور دوقلوها؛ اما بعضی کاراکترها یک همزاد یا مابهازا در قصه دارند. البته هرکس میتواند تعبیر خودش را داشته باشد. اینکه شما اینجور فکر کردید هم جالب و جذاب است. میشد به آن فکر کرد.
متوجه نشدم که خانه واقع در طبقه 21 برجی که «نیلوفر» در صفحههای نخست کتاب در آن زندگی میکرد، چطور به خانه پنجطبقه درپایان تبدیل شد؛ چرا همهچیز تااینحد متغیر است؟
«نیلوفر» همهچیز را در جهان خودش میبیند. مرز خیال و واقعیت برایش گم است. خودش در دو جهان گم شده و این دوگانگی که بهدرستی به آن اشاره کردید، در طبقات و شکل ساختمان هم سراغش میآید. اجازه دهید خیالتان را راحت کنم؛ در ذهن «نیلوفر» نمیتوان بهدنبال منطق گشت.
فر مجردی و تلفن سبز نماد چیست؟ با آوردن این المانها دنبال چهچیزی بودید؟ چرا چنین چیزهایی باید گوشه آشپزخانه باشد و در همهجای داستان باشد؟
نماد گذشته است؛ گذشتهای که «نیلوفر» نصف عمرش را در آن میگذراند. تلفن ارتباط «نیلوفر» با گذشته است؛ گذشتهای شیرین و خاطرهانگیز؛ و فر، جاییست که وسایلش را پنهان میکند؛ مثل کمد. بهجای کمد در فر. برایهمین میشود فر مجردی. جاییکه در آشپزخانه است. جاییکه کسی حوصله ندارد وارد آنجا شود. جای امنیست برای پنهانکردن وسایل گذشته.
حس میکنم با یکبارخواندن اثر مخاطب به جواب مشخص نمیرسد. انگار مخاطب در دوری میافتد که هرکس میتواند آن فرد دیگر باشد. بهجرئت میتوانم بگویم کاراکترها از قصد محکم و استوار نیستند؛ یعنی نمیتوانید با قطعیت درباره آنها صحبت کنید. این به بیماری «نیلوفر» برمیگردد؟
بله از عمد بوده. وقتی جهان را از زاویه دید «نیلوفر» میبینیم؛ که شاید شیدایی دارد یا در جهان خودش زندگی میکند، سوار قایق او میشویم؛ قایقی که دریایش مواجتر از آدمهای معمولیست. آدمیکه ساده و معمولی نیست؛ درگیر سادگی و روزمرهگی شده. جهان «نیلوفر» مواج است؛ شاید.
از شما بهعنوان یک زن میپرسم نه نویسنده؛ چه میشود زنی به وضعیت «نیلوفر» دچار میشود؟ منظورم افسردگی و درنهایت خودکشیست.
تفکیک مرد و زن برایم سخت است. درباره انسان حرف میزنیم. وقتی انسان مجبور شود تا از رؤیاهایش، خواستههایش و خود واقعیاش فاصله بگیرد؛ وقتی با جهان تخیلش زندگی کند؛ اما همراهش نشود؛ وقتی درگیر روزمرهگی و پوچی و دور باطل زندگی شود، خیلی حس دوری نیست «میل به نبودن»؛ نبود خودت یا نبودن رؤیاهایت. البته در پایان این کتاب میشود تعبیر متفاوت داشت. کدام «نیلوفر» کشته شده؟ «نیلوفر» قصه واقعی یا آنیکی؟ بههرصورت چیزی دراینجهان کشته میشود؛ یا فرد است یا عشق یا رؤیا. کدام واقعیت دارد؟ کدام زنده است؟ کدام میمیرد؟
این کتاب من را خیلی یاد کتاب «چراغها را من خاموش میکنم» اثر زویا پیرزاد انداخت. انگار «نیلوفر» مدرنشده آن کاراکتر است. خودتان چنین حسی نداشتید؟
کتاب خانم پیرزاد را خواندهام. طبیعتاً هرچه دراینسالها خواندهام، دیدهام و تماشا کردهام، بر من تأثیر گذاشته. مگر میشود که کاری روی آدم تأثیر نگذارد؟ اما این قصه از درون من جوشیده و سر برآورده. از الف تا ی «اصل» است و این برای من دوستداشتنیترش میکند.
شهاب دارابیان/ایبنا