• شماره 1438 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۱۵ فروردين

نقد فیلم «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری»

هیاهویی برای اسکار

«سه بیلبورد بیرون ابینگ، میزوری» شروع خوبی دارد؛ تردید، تلاش و تصمیم. سه بیلبورد عظیم‌الجثه‌ای که گویی نقش‌های اصلی فیلم را با کلماتی جسور بازی می‌کنند؛ نقشی که در سینمای امروز هالیوود با حواشی بسیارش، به‌شدت به‌کار می‌آید و شاید همین هوشمندی کارگردان در نگاه موازی‌اش، جایزه‌های نخ‌نمایی همچون گلدن گلوب را نصیبش می‌کند. «مک دونا» با رزومه‌ای که از تئاتر می‌شناسیم، شیفته‌ خشونت‌های ناهمگون با شخصیت‌هاست؛ زنان و مردانی‌که با تمام قدرت‌شان برای رسیدن به مقاصدشان هر‌کاری می‌کنند که بیلبورد‌گرفتن و نشانه‌رفتن پلیس و نیروی امنیتی آمریکا در مقابل کارهای نمایشنامه‌های گذشته‌اش بسیار‌هم منطقی می‌نماید. فیلم اما در پرداخت جغرافیای خود ضعیف است و در گسترش روایت؛ گاه کسل‌کننده. بازی خوب مادری (فرانسیس مک‌دورمند) که متفاوت از مادران تیپ این‌روزها عمل می‌کند هم کمکی به روال معمول فیلم نمی‌کند. پلیس‌های اثر با تمام تلاش کارگردان، بیشتر به تیپ‌های این قشر نزدیکند تا شخصیتی متفاوت. فیلم با رعایت تمام اصول فیلمنامه‌نویسی و اجرای تکنیک‌های فیلم‌سازی، اثر متوسطی‌‌ست. فیلمی که در ارتقای حسی و معنایی مخاطب، کاری نمی‌کند و هیچ نقطه‌عطفی برای ضربه‌زدن ندارد و چه‌بسا در توجیه آن، بسیاری روزمرگی و آدم‌های بی‌هیاهوی امروز را مشابه کنند که همچون شخصیت‌های فیلم در پایان، برای کشتن و انتقام‌گرفتن، مرددند؛ آدم‌هایی‌که با همه‌ هیاهوی‌شان؛ به اتفاق که می‌رسند، ترجیح می‌دهند روی کاناپه‌شان بنشینند و قهوه‌شان را هورت بکشند. به‌نظرم، سینما هنوز برای اتفاق‌های عجیب و نفس‌گیر وجود دارد و این وجود با توهمی از جامعه امروز‌بودن و حذف قهرمان، همچنان خواهد لنگید. یاد «اسب تورین» بلاتار می‌افتم که در شدت روزمرگی و برجسته‌نکردن قهرمان‌هایش آنچنان تخریبت می‌کند که برخاستن از روی صندلی و درست‌کردن یک نیمرو برای شام هم به‌نظرت مسخره می‌رسد. سینما به چیزی بیش‌از آتش‌زدن سه بیلبورد عظیم و مادری با سطل آب، نیاز دارد. 
هدی مقدسی

 

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه