خودنویس
آرام گرفتهام در این روزهایی که پاییزی از جنس نبودت مرا در آغوش گرفته است و چه میتوان کرد در خزان این روزهای سرد؟ تیغ تیز مرگ را روی شاهرگ تنهایی خود میگذارم؛ شاید تنهاتر از همیشه در گوشهای از این جهان تاریک به خواب ابدی خود فرو بروم. آری من تاوان عشق را با مرگ خود پس میدهم. امروز، جمعه به وقت ساعت دلتنگی، جان خود را تقدیم عزرائیل خاطراتت میکنم؛ هرچه باشد، آخر مگر میشود آخر قصهی تلخ دوستداشتنت مرگ نباشد؟ فرهاد من ... شیرینت تلختر از همیشه وصیتنامهای از جنس جنون عشق را تقدیمت میکند. فقط خواهشی دارم؛ دیگر پشیمان نباش. پشیمانی، داستان احمقانهایست که هیچخوانندهای ندارد.
مریم درخش
شب آمد و پشت در اندوه شده مهمان
یارب چه کنم دیگر زین درد دل پنهان
از دوست دگر چیزی هرگز نرسد بر من
ترسم که روم از کف چون شاعر بیسامان
راضیه اخلاقی راد