• شماره 2182 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۳ اسفند

خودنویس

های دنیا می‌خورد حالم به هم
بس که جولان می‌دهی چرخ ستم
دست بردار از دلم ای بد‌سرشت
می‌بری از من نفس را دم به دم
من زمینم از  گسل دل‌خسته‌ام
لرزه بر جان می‌زنی چون ارگ بم
ابر دارد رو به صحرا می‌رود
قطره‌ای باران چرا شد مغتنم
عاقبت روزی خودت رسوا شوی
بی‌گناهان را تو کردی متهم
خط‌خطی کردی دو سطر عمر من
جای جوهر می‌چکد خون از قلم
موی نیلوفر نمی‌بافی چرا
تا نگردد دور او صد پیچ‌وخم
قرص روی ماه در چشمم نشست
سیل اشکم شد روان سوی بلم
از چه می‌گویی به من با صد عتاب
حال معشوفی و گه‌گاهی به غم
مار بر جانت زند ای دل‌فریب
تلخ کردی روزگارم هم چو سم

فاطمه انصاری

 

 

گفته بودم که سرای دل من خانه‌ی توست
قاتل غُصه من بودن آن شانه‌ی توست
چو مصیبت‌زده‌ای در دل این شهر غریب  
اشتیاق دل من دیدن کاشانه‌ی توست

راضیه اخلاقی راد

 

 

پروانه بگو از شررِ غم شدی آزاد
از پیله رها گشتی و اینک شده‌ای شاد
تا کی به کجا درد دلم را ببرم باز
پرواز که کردی بکن از بند دلم یاد
تا قصه‌ی عاشق که همان سوزش دل‌هاست
چون ورد زبان است، بکن ناله ز بیداد
تا آه و فغان کرد چه دارد غم و اندوه‌!
حسرت به دلم‌، بغض فرو رفته به فریاد
با سوختن بال و پرت ضجه زدی تو
تا کی بکند مادر دلسوز تو ارشاد؟
این آتش عشقش دل نالان مرا سوخت
بیچاره دل بی‌گنهم سوخته‌، ای داد  
از فصل زمستان که گذر کرده و از دی!
بیرون شده‌ام سرد نباشد تن خرداد

اکبر باباپور

 

 

بگو پس کی بنا داری بباری‌؟
سر از لاک خساست دربیاری‌؟
شگفتا از عملکرد تو ای ابر‌!
که هرچند از بخاری‌، بی‌بخاری

حنظله ربانی

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه