«قورباغه»؛ سبکی نو که سینمای ایران به آن نیاز داشت
عاطفه ملایری
دراینیادداشت کوتاه برآنم تا خاطرنشان کنم چرا سریال «قورباغه» را باید بدون غرضورزی یا سبکی تقلیدمآبانه دید که اگر اینچنین هم باشد، بازهم ایرادی بر کلیت کار وارد نیست؛ چراکه این اتفاق در سینما همانقدر طبیعیست (تاحدیکه نه صرفاً تقلید محض باشد که کار هومن سیدی بههیچوجه نبوده) که متبادرشدن یک موضوع در ذهن دو شاعر؛ هریک در نقطهای از جهان برای خلق یک شعر ممکن است. هدف من از نوشتن این یادداشت بههیچوجه تعریف مبالغهآمیز یا تبلیغی برای این سریال نیست؛ چراکه «قورباغه» راه خود را با تمام نقاط ضعف و قوتش، بین مخاطبینش پیدا کرده است. بعد از فیلمهای «خشم و هیاهو» و «مغزهای کوچک زنگزده» میتوان خط سیری هیجانی، ظریف و هوشمندانه را در آثار سیدی دنبال کرد که اینبار در «قورباغه» با تلُرانسی حسابشدهتر دیده میشود. در آغاز و پایان هر اپیزود، راوی (رامین) که شاعری شاید نیمهدیوانه بهنظر میآید، با مونولوگهایش، حرفهایی میزند که گویی واگویههایی در درون مغزش تراوش میشود و نبض تپنده مخاطب را تا اپیزود بعد با جملهای درگیر کرده و در دست میگیرد. سریال «قورباغه» با درخشش بازیگرانی همچون نوید محمدزاده، صابر ابر، سحر دولتشاهی و ... بههیچوجه قهرمانمحور نیست؛ یعنی درست زمانیکه رامین (صابر ابر) با قلبی در سمت راست بدنش همانند اسطوره شانس و اقبال زنده میماند، نوری (نوید محمدزاده) را میبینیم که با لحن صحبت و گامهای کوتاه هنگام راهرفتن میتواند قهرمان بلندپروازی در بخش دیگری از سریال باشد. سریال «قورباغه» را میتوان نمونهای کوچکتر از «مغزهای کوچک زنگزده» دانست که شاید سینما به این سبک (گنگستری یا لحن خیابانی) نیازمند است. روی صحبتم با مخاطبینیست که طی دیدن اپیزود اول سریال، یک مجموعه را اعم از کارگردانی و فیلمنامه قضاوت کردند و فرصت ادامه و حتی دیدن باقی داستان را از خودشان گرفتند. گمانهزنیها و برچسب کپی و تقلید از فیلم «نفرت» را بههیچوجه شایسته سریال «قورباغه» نمیدانم؛ زیرا همانطورکه لارنس فون تریه؛ کارگردان دانمارکی، فیلم «ضد مسیح» را ادای دینی نسبت به آندری تارکوفسکی دانسته بود، میتوان سریال «قورباغه» را هم ادای دینی از هومن سیدی به متیو کاسوویتس؛ کارگردان فیلم «نفرت» دانست. سریال «قورباغه» با شخصیتپردازیهای خوب و فلاشبکهای بهجا که توأمان با سبک خاصی از فیلمبرداری و نورپردازی به کمک موسیقی خاص، ریتم نسبتاً خوبی را درپیش گرفته. اگر دست از پیشداوریها و اثبات شباهت بین «قورباغه» و آثار دیگر سینمای جهان برداریم، باید گفت «قورباغه» هرگز سمی نیست که در مغز استخوان نفوذ کند، وقتی پیشازآن، مخاطب فیلمهایی همچون «جنگ ستارگان» و «آوتار» را میبیند و به طیب خاطر میپذیرد و باور میکند. شاید زمان آن فرا رسیده تا فرصتی برای فیلمسازان خوشایده و آتیه کشورمان برای پیشرویی در سبکهای جدید درنظر بگیریم.