هزاره سوم؛ هزاره گفتوگوی عاشقانه انسان و درخت
مهرداد ناظری
یکی از موضوعات مهم در بحث عشق، رابطه انسان با درختهاست. اگر درختها را نشانههای زندگی طبیعت در روی کره زمین بدانیم براینمبنا باید رابطه آنها با انسانها را موردتوجه قرار دهیم. درختان موجوداتی هستند که بدون توجه به آنکه چهچیزی از انسانها دریافت میکنند، زیبایی و طراوت را به مردم جهان هدیه میدهند. درخت، عاشق بیمنت است که بر جوهره هستی تأثیر میگذارد. هر انسانی میتواند با کاشت درختی بهنوعی حس مهربانی و ملاطفت با طبیعت را نشان دهد و هر درختی میتواند با اکسیژن خالصی که به جهان میدهد، سلامتی، شور و حیات را برای زمینیان بهارمغان آورد. براینمبنا مبادله انسان و درخت را میتوان نوعی مبادله عشق درراستای زندگی مطلوب و پرثمر دانست. انسانها و درختها یاد میگیرند که چگونه در کنار هم زندگی کنند و در صلح و آرامش چرخههایی از ارتباط طلایی را ایجاد کنند. بهنظر میرسد هر کسیکه به درختکاری روی میآورد بهنوعی گامی درراستای امید و زندگی بهتر برمیدارد. «فرانکلین روزولت» معتقد است: «ملتی که درختان خود را از بین میبرد، خود را نابود میکند، جنگلها که ریههای سرزمین ما هستند، هوا را تصفیه میکنند و به مردم قدرت تازه میبخشند». این نگاه «روزولت» بسیار قابلتوجه است، ازاینمنظر که انسانها قدرت خود را از طبیعت و درختها میگیرند. درواقع، سرزمینی که با سبزی و طراوت درختها ایجاد میشود، روح زندگی را به ما میبخشد. یکی از نکات مهم در تعامل انسان و درخت ایناستکه آنها درقبال یکدیگر مسئول هستند. این مسئولیت در وجود آنها احساس میشود. اگر هر کس خود را مسئول درختان بداند، بهنوعی او به حفظ حیات کره زمین کمک کرده است و درختها نیز بهطور خودجوش و درونزا مسئولیت حفظ حیات انسانها را عهدهدار هستند؛ اما از زاویه دیگر میتوان گفت که درخت، فلسفه ذهنی انسانها را درمورد هستی ایجاد میکند. درواقع خود خلاق درخت بهمعنای شیرین زندگی و عبور از مرگ مشروعیت ببخشد. در اینجا اگر کسی بتواند به ساحت احساسی درختها نزدیک شود، او میتواند با درک علائم نمادین راز وجود خویش را نیز درک کند؛ لذا باید زندگی در کنار درختان را بهنوعی خلقکننده و ایجادکننده آگاهی دانست. ازطرفدیگر هویت سبز درختان ضدترس، آلودگیهای ذهنی، اختلالات روانی و ... است. آنها موجی ایجاد میکنند. در این موج، انسانها میتوانند از مرزها و محدودیتها عبور کنند. وقتیکه ما در برابر وقایع استرسزا یا آسیبزا قرار میگیریم، ممکن است تا مدتها پس از آن واقعه همچنان ذهن و احساسمان درگیر آن شرایط باشد؛ اما تجربه نشان داده وقتی فردی میتواند در محیط سبز ایجادشده توسط درختان ورود کند، علائم بالینی و عینی گسست از فضای استرس در فرد هویدا میشود. حتی هویت عاشقانه درخت در کاهش افسردگی، نگرانی، ناامیدی، اضطراب و انزوا نقش فراگیر و مؤثری دارد؛ بنابراین میتوان درخت را یک هویت برسازنده یک دیالکتیک انتقالی علیه درگیریهای درونی و ذهنی انسان با خویش و دیگران دانست. «هنری لابوریت» معتقد است: «تنها دلیل هستی یک فرد، زیستن است. انسان در مبارزه علیه همه جبرها بهایننتیجه میرسد که باید زندگی کند. زندگی آنچیزیستکه از نزدیک آنرا احساس میکنیم و بهنوعی گفتمانیست که بر ذهن و درون ما حاکم میشود. حال در فرایند تعامل انسان با محیط بیرونی هر چیزی میتواند تعیینکننده باشد». در اینجا اگر به درخت توجه کنیم بهایننتیجه خواهیم رسید که ادراک ناشی از شور عاشقانهای که از درخت به انسانها بروز میکند، یک عنصر تأثیرگذار در فرایند زندگی بهوجود میآورد. در اینجا دغدغه زندگی درک معنای آن است و معنا آنچیزیستکه در تعامل انسان با سبزیهای بهدست میآید. انسانی که سبز میاندیشد با روح خلاقیت عجین است. او عشق را در وجود خود احساس میکند و ارادهای فراگیر برای تجربهکردن آنرا مییابد. درواقع، فردیکه با درخت مأنوس است تجربه سبز زیستهشده با درخت را بهعنوان عشقی فراگیر به دیگران منتقل میکند. در اینجا اراده انسان در فضای انرژی عشق رشد میکند و زندگی معنای متفاوت مییابد. انسانی که آزادی خویش را بر رهایی از موقعیتهای دستوپاگیر مییابد، انسانیست که روح زندگی را از طبیعت دریافت میکند. درحالحاضر بهدلیل ورود به جامعه اطلاعاتی و غلبه موبایل و اینترنت بر زندگی بشر فرصتی برای رهایی از موقعیتهای دستوپاگیر ندارد. فضاهای مجازی هرچند قدرت انتخاب بشر را گسترش داده است اما در سیر تحولی و تعاملی او، رابطهاش را با طبیعت دچار انسداد کرده است. این انسداد، تقابل پیچیدهایست که بهسادگی نمیتوان از آن عبور کرد. در طریقت و طبیعت سبز انسانها هرروز در مواجهه با جنگلها قرار دارند و درختها با آنها حرف میزنند. این دیالوگ انسان با درخت موضوع بسیار مهمیست؛ بهطوریکه زبان انسان را به غنا و شور و شوق وامیدارد. درحالحاضر زبان دچار جبر قاعدههای زبانیست که در درون محیطهای اجتماعی شکل میگیرد؛ یعنی وقتی فضای مجازی بر زندگی انسان غلبه دارد، زبان انسان بیشتر تحتتأثیر الگوها و قاعدههای زبانی چنین فضایی قرار دارد؛ اما اگر شما به زندگی کودکان نگاه کنید، متوجه خواهیم شد که کودکان بهدلیل آنکه هنوز تحت قاعدههای مسلط زبانی قرار نگرفتهاند، بیشتر با طبیعت همراه میشوند. آنها در فضاهای سبز میدوند، فریاد میزنند و زندگیشان را با همدیگر جشن میگیرند؛ اما در دنیای بزرگسالی شور و شوق به عدم تحرک، ایستایی و رکود و زوال تبدیل میشود. در اینجا باید به زبان عشق که بهنوعی در اثر تعامل و قدرت متکثر خلاق انسان و درخت مرتبط است، توجه نشان داد. هر درخت میتواند مانیفستی از بقای عشق بر روی کره زمین باشد. زندگی در روی کره زمین وابسته به حفظ و هویت سبزیایست که جنگلها برای ما ایجاد میکنند. چگونه میشود جامعه درختان را نادیده گرفت؟ آنها فریاد آرامش، صلح، سکوت، زندگی و بینهایت شدن برای ما هستند. هر درختی میتواند معلمی برای انسانها باشد، اگر صدایشان را بشنویم و به رازهای دلشان گوش دهیم. پس میتوان گفت که اگر فلسفه زندگی، زندگیکردن است زندگی را باید در عمق آن تجربه کرد؛ و خرد عاشقانه به ما این امکان را میدهد تا معنایی عمیق از عشق را در ساحتی متفاوت درک و تجربه کنیم. باید نگاهمان را به درختان تغییر دهیم و بهقول شاعر:
چشمها را باید شست
جور دیگر باید دید
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
هرکجا هستم، باشم
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا، عشق
زمین مال من است
این نوع نگاه که سرشار از عشق است جهانی نو را میآفریند. جهانی که اگر به آن وارد شویم همهچیز را در فضایی متفاوت و متحول تجربه خواهیم کرد. اگر درختان را به رسمیت بشناسیم، همه تنهایی و انزوای درونیمان به پایان میرسد. درختان به ما بخشش بدون منت یا عشق بدون قیدوشرط را میآموزند. تمام آن عشقی که کره زمین به آن نیاز دارد. حقیقت عشق آناستکه هر کس بهمثابه خود و مدل خویش عشق را تجربه کند و حالا اگر دیالکتیک عشق بین انسان و درخت فهمیده شود، ما میتوانیم عشقی فراگیر و خلاق و متفاوت را تجربه کنیم. حالا قلب انسان میتواند همنوا با قلب درختان ریتم طبیعت را احساس کند. قلب هر انسان میتواند قلب یک درخت انجیر باشد یا درخت سیب یا هلو و ... و این فرایندیست که زندگی را به اوج و زیبایی میرساند. برای رسیدن به چنین تجربهای باید درختها را از نو بشناسیم. ما باید با جنگلها همنوا شویم و بدانیم که انسانی بهشدت انسانی در دوستی با طبیعت محقق خواهد شد. زمان آن فرارسیده که به تخریب بخشی از خود پایان دهیم. ما با تخریب جنگلها، زندگی انسان را به ویرانهای و خود را به ویرانگرانی که هیچ درک و تجربهای از تمدن و مدنیت ندارند، تبدیل میکنیم. ما زمانی میتوانیم ادعا کنیم که وارد عصر تمدن انسانی شدهایم که راه گفتوگو کردن عاشقانه با درختان را بیاموزیم. «لئو بوسکالیا» معتقد است: «عشق چیزی جدا از خود خویشتن نیست. به درجات گوناگون در همهچیز و همهکس هست. تنها انتظار میکشد که به فعل درآید. عشق و خود یکی هستند. عشق گونههای گوناگون ندارد، عشق، عشق است؛ اما درجات مختلف دارد». این گفتار را اگر بپذیریم درآنصورت میتوان گفت که برای فهم عشق و خود و فاصلهای که بین ما ایجاد شده باید راه برقراری ارتباط با طبیعت را بیابیم. اگر زبان طبیعت را بیاموزیم درآنصورت میتوان امیدوار بود که تمدن انسانی در هزاره سوم توانسته وارد عصر تمدن عشقمحور شود. درغیراینصورت ما همچنان در عصر اطلاعاتی زندگی میکنیم؛ عصری که صِرف ارتباط با اطلاعات آنرا فرسوده و ایستا و روبهزوال خواهد کرد.
جامعهشناس و استاد دانشگاه