برای آنها که زندگی را بیپایان میبینند
عبور از دیوارهای چهارم
مسلم خراسانی
در ادوار و دورههای مختلف، پیرامون مرگ بسیاری چیزها و پدیدهها سخن رفته است: هگل از مرگ هنر، بارت از مرگ مؤلف، نیچه از مرگ خدا، بسیاری از مرگ انسانیت، دموکراسی و در شرایط اخیر؛ بهویژه هنرمندان نمایش از «مرگ تئاتر» یا شاید، مرگ زندگی بگویند. این اصطلاحات اما بیشازآنکه حاکی از یک واقعیت حتمی و قطعی باشند، بیانگر برداشت، تفسیر و نگاه افراد، به جهان و مسائل پیرامون آنهاست. پیرامون مرگ تئاتر نیز، مسئله بههمینمنوال است. ازآنجاکه تئاتر اغلب در مکانی بهاصطلاح واحد و در مواجهه تماشاگر و اجراگری شکل میگرفته که نسبتبههم فواصل فیزیکی کموبیش نزدیکی دارند، دورافتادن تماشاگر و اجراگران از این سالنها، یک عامل بسیارمهم برای اعلام این مرگ بوده است. درعینحال، افرادیکه ادعای مرگ تئاتر را میکنند، یک دلیل مهم دیگر نیز دارند؛ چراکه گردش چرخ اقتصادی این نهاد اجتماعی بهکلی متوقف شده و تئاتر بهعنوان یک جایگاه شغلی اجتماعی با رکود و نابودی مواجه شده است. ازآنجاکه تئاتر علاوهبر فراهمآوردن امکان بازنگری در زندگی و خود، امکانات زندگی را برای تعداد زیادی از افراد جامعه فراهم میآورد، با توقف چرخه اقتصادی تئاتر، گویی چرخ زندگی نیز برای هنرمندان و افرادیکه اینشرایط دشوار را تجربه میکنند، از حرکت بازایستاده است؛ پس بیربط نیست اگر فردیکه زندگی از او سلب میشود، تئاتر را نیز نابود و نیستشده بینگارد و توصیف کند. اما تصور کنید، بههردلیلی: بازیهای سیاسی، عدمرعایت فاصله، جهش ویروس، عدمموفقیت در کشف دارو یا پادزهر، پایان این همهگیری هیچگاه اتفاق نیفتد. برای ما در برابر این موقعیت، حداقل سه انتخاب وجود دارد: اولاینکه، کماکان صبورانه منتظر کشف پادزهر بمانیم. دوم، راهها و مسیرهای دیگر را کشف کرده یا امکانات اندک موجود را شناخته و توسعه دهیم؛ و سومین انتخاب که مخاطرهآمیزتر مینماید ایناستکه: بااحتیاط یا بیاحتیاط با ویروس جدید خو گرفته و آنرا بهعنوان بخشی جداییناپذیر از این زندگی و کهکشان گسترده بپذیریم. مثل بسیاری ویروسها و میکروبهای اجتماعی و انسانیکه نه سالها؛ بلکه قرنهای متمادی، انسان با خود از عصری به عصر یا دورهای دیگر کشانده و همزیستی خود را با آنها ادامه داده است. فارغازاینکه، انتخاب ما برای ادامه زندگی و حیات چه میتواند باشد، پرسش مهم بحث ما اینجاست: آیا تئاتر برای ما علاوهبر رفع نیاز اقتصادی؛ ضرورت دیگری دارد که ما تحتهرشرایطی بخواهیم آنرا ادامه دهیم؛ حتی اگر جان و حیات ما و دیگران را تهدید کند؟ اگر چنین ضرورتی وجود دارد، آن ضرورت چیست؟ و اینکه، آیا غیر از شکل مرسوم اجرای نمایش؛ یعنی تجمع در سالنها و تماشاخانهها، شکل و شیوه دیگری وجود دارد که بهواسطه آن بتوان این ضرورت را جامه عمل پوشاند؟
آنچه ممکن است به ذهن بسیاری از ما خطور کند، علاوهبر شیوههای مبتنیبر رسانههای اجتماعی و امکانات فناورانه، محفلها و دورهمیهای ساده قصهگویی افراد کهنسال برای کودکان و شبنشینی اعضای خانواده یا دورهمی دوستان و بازگویی لطیفهها در ملاقات روزمره ماست. ممکن است این الگوهای بهظاهر ساده، از نگاه عده بیشماری از هنرمندان، آنقدر کلان و گسترده و تأثیرگذار نباشند یا تأثیری آنچنانکه یک اجرای زنده و رودرروی تئاتر برای آنها دارد نداشته باشند؛ اما اگر امکان بهرهمندی از تئاتر و تحقق ضرورت آن همیناندازه ناچیز و اندک باشد، چرا باید بیتوجه از کنار آن گذشت و نادیدهاش گرفت؟ این نگرش، یعنی قائلشدن به ازمیانرفتن تئاتر بهایندلیلکه دیگر امکان تجمع تعداد زیادی تماشاگر در یک سالن برای تماشای یک اثر نمایشی و اجرایی وجود ندارد و درعینحال نپذیرفتن شیوهها و شکلهای ممکن دیگر برای تداوم تئاتر، شاید کمی شبیه نگرش افرادی باشد که فایلهای پیدیاف را هنوز کتاب به شما نمیآورند. کمترکسی تصور میکرد، روزی برسد که کتابها، جای خود را به یک فایل پیدیاف با حجم اندک بدهند و امکانات رایانهای و فرهنگ دیجیتال این امکان را فراهم آورد تا ارزشمندترین کتابها که در ویترین مغازهها با قیمت بالایی قابل تهیه هستند، بهراحتی و با صرف هزینهای کمتر، تهیه و مطالعه شود. بسیاریافراد نسبت به کتاب وسواس و تعصب خاصی دارند و کتابخواندن برای آنها معادل است با دردستگرفتن کتاب، صدای خشخش ورقزدن صفحات، خط کشیدن زیر سطور و یادداشتبرداری در کنار صفحات یا شاید حتی نوعی عشقبازی پنهان با رنگ و جنس و عطر کاغذ آن؛ بنابراین، این جایگزینی بههیچوجه برای آنها خوشایند نخواهد بود. هرچند پیوند کتب با تبار درختها ارزش قابلتأملی برای آنها در میان انسانها فراهم آورده، باید پذیرفت که نوشتن روی سنگ، پارچه، دیواره غار، کندن روی تنه درختها یا خطاطی روی پوست آهو، فارغ از ارزشگذاریهایی که ما برایشان قائل هستیم و فارغ از هر نگرش و تعصبی که پیرامون آنها لحاظ شده و میشود، در یک چیز مشترک هستند: ثبت یک تجربه، نگرش، رویداد یا اندیشه و فراهمآوردن امکان مواجه و خوانش با آن. اما گویی هنوز تعداد بیشماری از افراد به فرم مادی کتاب وفادار ماندهاند و با آن خو گرفتهاند؛ نه مطالب درون آن. در اینجا یک نکته مهم مطرح است: مسلماً نوع تأثیرگذاری و تأثیرپذیری از یک کتاب چاپی، روی پوست آهو یا یک نسخه خطی و فایل پیدیاف میتواند متفاوت باشد؛ اما براینمونه وقتی کسی فایل یک کتاب را برای مطالعه برای ما ارسال میکند، خواهیم گفت که این کتاب اثر نیچه یا نویسنده دیگر نیست؛ بلکه فایل پیدیاف آن است؟ نگرشهای اینچنین قابلتأمل هستند؛ اما اگر ازاینمنظر نگاه کنیم که با دردستگرفتن کتابها چهمیزان درخت برای اینمنظور از پا درمیآیند، شاید انگیزه استفاده از این فایلها برای ما تقویت شود؛ اما جوهر آنچه در کتاب بیان شده، با آنچه در فایل پیدیاف بیان شده متفاوت نیست. هرچندکه ماده مورداستفاده در این ثبت، تغییر فرم و شکل خود میتواند معانی، تأثیرات احساسی و ادراک ما را تحتتأثیر قرار دهد. به این شعر سعدی توجه کنید: «گر نبود مشربه از زر ناب با دو کف دست توان خورد آب»؛ درصورتیکه نوشیدن آب، اصل مهم و حیاتی برای ما باشد، بهراستی فرقی نمیکند که در کاسه زر اینکار صورت پذیرد یا در گودی کف دستها؛ اما ممکن است گفته شود وقتی شکل عوض میشود، ماهیت و معنای آن پدیده بهکلی عوض میشود و متعاقباً تأثیرگذاری آن؛ بله اما این بهمعنای عدمتأثیرگذاری فرم تازه نیست. اینکه ما با یک شکل و فرم احساس آشنایی کرده یا از آن لذت بهخصوصی کسب میکنیم بهاینمعنا نیست که آن فرم، شکل یا شیوه تنها فرم و نابترین و ویژهترین فرم ممکن و موجود است. ازاینرو، وقتی در پنجه دست آب مینوشیم، یا با یک لیوان یکبارمصرف، یا ظرف سفالی یا لیوانی از طلا، الزاماً قصد ما ماده سازنده ظرف نیست؛ بلکه توجه اصلی ما به نوشیدن آب است. هرچندکه فرم میتواند بر محتوا و جوهر غلبه پیدا کند؛ و از نگاه من در شرایط کنونی همین اتفاق افتاده است. حالا تصور کنید فردیکه بهراستی عطش داشته و نیاز به نوشیدن آب دارد، از نوشیدن آب سر باز زند؛ چراکه معتقد است نوشیدن آن در ظرف سفالی که با نقوش و نقش و نگار و لعاب زیبا و هنرمندی تمام شکل گرفته چنان تأثیری دارد که روح و روان او را تحتتأثیر قرار میدهد. یا فردیکه نیاز دارد کتابی را مطالعه کند از خواندن فایل پیدیاف آن سرباز بزند و مدتها صبر کند تا پول کافی بهدست بیاورد تا کتاب چاپی آنرا خریداری کند؛ چراکه معتقد است مطالعه کتاب بر روی کاغذ، تأثیر شگفتانگیزتری بر روح، روان و ادراک او خواهد گذاشت؛ و بهدنبالآن باید نوار کاست، لوحهای فشرده و فلشمموریها را به کناری بگذاریم؛ زیرا تجربه زنده یک کنسرت موسیقی بسیار متفاوتتر از تمام این شیوههاست. این برخوردها درست مثل برخورد کسیست که فراموش میکند ارزش پول الزاماً به کاغذ آن نیست و از استفاده از عابربانک یا اپلیکیشنهای پرداخت آنلاین، سر باز میزند؛ چراکه آنها را غیرواقعی یا غیرقابلاعتماد یا موقتی میداند. هرچندکه پارهای افراد بهدلیل ناآشنایی با چنین امکاناتی، از بهکارگیری آنها سر باز میزنند. شاید بتوان گفت که چنین افرادی؛ کتاب، پول کاغذی، یا اجرای زنده موسیقی را زندهتر و واقعیتر قلمداد میکنند؛ اما اگر دقیقتر نگاه کنیم، خواهیم دید که بهرهگیری گسترده از صفحات و پنجرههای رسانههای هوشمند و صرف ساعتها زمان برای وبگردی و اشتراکگذاری و تماشای دادههای مختلف و متنوع، حالت خاصی از تکنولوژی کتابهای پیدیاف است؛ اما بهنظر میرسد خود کاربران این رسانهها، چندان از چنین مسئلهای آگاه نیستند یا اگر هستند با کمتوجهی از کنار آن میگذرند. از نگاه من، دلیل نگرش حاضر نسبت به تئاتر؛ یعنی اعلام مرگ تئاتر نیز همین است. غلبه توجه به فرم و شکل مرسوم اجرا و ارائه تئاتر. گویی ادراکگران فراموش میکنند که اینشکل ارتباطی، تنها یکی از اشکال مواجهه و ارائه در نمایش است که بهدلیل تکرار و استقبال عموم، خود را بهعنوان یک شکل تثبیتشده و بعضاً قطعی و نهایی جا انداخته. فرهنگ، سنت و الگوهای زیباییشناسی تثبیتشده؛ حتی اگر چنان ارزشمند باشند که بهاصطلاح ماندگار و موردقبول بسیاری ادراکگران قرار گیرند، نباید از یاد ما ببرد که یکی از مهمترین و قابلتأملترین جانمایههای تئاتر، امکان مواجهه و دیالوگ است؛ امکانی که در گذر زمان و دگرگونی شرایط، تنها در یک فرم و شکل منحصربهفرد باقی نخواهد ماند.
نمیتوان منتظر ماند تا جهان به مسیر پیشین بازگردد و سوزن گرامافون در رد قبلی خود، نوای قدیمی و آشنا به گوش و ذهن ما را بنوازد؛ نوایی که با مذاق و نگرش ما همراه و همگاه باشد. باید اذعان کرد که نهتنها تئاتر؛ بلکه هر پدیده اجتماعی دیگری، اگر از زندگی عقب بماند و پابهپای آن پیش نرود و آگاهانه یا ناآگاهانه از هر امکانی که برای حیات آن ضروریست، دست بکشد، میتواند مسیر رکود، نابودی و فروپاشی خود را هموار سازد. در تئاتر، اصطلاحی وجود دارد با نام «دیوار چهارم»؛ فرض ایناستکه اجراگران و بازیگران درحالزندگی و تداوم نقش خود هستند که ناگاه یکی از دیوارهای پیرامون آنها برداشته میشود و ازطریق همین دیوار است که تماشاگر به تماشای رویدادهای نمایش مینشیند. دیواری فرضی که ما حائل میان خود و تماشاگر میپنداریم؛ اما بهراستی دیواری وجود ندارد. بااینهمه، من معتقدم در شرایط کنونی، نهتنها دیوار فرضی چهارم؛ بلکه سه دیوار دیگر بههمراه سقف و زمین زیر پای تئاتر نیز فروریخته است. بهبیانی ساده، ما، در حالتی معلق در فضا بسر میبریم؛ اما این امکان برای ما وجود دارد که از همهسو دیده شویم و از همهطرف به جهان چشم بدوزیم و البته به مشاهده و بازنگری خود و جهان پیرامون بپردازیم یا شاید زمینی تازه برای استقرار دوباره پاهایمان یا حتی فراترازآن در جستوجوی بالهایی برای پرواز برآییم. انتخاب با ماست: پشت این دیوارها درانتظار حضور دوباره تماشاگر میمانیم، یا آنکه از دیوارهای نامرئی که به دور خویش کشیدهایم عبور خواهیم کرد؟ آیا ما جامعه بزرگ تئاتر، صحنه و زندگی، میتوانیم در شرایط موجود؛ آرمان، آرزو یا ایدئال همیشگی که ظاهراً همه برای آن تلاش کردهایم را در محفلهای مرسوم زندگی خود جا دهیم و ضرورت اصلی پدیدهای را که عمیقاً، عاشقانه یا متفکرانه دوست داریم، در سلولهای اجتماعی؛ یعنی محفلهای کوچک خانواده خود رونق دهیم؟ یا کماکان انتظار میکشیم تا با حضور در سالنهای تئاتر با تماشاگران غریبه و بیگانه مواجه شویم. چه، تجربه نشان داده غریبهها و بیگانهها میل بیشتری در ما برای خودنمایی و برونریزی بیدار میکنند و ما، در برابر آشنایان، غالباً لب میدوزیم و سکوت اختیار میکنیم. تئاتر، جهان، هستی و زندگی، چیزی جز ما نیست. اگر مرگ تئاتر را بپذیریم، بیشک باید مرگ خود و انسان را نیز پذیرفته باشیم؛ اما اگر خودمان را زنده میپنداریم یا امکانی حتی کوچک برای ادامه زندگی میبینیم، باید اذعان کرد که تئاتر نیز نمرده و نخواهد مرد؛ حتی اگر در وضعیتی بغرنج، پیچیده، دهشتناک و تلخ گرفتار باشیم.
در تاریخ بشر، در دورههای مختلف، بسیاری، انسان را یک مرده توصیف کردهاند. گویی میدانستهاند درستترین راه و مقصد برای او چیست و چون درآنمسیر گام برنمیداشته، پس بودن یا نبودش در مسیرهای دیگر، برای آنها با مردن تفاوتی نداشت؛ اما انسان کماکان زنده است: وحشی، قانع، ناآگاه، درندهخو، مشتاق، جستوجوگر، خونریز، بیرحم، جاهل، مستأصل، ناامید، درمانده یا فروریخته. انسان، کماکان زنده است؛ حتی اگر بسیاری پیشاپیش مرگ او را فریاد کرده یا پذیرفته باشند و جامه عزای او را به تن کرده باشند و حتی گر از شرم رویارویی و نگریستن در چهره مخوف، زشت یا کریه او در خودشان خم شده باشند. انسان کماکان زنده است و تا چنین حیاتی موجود است، اعلام پایان و مرگ هر پدیدهای که با او درارتباط و پیوند است، قابلتصور نخواهد بود.