• شماره 1190 -
  • 1396 چهارشنبه 13 ارديبهشت

اختلافات سران قزلباش در حکومت صفویه

اسداله ناظری

همین‌که خبرحمله علی قلی‌خان به مشهد و کشته شدن ولی خلیفه شاملو به تبریز رسید، سرداران ترکمان و تکلو از موقع استفاده کردند و طوایف استاجلو و شاملو را به خیانت و قیام بر ضد مرشد کامل متهم ساختند و بر آن شدند که بدین‌بهانه دست سران طوایف مذکور را از کارهای دولتی و لشکری کوتاه کنند و تمام مقامات بزرگ نظامی و کشوری را به خود منحصر کنند. چنانکه پیش از این اشاره شد، «خانی خان خانم» مادر علی قلی‌خان شاملو، دایه حمزه میرزا و عباس میرزا که مورد توجه و علاقه خاص هر دو شاهزاده بود. این زن در این تاریخ در حرمسرای شاه محمد به‌سر می‌برد و بعد از کشته شدن مهدعلیا به‌جای مادر از حمزه میرزا نگاهداری می‌کرد. برادر وی حسین بیگ نیز وزیر شاهزاده بود و جمعی دیگر از امیران و اعیان طایفه شاملو هم در خدمت شاه و شاهزاده مقامات عالی داشتند و به‌همین سبب محسود (مورد رشک و حسد) امیران ترکمان و تکلو بودند. سرداران ترکمان و تکلو، که امیرخان ترکمان اَمیرالاُمرای آذربایجان سردسته ایشان بود، نخست به بهانه اینکه چون علی قلی‌خان سر از اطاعت شاه و شاهزاده پیچیده و عَلم طغیان برافراشته بودن، مادر او در حرمسرای شاهی دور از حزم و سیاست است، روزی بی‌محابا به‌حرمخانه درآمدند و آن زن بی‌گناه را خفه کردند. سپس برادر وی حسین بیگ وزیر حمزه میرزا نیز با جمعی دیگر از سران شاملو و استاجلو به بهانه‌های گوناگون کشتند (در سال 988 هجری) پس از آن از پی ایجاد دشمنی و نفاق میان سران طوایف شاملو و استاجلو برخاستند و بدین‌منظور اسماعیل قلی بیگ، پسر ولی خلیفه شاملو را، به‌عنوان آنکه پدرش به‌دستور علی قلی‌خان شاملو و پدر او سلطان حسین‌خان، که حکمران قزوین بود، کشته شده است، به کینه‌جویی تحریک کردند و او را با لقب خانی و فرمان حکومت قزوین به‌کشتن سلطان حسین‌خان فرستادند. سلطان حسین‌خان بعد از کشته شدن مهدعلیا از خراسان به قزوین مرکز حکومت خود بازگشته بود. همینکه خبر حرکت حکمران تازه به آن شهر رسید، طرفداران و ملازمانش او را رها کردند و به استقبال اسماعیل قلی‌خان رفتند. سلطان حسین‌خان ناچار از قزوین به اردبیل گریخت و برای اینکه جان خود را از خطر برهاند، در مقبره شیخ صفی‌الدین متحصن شد. مقبره صفی‌الدین، اردبیلی، جد بزرگ صفویه، مکانی محترم و مقدس بود و حکم بست داشت. کسانی که در آنجا متحصن می‌شدند، اگر از جانب شاه محکوم به اعدام هم شده بودند، جان‌شان در امان بود. اما پس از اندک مدتی دشمنانش او را به حیله از آنجا به‌در آوردند و هلاک کردند. کسی که سلطان حسین‌خان شاملو پدر علی قلی‌خان را از مقبره شیخ صفی‌الدین به حیله بیرون آورد و به کشتن داد، شیخ شاه بیگ نام از طایفه شیخاوند بود. سی و دو سال بعد، در سال1020هجری هنگامی‌که شاه عباس اول به اردبیل رفته بود، پسرا ین مرد را که تراب خان نام داشت، یکی ازدشمنانش کشت و شاه عباس به‌عنوان اینکه پدر او سلطان حسین‌خان را فریب داده و به ناجوانمردی از بَست بیرون آورده است، فرمان داد که قاتل را مجازات نکنند. علی قلی‌خان شاملو چون در خراسان از کشته شدن مادر و خالوی خود آگاه شد، آشکارا به مخالفت با دربار قزوین قیام کرد و به‌شرحی که خواهد آمد، عباس میرزا را رسما به سلطنت برداشت. اوضاع آذربایجان و روابط ایران و عثمانی- سلطان مرادخان سوم سلطان عثمانی، چون در سال 987 خبر یافت که سرزمین شِروان باردیگر به‌دست سپاهیان قزلباش افتاده و عثمان پاشا به قلعه دربند (دمورقاپو) گریخته و عادل گرای خان تاتار گرفتار گشته است، مصطفی پاشا (لَلِه پاشا) را از فرماندهی سپاه ترک معزول ساخت و سنان پاشا از سرداران عثمانی را، که اصلا از مردم آلبانی بود و در دربار استانبول سمت وزیر ثالث داشت. به‌جای وی منصوب کرد. سنان پاشا در آغاز سال 988 به عزم تسخیر بقیه قفقاز و گرجستان به ارز روم آمد و از آنجا در تابستان همان سال، هنگامی‌که شاه محمد از تبریز به ییلاق نخجوان رفته بود، سفیری نزد وی فرستاد و در نامه‌ای که به میرزا سلمان جابری وزیر نوشته بود متذکر شد که حاضر است میان پادشاه ایران و سلطان عثمانی میانجی شود و سلطان مرادخان را به مصالحه راضی کند، مشروط بدان‌که دولت ایران از تمام ولایات شروان و شکی و آن قسمت از آذربایجان و گرجستان که به تصرف دولت عثمانی درآمده است، چشم پوشد و از تعرض به این ولایات خودداری کند و از آنچه تاکنون گذشته است عذر بخواهد و سفیری عالی‌مقام با نامه‌ای دوستانه به دربار سلطان روانه سازد وگرنه لشکریان ترک به تسخیرباقی ولایات ایران خواهند پرداخت. سرداران قزلباش، با آنکه در خود یارای مقاومت نمی‌دیدند و می‌دانستند که شکست قوای ایران به‌علت دشمنی و نفاقی که میان سران طوایف وجود دارد، قطعی است، در جواب نامه سنان پاشا نوشتند که مصالحه در صورتی امکان‌پذیر تواند بود که مقررات آن کاملاً با مفاد مصالحه نامه سلطان سلیمان‌خان قانونی و شاه طهماسب اول مطابق باشد و تمام ولایاتی که به موجب آن مصالحه نامه در تصرف ایران بوده است همچنان به ایران واگذار شود وگرنه تا جان در بدن دارند نیم ذرع از خاک ایران را هم به دشمن نخواهند داد. ضمناً خاطرنشان کردند که برخلاف ادعای سنان پاشا ولایات شروان و شکی در تصرف قوای عثمانی نیست و جز قلعه دربند بقیه آن ولایات در دست حکام و مأموران قزلباش است و نیز نوشتند که اگر لَلِه پاشا توانست اندک پیشرفتی در ممالک قفقاز کند، از آن جهت بود که پادشاه ما آن زمان در عراق به‌سر می‌برد و سرداران و حکام آذربایجان متفق و هم پشت نبودند، ولی اینک جملگی در موکب شاه گرد آمده یکدل و موافق مستعد پیکارند. سنان پاشا در پاسخ این نامه مکتوبی ملایم‌تر فرستاد و متذکر شد که چون عثمان پاشا به سلطان عثمانی نوشته است که تمام شروان و شکی را سپاهیان ترک در تصرف دارند، بهتر است که در آن سال هر دو طرف از جنگ و خون‌ریزی خودداری کنند، تا یکی از سرداران عثمانی با یکی از سرداران قزلباش به شروان روند و در محل تحقیق کنند که ولایات مذکور به‌راستی در تصرف مأموران کدام دولت است. چون به‌طوری‌که پیش از این گذشت، قسمت مهمی از شروان به‌علت تاخت‌وتاز امرای تاتار از تصرف حکام ایرانی به‌در رفته بود، اولیای دولت شاه محمد درصدد برآمدند که از رسیدن فرستاده سنان پاشا قوایی به آن سرزمین فرستند و آنجا را دوباره به تصرف آورند. چون ولایت شروان مسکن طوایف قاجار بود، پیکرخان اوغلی قاجار به حکومت آنجا منصوب شد و با چندتن از امیران آن طایفه، که به حکومت نواحی مختلف آن سرزمین مأمور شده بودند، به شروان رفت و هر یک از حکام در محل مأموریت خود مستقر شدند. سنان پاشا برای تحقیق اوضاع شروان عمرآقا نامی را به دربار ایران فرستاد. او با یکی از سران قزلباش به شروان رفت و مشاهده کرد که تمام آن ولایت، به‌جز باد کوبه، در تصرف قوای ایران است. ضمناً اولیای دولت ایران برای جلب خاطر سلطان عثمانی تعهدنامه‌ای از طرف اهالی شروان ترتیب دادند که چون برخی از اراضی آنجا وقف حرمین شریفین است و سلطان عثمانی خادم حرمین به‌شمار می‌رود، مردم شروان حاضرند همه سال چندخروار ابریشم به دربار استانبول بفرستند تا به مصرف حرمین رسد. مشروط بدانکه دولت عثمانی از آن متعرض خاک شروان نشود و آنچه را که تا آن تاریخ گرفته است به‌دولت ایران باز دهد. عمر آقا با فرستاه‌ای از دربار ایران نزد سنان پاشا رفت و او را از آنچه دیده بود آگاه ساخت. سنان پاشا متعهد شد که وسایل مصالحه را فراهم سازد و خواهش کرد که دربار ایران یکی از مردان بزرگ قزلباش را با نامه‌ای محبت‌آمیز برای سلطان عثمانی نزد وی فرستد تا با هم به استانبول روند و بنیان مصالحه را استوار کنند. شاه محمد نیز ابراهیم‌خان ترخان ترکمان حکمران قم را، که مردی کاردان و عاقل بود، با تحف و هدایا و نامه‌ای برای سلطان عثمانی نزد سنان پاشا فرستاد (تابستان 989). سنان پاشا در اوایل سال 990 هجری قمری (1582میلادی) با سفیر ایران از ارز روم به استانبول رفت. اما به‌شرحی که بعد خواهد آمد، چون قوای ایران نتوانستند از شروان دفاع کنند، عثمان پاشا دوباره آن سرزمین را تصرف کرد و نامه‌ای به سلطان مرادخان نوشت و او را به ادامه جنگ و تسخیر سایر نواحی قفقاز و آذربایجان تحریص کرد و بدین‌سبب مصالحه صورت نگرفت. در آغاز سال 989 یک‌بار دیگر غازی گرایخان و صفی گرایخان تاتار، برادران محمد گرایخان به‌دستیاری عثمان پاشا سردار ترک، از راه دربند به شروان تاختند. در جنگی که میان پیکر خان قاجار و مهاجمان تاتار در نزدیکی شماخی درگرفت، غازی گرایخان اسیر شد و سپاه تاتار درهم شکست. غازی گرایخان را به به فرمان شاه محمد به قلعه الموت فرستادند. پس از چندی از آنجا اشعاری به تُرکی در مدح حمزه میرزا سرود و به قزوین فرستاد و چون جوانی بسیار زیبا و با استعداد بود،حمزم میرزا به مصاحبت وی مایل شد و او را از قلعه بیرون آورد و در زمره ندمای خاص خویش داخل کرد.کم کم به‌قدری به شاهزاده نزدیک شد که نزدیکان و ندیمان حمزه میرزا را به حسادت برانگیخت وجانش در خطر افتاد. پس از بیم جان درسال 993 هجری قمری، هنگامی‌که شاه و ولیعهد در تبریز بودند، شبی از اردوی ایران گریخت و به عثمان پاشا سردار تُرک پناه برد و با او به استانبول رفت و بعدها به‌جای برادر نشست. اندک زمانی پس از شکست اُمرای تاتار پیکرخان قاجار حاکم شروان درگذشت و چون در همان سال شاه محمد و حمزه میرزا با همراهان به قزوین بازگشتند و سال دیگر نیز به‌قصد دفع علی قلی‌خان شاملو و هواخواهان عباس میرزا به خراسان رفتند، عثمان پاشا موقع را غنیمت دانست و از دربند بر قلعه شماخی تاخت و آنجا را گرفت و دست حکام ایرانی را به کلی از شروان کوتاه ساخت.

 

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه