آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
عالم‌تاج؛ ژاله‌ای بر رُخِ عشق
کد خبر: 139590 | تاریخ مخابره: ۱۳۹۹ يکشنبه ۲۳ آذر - 07:43

عالم‌تاج؛ ژاله‌ای بر رُخِ عشق

بهار عبدالله‌پور/ در سراپای وجودم، جز محبت هیچ نیست
گر محبت این‌چنین سوزان بوَد، پس عشق چیست؟!
مایه عشقی شرارانگیز در دل هست، لیک
خنده می‌گیرد مرا، کاین عشق را معشوق کیست؟!
وقتی تصمیم گرفتم درمورد بانو عالم‌تاج (ژاله) بنویسم، تصور نمی‌کردم روح و روانم تااین‌حد تحت‌تأثیر سرنوشت محنت‌بار این عاشقِ بی‌معشوق قرار گرفته و پژمرده شود. بارها حین نوشتن، قلم را زمین گذاشتم و قلبم فشرده شد. بغضی که راه گلویم را بسته بود، فروخوردم و به‌سختی باز چند‌سطری نوشتم؛ تااینکه بالاخره تمام شد؛ ولی با به‌پایان‌بردن نگارشِ همین چند‌سطر از سرگذشتش، آثار تأثر و تلاطم روحی هنوز در من پایان نیافته است. خوشبختانه پسرش سرنوشت مادر را به‌طور مختصر و مفید، تحریر کرده و این، کمی از بارِ مسئولیت معنوی من کاست؛ چراکه، واضح است در یک ستون نمی‌توان به‌قدر یک کتاب به شرح و تفصیلِ فرازوفرودهای یک زندگی پرداخت و به تمام حواشی و جزئیات اشاره کرد. شرح مختصرِ زندگیِ عالم‌تاج را با آنچه پسرش نوشته آغاز می‌کنم:
«حسین پژمان بختیاری»؛ مترجم، شاعر، نویسنده و محقق بزرگ معاصر، درباره مادرش می‌نویسد: «در آخرین‌روزهای ماه ربیع‌الثانی ۱۳۰۱ هجری قمری برابر با اسفندماه ۱۲۶۲ شمسی، دختری زیبا در خاندانی مرفه و نیک‌نام چشم به جهان گشود و «عالم‌تاج» نامیده شد. پدر آن دختر «میرزا فتح‌الله» فرزند میرزاعلی، پسر میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام ثانی بود. تا پانزدهمین سال زندگانی را در قصبه فراهان و املاک پدری بسر برده؛ اوقاتش صرف تحصیل علم و کسب دانش و کمال شد. در‌این‌وقت، میانه پدر و اعمامش به‌هم خورد و اختلافات مادی و ملکی آنان سبب شد که میرزا فتح‌الله با اعضای خانواده خویش به تهران آید تا شاید با جلب عنایت صدراعظم بر مخالفان پیروز شود».
و من می‌گویم که ای‌کاش هرگز این نقل‌مکان صورت نمی‌گرفت؛ زیرا پدرش در جریان ‌همین نقل‌مکان با مردی چهل‌وچندساله، گندمگون و اهل رزم و گویا صاحب‌نفوذ در دربار، به‌نام «علیمراد‌خان میرپنج» آشنا شد و مراوده پیدا کرد و این رفت‌وآمد و صمیمیت و نیز مشکل مالی و سیاسیِ پدر عالم‌تاج، دست‌به‌دست هم داد و علیمراد‌خان درقبال کمک‌هایش، ازدواج با عالم‌تاج را درخواست کرد. دختری حدوداً 16ساله، باهوش، درس‌خوانده و شوخ‌وشنگ که حتی معنایِ وجه‌المصالحه را نمی‌دانست. پسر عالم‌تاج درادامه می‌نویسد: «صمیمیت و اخلاص و مساعدت‌های ثمربخش او (علیمرادخان میرپنج) به نزدیکی منتهی شد؛ تاجایی‌که دختر وی را خواستار شد. اگرچه آن تقاضا نخست با بی‌میلی و سردی تلقی شد؛ اما سرانجام دختر بینوا وجه‌المصالحه گرفتاری‌های پدر و قربانی سیاست مالی او شد. آن دختر مادر من بود و آن مرد پدر من».
خودِ عالم‌تاج درمورد احساسش نسبت به این وصلت چنین سرود:
آنکه زن را بی‌رضای او به زور و زر خرید
هست نامحرم به معنی، ور به‌صورت شوهر است
این وصلتِ نامبارک آن‌چنان روح و روانِ عالم‌تاج را درهم پیچید که تا پایان عمر هرگز رویِ خوشبختی و عشق را ندید. در شعری به‌غایت تأثرانگیز، گلایه از والدینش می‌کند که چرا به‌خاطر رفع مشکلاتشان، جسم و روح او را معامله کردند:
چه می‌شد آخر ای مادر اگر شوهر نمی‌کردم
گرفتار بلا خود را چه می‌شد گر نمی‌کردم
گر از بدبختی‌ام افسانه خواندی، داستان‌گویی
به بدبختی قسم کان قصه را باور نمی‌کردم
مگر بار گران بودیم و مشت استخوان ما
پدر را پشت خم می‌کرد اگر شوهر نمی‌کردم؟
بر آن گسترده‌ خوان گویی چه بودم؟ گربه‌ای کوچک
که غیر از لقمه‌ای نان خواهش دیگر نمی‌کردم
زر و زیور فراوان بود و زیر منتم، اما
من مسکین تمنای زر و زیور نمی‌کردم
گرم چون (خوش‌قدم) مطبخ‌نشین می‌ساختی بی‌شک
چو او می‌کردم، ار خدمت ازو بهتر نمی‌کردم
به دل می‌ریختی زهرم به سر می‌کوفتی کفشم
اگر یک تای کفشت را به سر افسر نمی‌کردم
... نگویم پیر و ممسک بود و آتشخو ولی آخر
بدان نابالغی، شوهر، چه می‌شد گر نمی‌کردم ...
متأسفانه، کاملاً قابل‌پیش‌بینی‌ست که سرانجام ازدواج نوجوانِ 16‌ساله‌ای که سرشار از شوق و شور زندگی و روحیه‌ای لطیف و شاعرانه و درس‌خوانده است، با مرد رزم و جنگ و سیاستی که چهل‌وچندساله است و قطعاً به‌جز عالم‌تاج زن و فرزندان دیگری هم دارد چه خواهد شد. پژمان، به دنیا آمد؛ اختلافات مابین عالم‌تاج و علیمراد‌خان میرپنج بالا گرفت و درنهایت عالم‌تاج خانه شوهر را ترک کرد. پسرش درباره ریشه مشکلاتِ مادر و پدرش می‌نویسد:
«مادرم دوران کودکی و مختصری از اوایل ایام جوانی را در خانه پدر گذرانده، غرق در ناز و نعمت بوده؛ درنتیجه، به مادیات تعلق‌خاطری نشان نمی‌داد و کسی نبود که با یک‌قواره پارچه نفیس و حتی گوهری گران‌بها راضی و خشنود و متشکر شود. او تصور می‌کرد که خانه شوهر، کانون عشق و محبت است. همسر او باید وی را بپرستد و همین آرزو کم‌کم چنان قوت گرفت که ذات عشق برای او صورت معشوق را پیدا کرد؛ یعنی عاشقِ عشق شد. متأسفانه عشق؛ آن‌هم عشق به همسر شاید یگانه چیزی بود که پدرم به‌هیچ‌وجه از آن آگاهی نداشت؛ چه دوران مقدماتی زندگی او با خشونت کوه‌نشینی و بی‌اعتنایی به زیبایی آمیخته بود و موقعی که به تهران آمد وارد خدمات لشکری شد که آن نیز به‌آرامی و محبت آشنایی نداشت. بی‌نصیبی از عشق و آرزوی عشق‌ورزیدن در بسیاری از باقی‌مانده اشعار مادرم هویداست و این محرومیت هرگز جبران نشد؛ زیرا که وی در بقیت عمر هم از یافتن کانونی گرم و آشیانی آکنده از صفا و صمیمیت بی‌بهره ماند».
عالم‌تاج، سرخورده و پژمرده، به منزل پدری‌اش پناه برد؛ اما چه منزلی و چه پناهگاهی؟ چراکه پدرومادرش فوت کرده بودند و باقی‌مانده اموال، به‌دست برادرِ بنگی و عیاشش افتاده بود که هرروز دود می‌کرد و به هوا می‌فرستاد. دیگر این جهان، به چشم عالم‌تاج، رونقی نداشت. تماشای جایِ خالیِ پدرومادر، برادر عیاش و معتاد، ارث‌ومیراثی که صرف مواد مخدر می‌شد، شوهری که روزهای طلاییِ جوانی را به‌باد داده بود و فرزند کوچکی که حالا حسرت یک‌لحظه دیدارش را داشت:
تاج عالم گر منم، بی‌گفت‌وگوی
خاک عالم بر سر عالم کنید
علیمراد‌خان از سرِ خشم و به‌تلافی، اجازه نمی‌داد عالم‌تاج، پژمان را ببیند و غم دوری از فرزند، چنان جانکاه بود که عالم‌تاج سرود:
رنجی که من از دوری فرزند کشم
یعقوب از آن حال خبر دارد و بس
این دوری و جدایی و حسرت دیدار پسر، 27سال به‌طول انجامید. عالم‌تاج در دوران جوانی، زندگیِ زناشویی را نه‌تنها امور مادی؛ بلکه گذرانِ عمر با یاری همدل و همراه و پراحساس می‌دانست که در شب‌های مهتابی با هم شعر بخوانند، شعر بسرایند، عشق بورزند و از مصاحبت یکدیگر لذت ببرند. تصور و آرزویِ او، یک زندگیِ عاشقانه و آرام بود؛ و این‌ها قطعاً در مرد کاملاً جدی و جنگجویی چون علیمرادخان میرپنج یافت نمی‌شد. ولی بعد از مرگِ علیمرادخان، هرچه سن عالم‌تاج بالاتر رفته و سرد و گرم روزگار را بیشتر چشید و منطقش بر احساسش غلبه کرد، دریافت که گرچه علیمرادخان فاقد طبع شعر و عواطفِ لطیفِ عاشقانه و شاعرانه بود؛ ولی مردی بود که می‌شد در پستی‌وبلندی زندگی با خیال آسوده، به شانه‌های مردانه‌اش تکیه کرد و سینه ستبر و قامت رشیدش را برای عالم‌تاج سپرِ ناملایماتِ زندگی می‌کرد. چنان‌که خودش با افسوس از کرده خود، دراین‌باره سرود:
گران‌مایه مَردی، جوانمرد شویی/ به سر سایه‌ای بود از کردگارم
ندانستمش قدر و اکنون چه حاصل/ گر از دیدگان اشک خونین ببارم
پسر رفت و شو مُرد و هستی تبَه شد/ توان گفت اکنون به کف هیچ ندارم ...
کم‌کم برف پیری بر موهای عالم‌تاج نشست و جوانیِ او در حسرت تجربه عشقی شورانگیز و رؤیایی هدر شد.
گم شد جوانی‌ام همه در آرزوی عشق
اما رهی نیافتم آخر به کوی عشق
تنگدستی، گذر ایامِ جوانی، تنهایی و سرزنش خود بابت تصمیماتِ نسنجیده، بر افسردگیِ عالم‌تاج افزود و در وصف حال خود سرود:
ای پیری وای فقر درین خانه بمانید
با من بنشینید و به خاکم بنشانید.
و نیز این ابیات:
هله، ای در جهان نیامدگان
هستی ما ز مرگ بدتر بود
رنج ما را اگر نوشتندی
مثنوی را هزار دفتر بود
مرگ در کام ما ز تلخیِ عمر
دل‌نشین‌تر ز شهد و شکر بود
او برخلاف انتظار و آرزویش، هرگز طعم عشق را نچشید و از شدت تنهایی و نیافتنِ هم‌زبان و یاری موافق، در اشعارش با سماور و آینه و ... دردو‌دل می‌کرد. خوشبختانه، عالم‌تاج در اواخر عمر سال‌ها با تنها فرزندش، پژمان زندگی کرد؛ او در زمان حیات خود مایل به انتشار اشعارش نبود؛ ولی پژمان، چند قطعه از اشعار او را در مجموعه‌شعر «بهترین اشعار» منتشر کرد که مورداعتراض عالم‌تاج قرار گرفت؛ به‌طوری‌که براثر افسردگی و ناامیدی، چند دفتر شعر خود را در آتش سوزاند و خاکستر کرد؛ تااینکه سال‌ها پس از مرگ او، پژمان برحسب اتفاق اشعاری از وی را در میان کتاب‌ها و نوشته‌هایش یافت و حدود 20سال بعد از مرگ او اقدام به انتشار آن‌ها کرد که مشتمل‌بر 917 بیت است ... سرانجام در مهرماه سال ۱۳۲۶ هجری شمسی، عالم‌تاج، با قلبی تنها، آزرده و شکسته، این دنیای فانی را ترک کرد و در تهران درگذشت. مطابق با نگارش شادروان پژمان، مزار عالم‌تاج، در جنوب غربی تهران، در آستان مقدس امامزاده حسن‌(ع) واقع شده است. در انتها بخشی از شعری که پسرش، برای او سرود را می‌خوانیم و نیز توجه علاقه‌مندان را برای مطالعه مفصل به منابعی که در پایان این نوشتار آورده‌ام جلب می‌کنم:
حسرتا کانهمه حسرت به دلت
دست ایام نهاد، ای مادر
پنجه بر چهره معصوم تو زد
فلک سفله نهاد، ای مادر
غیر ناکامی و بیماری و غم
به تو ایام چه داد، ای مادر
چشم گریان تو یک لحظه ندید
در رخی رنگ وداد، ای مادر
نه ز خویشان و نه از من، نه زِ شوی
دید چشمان تو داد، ای مادر

منابع:
عالم‌تاج قائم‌مقامی و هفت بررسی، دکتر روح‌انگیز کراچی. داستان‌سرا، اسفندماه ۸۳ تهران
قائم‌مقامی، ژاله، دیوان، به کوشش نعیمه آرنگ، تهران،
ادب امروز، ۱۳۷۳
چشمه روشن، دیداری با شاعران. نویسنده دکتر غلامحسین یوسفی انتشارات علمی. چاپ ششم زمستان 1374
دیوان عالم‌تاج (ژاله) قائم‌مقامی با مقدمه پژمان بختیاری انتشارات نشر گل‌آذین چاپ 1391.

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه