کد خبر:
149842
| تاریخ مخابره:
۱۳۹۹ چهارشنبه ۶ اسفند -
16:18
خوشبختی، پروسه ناتمام زندگیست
یکی از موضوعات مهمی که بسیاری از انسانها درپیآن هستند، درک و دریافت و حرکت در جاده خوشبختیست. همواره این پرسش مطرح میشود که آیا چیزی بهنام خوشبختی در زندگی وجود دارد؟ و وقتی از چنین واژهای سخن بهمیان میآوریم، تاچهحد میتوان آنرا به زندگی روزمره خود مرتبط دانست؟
در مباحث فلسفی، سه دیدگاه متضاد وجود دارد: عدهای با نگاه بدبینانه و پوچگرایانه به هستی نگاه میکنند و معتقدند که چیزی بهنام خوشبختی یا خوشبختشدن در زندگی وجود ندارد؛ چراکه اساس و ماهیت زندگی در رنجکشیدن و مرگ خلاصه شده. دسته دوم در برابر اینگروه معتقدند که خوشبختی قابلتحقق و دستیافتنیست و انسان میتواند در زندگی آنرا تجربه کند. گروه سومی نیز وجود دارد که دیدگاه بینابینی دارد و براینباورندکه خوشبختی بهمنزله شادیکردن و لذتبردن از مواهب زندگیست؛ اما درکنارآن نیز درد و رنج و غم نیز با انسان همراه است. واقعیت اینکه مفهوم خوشبختی بسیار نسبی بوده و نمیتوان از یک زاویه درمورد آن سخن بهمیان آورد. دراینبحث، عدهای خوشبختی را در دسترسی به مواهب مادی؛ و عدهای در دریافتهای معنوی و معنایی میدانند.
گاندی معتقد است: «خوشبختی، زمانی محقق میشود که آنچه فکر میکنید، آنچه میگویید و آنچه انجام میدهید، با هم هماهنگ باشد». درواقع ازنظر او، تعادل در زندگی؛ آنهم تعادل درونی، یک مسئله مهم بهحساب میآید؛ اما اگر فرد متعادل در یک جامعه نابهنجار زندگی کند، شرایط چه خواهد بود؟ مثلاً فردی را درنظر بگیرید که در زمان جنگ ویتنام و آمریکا در ویتنام زندگی میکرده و ناخواسته وارد جنگ با کشور دیگر شده و در جنگ، مثلاً پایش را نیز از دست داده است. در اینجا چگونه میشود پدیدآمدن شرایط خاص اجتماعی و بحرانی را نادیده انگاشت؟ شوپنهاور معتقد است: «سه عامل در خوشبختی یا شوربختی ما مؤثر است: آنچه هستیم، آنچه داریم و آنچه مینماییم». ازنظر او؛ آنچه هستیم، شامل چیزهاییست که طبیعت در وجود ما قرار داده و قابل اکتساب نیست مثل هوش، روحیه و خلقیات ذاتی، سلامتی، زیبایی، نیرو و ... آنچه داریم شامل هرآنچیزیستکه قابل اکتساب است شامل املاک، دارایی و ثروت و ... آنچه مینماییم نیز به تصوری که دیگران از ما دارند، مربوط است؛ اینکه درمورد ما چگونه فکر میکنند و در مسائلی همچون آبرو، حیثیت، مقبولیت و شهرت نمود مییابد. نوع نگاه شوپنهاور درنوعخود قابلتأمل است؛ اما آنچه حائزاهمیت است اینکه شیوه بیان خوشبختی در یک تمدن و در ادامه آن نگرش افراد در مردم آن خطه، بسیارمؤثر است. هر کنشگری ممکن است برداشتی از اینموضوع داشته باشد. درواقع، بهتعداد انسانهای روی کره زمین، برداشتهای مختلف دراینزمینه وجود دارد.
آلبر کامو در کتاب «افسانه سیزیف» بیان میدارد که چگونه سیزیف که در اساطیر یونان بهخاطر فاشکردن راز خدایان، بهنوعی محکوم شده است، ملزم است تا هرروز تختهسنگی را به بالای کوهی حمل کند؛ اما بهمحضآنکه او به قله میرسد، سنگ به پائین غلتانده میشود و سیزیف مجبور میشود اینکار را دوباره انجام دهد. درواقع، او درتلاش است به پوچبودن زندگی توجه نشان دهد؛ و این سؤال را مطرح میکند که آیا زندگی ارزش زندگیکردن را دارد؟ آیا تکرارهایی که هرروز بهوقوع میپیوندد، ما را ملزم به ادامه زندگی میکند؟ اما وقتیکه نگاه کامو را بهخوبی کندوکاو میکنیم، در عمق و کُنه اندیشه او، نوع متفاوتی به زندگی و خوشبختی نگریسته میشود. در «افسانه سیزیف» کامو تلاش میکند راهحلی به انسان نشان دهد و بگوید که بیمعنابودن زندگی، بهمعنای نادیدهانگاشتن آن نیست. همه قهرمانهای داستانهای او تلاش میکنند تا ضمن ناامیدی؛ راهی برای زندگی بیابند. کامو براینباوراستکه چشمپوشیدن از زندگی بهبهانه بیهودهبودن آن، خود نوعی تقدیر از بیهودگیست؛ بنابراین، او تسلیم را انتخاب نمیکند. او طغیان را بهجای تسلیم میگذارد؛ انسانیکه میتواند حرکت کند. درواقع، در اندیشه اگزیستانسیالیستها نوعی عبور از مرگ دیده میشود. احساس پوچی همواره با انسان هست؛ اما مهم، تفسیریست که هر فرد در زندگی دارد و این هنر خلقکردن زندگی در خود، موقعیتی متفاوت به انسان میبخشد؛ موقعیتی که میتواند او را در دیالکتیک بین شادی و درد و رنج روبهجلو حرکت دهد.
بهنظر میرسد که در زندگی، توقفگاهی برای بشر وجود ندارد. او مرتب درحالحرکت است و دراینتحرک، رازهای متفاوتی از زندگی برایش برملا میشود؛ رازهایی که نمیشود آنها را یکسویه موردتوجه قرار داد. ما درتعاملبا زندگی، زندگیکردن را اکتساب میکنیم و همانگونه نیز با مفهومی بهنام مرگ یا درد روبهرو میشویم؛ اما قدرت گلاویزشدن با زندگی به انسان، توان مقابله با سختیها را میدهد و به او این امکان را میدهد که دغدغهمند با موضوعات مختلف روبهرو شود. بصیرت و درک خوشبختی، کاری بسیاردشوار است؛ اما شاید در قطرههای درد نیز بتوان دریای امیدواری را در پیوستار به آن پیدا کرد. ما مرتب درحالتغییر و تحول از یک بُعد به بُعد دیگر هستیم. وقتی شرایط زندگی برای انسانها سخت میشود، راههای درک و فهم خوشحالزیستن نیز با موانعی مواجه میشود؛ اما مسئله ایناستکه زندگی، حیطه متکثری دارد و میتوان از راههای مختلف آنرا طی کرد. اینجا شاید مهمترین تلاش انسان برای درک موقعیت خود، میزان صعود یا حتی نزول او در فهم عاشقانه هستی باشد. فکرکردن در لحظه انسان به موقعیت خود و نحوه عبور یا ماندن او در وضعیت خود، بخشی از فرایند درک عاشقانه ما بهحساب میآید. البته انسان همواره نمیتواند همهچیز را تغییر دهد؛ مثلاً درطولتاریخ رویدادهایی بهوقوع پیوسته که بعضاً بر روی ذهن و باورهای انسانی تأثیرگذار بوده است؛ مثلاً پیگمیها انسانهایی کوتاهقد هستند که سابقه زندگیشان از سههزارسال قبلازمیلاد تاکنون وجود داشته. آنها عموماً سیاهپوست هستند و بهخاطر اندام کوتاهشان، قدرت استتار خوبی در جنگل را دارند؛ اما همین پیگمیها درطولتاریخ در جریان جنگهای داخلی و مثلاً در کنگو تعداد زیادیشان کشته و زخمی شدند؛ بهطوریکه گفته میشود تعداد آنها روبهکاهش نهاده. ما نمونههای بسیاری از نسلکشی و حوادث ضدانسانی را تجربه کردهایم که معنای خوشبختی را برایمان کمرنگ میکند؛ مثل نسلکشی در روآندا که در اواخر قرن بیستم اتفاق افتاد یا قحطی سیبزمینی ایرلند که دراثرآن طی سالهای 1846 تا 1852، هزاراننفر دراثر بیماری و گرسنگی جان خود را از دست دادند. همه اینها نشان میدهد که تمدن بشری هنوز در ماهیت کنشی خود بهسوی خوشبختی و حفظ و حمایت زندگی سایرین قدمی برنداشته. براینمبنا؛ خوشبختی را میتوان یک فرایند درحالحرکت دانست؛ یعنی انسان برایآنکه بتواند خوشبخت شود، باید بتواند قدرت و توان عشقورزی را در خود افزایش دهد. قدرت عشقورزی به او کمک میکند تا راههای نادیدهانگاشتن حقوق و منافع انسانها کمتر درعمل بهوقوع بپیوندد؛ ازطرفی، خود افراد در وجودشان احساس بهتری از زندگیکردن داشته باشند.
خوشبختی، رسیدن به احساس مسئولیت و حرکت بهسوی زندگی انسانی برای همگان است. در اینجا لازم است هر انسانی منشأ خوشبختی برای دیگران باشد. اگر فقط یک ستاره بیشتر از ستارههای شب قبل شروع به درخشش کند، آسمان جلوه زیباتری از خود را نشان خواهد داد. مری استوارت معتقد است: «مهربانبودن با همه، دوستداشتن بسیاری از انسانها و دوستداشتن تعداد کمی و همچنین نیاز و خواستن همه کسانیکه دوستشان داریم، همهوهمه مطمئناً بهترین و نزدیکترین راهیست که ما را به سعادت و خوشبختی میرساند». براینمبنا؛ باید خوشبختی را محصول اراده انسانهای خلاقی دانست که در لحظه، موقعیتی متفاوت را ایجاد میکنند. ایجاد شرایطی که در آن میتوانیم چیزهای بیشتری را برای دیگران بخواهیم. خواستن زندگی برای دیگران، یکی از مهمترین دغدغههاییست که کره زمین را به خوشبختی نزدیک میکند. ما با خوشبختی و خوشبختزیستن فاصله زیادی داریم؛ اما درحالتجربه بخشی از خوشبختی روی کره زمین هستیم. زمانی میتوان امیدواری بیشتری داشت که هرکس انرژی و زمان بیشتری را برای حرکت دراینمسیر درنظر گیرد. این، نوعی شناخت است؛ شناختی عمیق و ژرفانگر که مجموعه احساس و ادراک بشر را بهسوی عقلانیتی فراعقلانی سوق میدهد.
زندگی مهرورزانه به ما میگوید اگر بهدنبال خوشبختی خود هستیم، باید با قدرت و قاطعیت خوشبختی دیگران را در زمین محقق سازیم؛ درغیراینصورت نمیتوان انتظار تحولات اساسی و چشمگیری را داشت. در فیلم «در جستوجوی خوشبختی»، زندگی کریس گاردنر؛ میلیاردر آمریکایی موردبررسی قرار میگیرد. این فیلم نشان میدهد که گاردنر سیاهپوست در سال 1981 بههمراه همسرش و پسر کوچکش در سانفرانسیسکو چگونه زندگی میکند. او وضعیت اقتصادی نابسامانی دارد؛ بهطوریکه حتی نمیتواند اجارهخانه خود را پرداخت کند. براینمبنا؛ همسرش او را ترک میکند و او مجبور میشود با سختی راه دشوار زندگی را بپیماید. این فیلم، نشان میدهد که دغدغه قهرمان داستان خوشبختیست؛ اما راه رسیدن به آن همواره آسان نیست. درواقع، اینجا انتخاب هر انسانی حائزاهمیت است. ممکن است فردی سالها رنج بکشد تا در زمان کوتاهی معنای عمیق و متفاوت از زندگی را درک کند؛ مهم ایناستکه انسان با رؤیاها و آرزوهایش زندگی میکند و همواره رؤیاهایش بخشی جدانشده از هویت انسانی اوست. خوشبختی را میتوان درک انسان از حرکت، تفسیر او از موقعیتها و حرکت آهستهوپیوسته او در جادههای متکثر زندگی دانست. ما برای زندهماندن باید از پلهای زیادی عبور کنیم؛ پلهایی که شاید هرلحظه با انفجاری ناخواسته منفجر شوند.
مهرداد ناظری / جامعهشناس و استاد دانشگاه