آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
سیمین؛ شعله رقصانِ غزل
کد خبر: 149868 | تاریخ مخابره: ۱۳۹۹ چهارشنبه ۶ اسفند - 16:30

نگاهی به زندگی و آثار سیمین بهبهانی

سیمین؛ شعله رقصانِ غزل

بیست‌و‌هشتم تیر، سال 1306، تهران، همت‌آباد. صدای نوزاد دختری در خانه پیچید که نامش را سیمین گذاشتند. فخری خسته و بی‌رمق از درد جانکاه زایمان، نوزادش را در آغوش کشید و با خود اندیشید که اگر پدر این طفل هم امروز در کنارشان حضور داشت خانواده‌شان کامل می‌شد و احساس سعادت و مسرت می‌کردند ... ولی افسوس که سایه شوم جدایی و کدورت بر زندگی آن‌ها افتاده بود. پدرِ طفل عباس خلیلی بود؛ مدیر روزنامه اقدام. به دو زبان فارسی و عربی شعر می‌گفت و حدود ۱۱۰۰ بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود و در ضمن رمان‌های متعددی را هم به‌رشته تحریر درآورد که همگی به‌چاپ رسیده بودند.

سیمین داستان ازدواج و شروع اختلاف و نهایتاً طلاق پدر و مادرش را این‌طور تعریف کرد: «... پدرم وصف مادرم را بسیار شنیده بود، تا اینکه مادرم یک شعر برای روزنامه «اقدام» می‌فرستد. پدرم شعر را می‌خواند و عاشق مادرم می‌شود بعد هم کسی را می‌فرستد خواستگاری و خیلی عاشقانه ازدواج می‌کنند. ولی متأسفانه 15روز که از ازدواجشان می‌گذرد، تبعید می‌شود به کرمانشاه و دوسال در تبعید می‌ماند. در این مدت مادرم در خانه پدرش زندگی می‌کرده».
گویا در این دوسال ابداً به عباس مرخصی نداده بودند. زندگیِ پرشور و سیاسیِ عباس، خارج از حد تحمل فخری بود. سیمین دراین‌باره گفت: «مادرم خسته شده بود و «انجمن نسوان وطنخواه» را با دوستان خود بنیان گذاشته و برای آزادی زنان کوشیده و خلاصه، بینشان جدایی افتاد. حالا چه علتی داشت نمی‌دانم. مادرم سه‌ماه با پدرم زندگی می‌کند و از خانه پدرم بیرون می‌آید و دیگر برنمی‌گردد؛ البته آن زمان مرا حامله بود». و به‌این‌ترتیب، سیمین به‌دوراز پدر، در خانه پدربزرگ مادری‌اش به دنیا آمد و عجیب‌تر آنکه حتی به عباس خبر ندادند که فخری زایمان کرده و او پدر شده. درادامه به‌اختصار از زبان سیمین می‌خوانیم: «در خانه پدربزرگم به دنیا آمدم و ظاهراً تا 14ماهگی، پدرم از وجود من خبر نداشته. یعنی مادرم لج کرده بود و حتی این‌را هم به پدرم نگفته بود. بعد از 14‌ماهگی، یک خانم‌بزرگی در فامیل داشتیم که زن محمدباقرخان امیرنظام بوده و بزرگ فامیل و همه از او حرف‌شنوی داشتند. این خانم به پدربزرگم می‌گوید خیلی کار زشتی‌ست که وجود این بچه را از پدرش مخفی کرده‌اید، لااقل عکسی از این بچه برای پدرش بفرستید. پدربزرگم هم این کار را می‌کند و عکسی از من برای پدرم می‌فرستد ... و پدرم متوجه می‌شود که فرزندی دارد».
من شخصاً تصور می‌کنم که شاید عباس هنوز در اعماق قلبش فخری و دخترش سیمین را دوست می‌داشت و آنچه این تصور را در من به‌وجود آورد، خاطره‌ای‌ست که خودِ سیمین از ملاقاتش با پدرش تعریف کرده و چه‌بسا بعد از حرف و رفتار تلخی که از دختر خردسالش دیده و شنیده، عباس با خود اندیشیده که فخری دیگر به‌هیچ‌وجه او را دوست نمی‌دارد، اگرنه ذهن و روانِ دخترشان را نسبت به پدر، تااین‌حد مسموم و متنفر نمی‌کرد و گویا بعد از آن‌‌روز تصمیم گرفته با زنِ دیگری ازدواج کند. از زبان سیمین بخوانیم: «... دایه مادرم هفته‌ای یک‌بار مرا به خانه پدرم می‌برده. از زمانی هم که عقلم رسید و خاطرات آن زمان به‌یادم می‌آید همیشه مادرم از پدرم بد می‌گفت و حرف‌هایش توی ذهنم مانده بود. به‌یاد دارم سه،‌چهارساله بودم که دایه مرا پیش پدرم برد. پدرم مرا روی زانویش نشاند و همین‌طور‌که نوازشم می‌کرد یک‌دسته اسکناس به من داد. من هم پول‌ها را گرفتم و پاره کردم و گفتم: من این پول‌ها را نمی‌خواهم. گفت: چرا؟ گفتم: تو با مادر من بد کردی؛ من تو را دوست ندارم. خیلی اوقاتش تلخ شد و به دایه گفت دیگر مرا به خانه‌اش نیاورد. مادرم هم ازخداخواسته گفت دیگر نبریدش و من هم دیگر نرفتم ... و ارتباطمان همین‌جا قطع شد و پدرم هم زن دیگری گرفت، دختری را که خویشاوند مادرم بود. بعد هم دیگر به دیدار پدر نرفتم. تقریباً در همین زمان بود که مادرم هم با آقای خلعتبری ازدواج کرد».
مادرش از ازدواج با عادل خلعتبری (مدیر روزنامه آینده) صاحب سه فرزند شد. ولی چه‌کسی دیده یا شنیده رشته مهر و الفت بین اولاد و پدر و مادر تا ابد قطع شود؟ مهر فرزند در قلب عباس خاموش نشد و آن‌قدر سینه‌اش از دوری دخترش به تنگ آمد که روزی غرور خود را زیر پا گذاشته و برای دیدن سیمین به درب خانه فخری که روزگاری عاشقانه دوستش می‌داشت و هم‌اکنون همسر مردِ دیگری بود رفت. سیمین تعریف می‌کند که: «... وقتی رفتیم خانه شوهر مادرم، دیگر اصلاً پدرم را ندیدم، تا اینکه 11‌ساله شدم. یک روز تابستان که مادرم خانه نبود، در زدند. من رفتم در را باز کردم. دیدم که یک آقای سیه‌چرده پشت در است. گفتم بفرمایید، شما با کی کار دارید؟ شما کی هستید؟ گفت سیمین! من پدرت هستم. مرا نمی‌شناسی؟ و با صدا گریه کرد ...».
تماشای گریه بی‌امان پدر که از شدت دل‌تنگی و عشق به دخترش بود آن‌چنان در قلب کوچک سیمین اثر گذاشت که گرمای مهر پدر را در رگ‌های خود احساس کرد. عباس با واسطه قراردادن بزرگان فامیل بالأخره فخری را راضی کرد که اجازه بدهد گاهی سیمین و پدرش یکدیگر را ببینند و خوشبختانه فخری رضایت داد. دیدارهای گاه‌وبیگاه سیمین و پدر ادامه داشت تا اینکه فصل جدیدی در زندگی سیمین آغاز شد. درست زمانی‌که او 17ساله بود و به مدرسه مامایی می‌رفت. گویا یک مقاله تندوتیز و اعتراضی و البته بی اسم و امضاء علیه مدیریت در مدرسه پخش شد و ازآنجاکه سیمین به‌عنوان دختری خوش‌فکر و خوش‌قلم و فرهیخته شناخته می‌شد انگشت اتهام به‌سوی او گرفته شد که لابد تو این مقاله را نوشته‌ای و به نحوه مدیریت و باقیِ مسائل اعتراض کرده‌ای. سیمین که روحش هم خبر نداشت زیر بار نرفت و کارِ مشاجره بالا گرفت، سیمین این‌گونه تعریف می‌کند که: «با دکتر جهانشاه صالح دعوایم شد. من و چهار دختر را از مدرسه بیرون کردند. حزب توده آمد و آن موقع بچه‌ها تازه طرفدار حزب توده شده بودند و مرا که از مدرسه بیرون کردند میتینگ خیابانی راه انداختند و از این مسائل. بعد از این ماجرا پدرم گفت دیگر باید بیایی خانه خودم و من هم رفتم ... با پدرم زندگی کردم تا اینکه آقای بهبهانی که خانه مادرم می‌آمد و به من زبان انگلیسی یاد می‌داد از من خواستگاری کرد. اصلاً دوستش نداشتم، اما چون زندگی برایم سخت شده بود قبول کردم و رفتم پیِ زندگی‌ام ...».
سیمین از ازدواج با بهبهانی صاحب دو پسر با نام‌های علی و حسین و یک دختر به نام امید شد.
ازآنجاکه سیمین نه با عشقی پرحرارت و شاعرانه؛ بلکه برای رهایی از موقعیت‌های سخت و حتی اندوه‌بار زندگی تصمیم گرفته بود با حسن بهبهانی ازدواج کند، دور از ذهن نیست که زندگیِ مشترکش دستخوشِ ناملایماتی شود. سیمین در سال ۱۳۴۹ پس از حدود 25سال زندگیِ مشترک، از بهبهانی جدا شد و در همان سال با منوچهر کوشیار، که در دوران دانشجویی با او آشنا شده بود و در دانشکده حقوق، هم‌دانشکده‌ای بودند ازدواج کرد. او منوچهر را خیلی خوب می‌شناخت و این‌بار نه از سر اجبار؛ بلکه با درایت و احساسی پخته با منوچهر ازدواج کرد و خوشبختانه سیمین، در کنار منوچهر با عشق و آرامش زندگی کرد. ولی رسم این جهان آسودن نیست. سایه سیاه مرگ بر زندگی سیمین و منوچهر افتاد و منوچهر کوشیار تیرماه ۱۳۶۳ در اثر عارضه قلبی درگذشت.
و اما درمورد اشعار زیبا و تحسین‌برانگیز سیمین باید اشاره داشت که (مهم‌ترین تخصص شاعرانه سیمین بهبهانی که موجب حیرت و تحسین می‌شد کشف، به‌کارگیری یا ابداع اوزان تازه و نیز سرودن اشعار در مصراع‌های طولانی بود؛ آن‌هم درحالی‌که وزن را با دقت رعایت کرده بود. او با مهارتی خیره‌کننده قالب‌های کهن را در شکل تازه و با مضامین مدرن عرضه می‌کرد و چندان در این کار و خلاقیت‌های نوآورانه در عرصه غزل چیره‌دست بود که «نیمای غزل» لقب گرفت). مادر سیمین که خودش بانویی بسیار باسواد، اهل ادب و مطالعه و شاعر بود خیلی‌زود استعداد ویژه و طبع لطیف شعر را در دخترش کشف کرده و او را به ممارست در سرودن شعر تشویق کرد. در دوره دبیرستان، دوستیِ مادر سیمین و رفت‌وآمد خانوادگی با پروین اعتصامی باعث شد از او الهام گرفته، تشویق شود و فعالیت خود را ادامه دهد.
سیمین شاعری بسیار پراحساس بود که غزل‌ها و اشعارش بر دل می‌نشیند. (زبان او زبان دل و در عین سادگی، رسا، لطیف و پرشور است). وی درباره نوع شعر عقیده دارد: «غزل به گمان من، یکی از ماندگارترین و متداول‌ترین و مردم‌پسندترین قالب‌های شعر کهن فارسی‌ست و برخلاف آنکه گه‌گاه گفته شده بود که غزل مرده است و دیگر توانایی حمل بار گران مضامین روز را ندارد، هنوزهم به‌دلیل کوتاهی، سادگی، خوش‌آهنگی و پرباری عاطفی برپای ایستاده است».
سیمین درمورد اشعار خود گفت: «دیری‌ست که شعرم به یک عاطفه همگانی بدل شده است؛ گویی که زبان جمع است و این نه از‌آن‌روست‌که خواسته‌ام تا از زبان جمع سخن بگویم؛ بلکه ازآن‌است‌که فردیت خویش را گم کرده و در دل جمع مستحیل شده‌ام».
او از مؤثرترین و مبتکرترین شاعران عرصه غزل معاصر است. مجموعه غزل «رستاخیز»، تلاش موفق او را در تلفیق روح تغزل با نگرش و محتوای اجتماعی به‌نمایش گذاشت. در سال ۱۳۷۸ سازمان جهانی حقوق بشر در برلین (مدال کارل فون اوسی یتسکی) را به سیمین بهبهانی اهداء کرد. در همین سال «جایزه لیلیان هیلمن داشیل هامت» را سازمان دیده‌بان حقوق بشر به وی اعطاء کرد. در هفتم شهریور سال ۱۳۹۲ خورشیدی «جایزه یانوش پانونیوش Janus pannonius» ازسوی انجمن قلم مجارستان، در شهر «پچ» کشور مجارستان به وی اهداء شد. این جایزه شامل تندیس و 50‌هزار‌پوند بود. در‌این‌مراسم، فرزانه میلانی (مترجم آثار سیمین به زبان انگلیسی) نیز حضور یافت. وی همچنین تا هنگام مرگ ریاست افتخاری هیئت‌امنای کتابخانه صدیقه دولت‌آبادی را برعهده داشت.
خالی از لطف نیست اشاره شود که همایون شجریان «تصنیف هوای گریه» و «فریاد غم»، از آلبوم «نسیم وصل» و شعر قطعات «چرا رفتی»و «کولی» از آلبوم «نه فرشته‌ام نه شیطان» را از شعرهای سیمین انتخاب کرده است. او به‌خاطر سرودن غزل فارسی در وزن‌های بی‌سابقه به «نیمای غزل» معروف شد.
روزهای تلخ و شیرین زندگیِ او می‌گذشت تا اینکه سیمین به‌علت مشکلات تنفسی و قلبی در بیمارستان پارس تهران بستری شد و حالش رو‌به وخامت رفت؛ به‌طوری‌که در پانزدهم مرداد ۱۳۹۳ به کُما رفت و متأسفانه در ساعت یک بامداد روز سه‌شنبه، ۲۸ مرداد ۱۳۹۳، آخرین بیت از غزل زندگیِ او به پایان رسید و چشمان سیمین تا ابد به‌روی این جهان بسته شد و در سن ۸۷سالگی درگذشت.
او در وصیتش خواسته بود که: «مرا یا در امامزاده طاهر کنار شوهر و نوه‌ام یا در آرامگاه خانوادگی‌ام کنار گور پدرم در بهشت‌زهرا به خاک بسپرید» و فرزندانش گزینه دوم را انتخاب کردند. پیکر او با حضور مردم و ادیبان و هنرمندان از مقابل تالار وحدت تشییع شد و در بهشت‌زهرا در مقبره خانوادگی و کنار پدرش به خاک سپرده شد. در مراسم تشییع سیمین، شهرام ناظری غزل «دوباره می‌سازمت وطن» و همایون شجریان غزل «رفت آن سوار کولی» از سیمین بهبهانی را به آواز خواندند و او را تا خانه ابدی‌اش بدرقه کردند. درپایان یکی از اشعار زیبای او را می‌خوانیم و توجه علاقه‌مندان را برای مطالعه مشروح و مفصل به منابعی که آورده‌ام جلب می‌کنم.
امشب اگر یاری کنی، ای دیده توفان می‌کنم
آتش به دل می‌افکنم، دریا به دامان می‌کنم
می‌جویمت، می‌جویمت، با آنکه پیدا نیستی
می‌خواهمت، می‌خواهمت، هرچند پنهان می‌کنم
زندان صبرآموز را، در می‌گشایم ناگهان
پرهیز طاقت‌سوز را، یکسر به زندان می‌کنم
یا عقلِ تقواپیشه را، از عشق می‌دوزم کفن
یا شاهدِ اندیشه را، از عقل عریان می‌کنم
بازآ که فرمان می‌برم، عشق تو با جان می‌خرم
آن‌را که می‌خواهی ز من، آن می‌کنم، آن می‌کنم

منابع:
* روزنامه شرق
* سخنوران نامی معاصر ایران، تألیف سید محمدباقر برقعی، انتشارات خرم، ج ۳، ص ۱۸۷۵.
* چشمه روشن، دیداری با شاعران، دکتر غلامحسین یوسفی، تهران: علمی، ۱۳۷۳ خورشیدی.
* ابومحبوب، احمد. زندگی و شعر سیمین بهبهانی (گهواره سبزافرا). تهران، ثالث، چاپ اول، ۱۳۸۲.
* بهبهانی، سیمین. سیمین بهبهانی (مجموعه اشعار). تهران، نگاه، چاپ چهارم، ۱۳۸۸.

بهار عبداله‌پور

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه