آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
زندگی در عصر مدرن به‌شیوه جاهلیت
کد خبر: 149932 | تاریخ مخابره: ۱۳۹۹ شنبه ۹ اسفند - 08:15

زندگی در عصر مدرن به‌شیوه جاهلیت

یکی از حوادث مهم زندگی بشر، جداشدن یا نوعی طلاق‌گرفتن از ارتباط با کتاب در دوره جدید است. به‌نظر می‌رسد با گسترش شبکه‌های اجتماعی، کتاب‌خواندن به‌عنوان یک گزینه فرهنگی، از زندگی کنشگران عصر مدرن حذف شده؛ به‌گونه‌ای‌که دیگر کمترکسی زمانی را برای مطالعه کتاب سپری می‌کند. البته در دوره جدید، کتاب‌های زیادی به‌چاپ می‌رسد. ما با انبوهِ داستان، شعر، رمان‌های تاریخی، نوشته‌های فلسفی، اجتماعی، متون روان‌شناسی و ... مواجه هستیم؛ اما به‌رغم‌اینکه برخی از این متون در قالب کتاب در شمارگان نسبتاً بالا به‌فروش می‌رسد؛ اما آنچه درعمل در جامعه دیده می‌شود، کم‌شدن قدرت تفکر، اضمحلال توان احساسی و همدلی در انسان‌ها و رشد جنبه‌های انسانی و عشق‌گرایانه است.

می‌توان گفت که نوعی پرت‌شدگی برای بشر به‌وقوع پیوسته است. این پرت‌شدگی را می‌توان در دو بعد کاملاً متفاوت به‌لحاظ دیالکتیکی مطرح کرد. ازیک‌سو این انسان است که از لبه زندگی به پایین سقوط کرده و حالا باید برای بالاآمدن، کتاب‌ها را روی‌هم بچیند و راهی به‌سوی آسمان توسعه و آگاهی بیابد. ازطرف‌دیگر این پرت‌شدگی برای خود کتاب به‌لحاظ فیزیکی و ارزشی به‌وقوع پیوسته است. ما درحال‌تغییر وضعیت آپارتمان‌ها و خانه‌هایمان از مدل قدیمی به مدل جدید هستیم. در خانه‌های قدیمی کتابخانه بخشی از پرستیژ و نماد روشنفکری آن به‌حساب می‌آمد؛ اما امروزه چنین فضایی موردنیاز اعضای خانواده نیست. حال باتوجه‌به این‌که بخش اعظمی از جوانان در دوره جدید به دانشگاه‌ها رفته‌اند و تعداد فارغ‌التحصیلان دانشگاهی نسبت به گذشته چندین‌برابر شده است اما میزان حضور کتاب در زندگی آن‌ها به‌موازات‌آن دیده نمی‌شود. درواقع دانشجویان به‌واسطه جزوه‌خوانی، ‌گزیده‌خوانی و استفاده از راه‌های غیررسمی در امتحانات، موفق و مدارج تحصیلی را طی می‌کنند. در چنین فضایی کتاب نمی‌تواند جایگاه مناسبی داشته باشد. به‌نظر می‌رسد که دیگر باید با آن ژست‌های روشنفکری عکس‌های کنار کتابخانه‌ها خداحافظی کنیم و به این دل‌خوش باشیم که این‌گونه عکس‌ها که نشانه جوانانی با موهای بلند یا سبیل‌هایی که از دو طرف صورت، به بیرون زده و یا عینک‌های دودی و یا صندلی‌هایی که فقط روی آن‌ها می‌شود، دراز کشید و کتاب خواند را به‌کلی در بخش فراموشی ذهنی خود قرار دهیم. ازطرف‌دیگر یکی از اقدامات اساسی در عصر مدرن بردن کتاب به فضاهای مجازی است. درحال‌حاضر این‌گونه تبلیغ می‌شود که هزاران کتاب را می‌توان در یک فلش یا بخش کوچکی از حافظه یک کامپیوتر ذخیره کرد؛ اما اتفاقی‌که به‌وقوع پیوسته این‌است‌که با رفتن کتاب به فضاهای مجازی قدرت تأثیرگذاری و مراجعه به کتاب نیز کم شده. درواقع قطع ارتباط انسان با کتاب یکی از فجایع بزرگ دنیای مدرن است که باعث نابودی هویت انسانی انسان شده است. براین مبنا می‌توان گفت ما با رخدادی از فاجعه بشری روبرو هستیم، فاجعه‌ای که می‌توان نتیجه آن‌را نوعی بی‌سوادی نسل جدید آن‌را قلمداد کرد. این بی‌سوادی که با برچسب تحصیل‌کرده دانشگاهی پوشش داده می‌شود، به‌نوعی ما را وارد حوزه زندگی در عصر مدرن به‌شیوه جاهلیت خواهد کرد. درچنین‌شرایطی کنشگران اجتماعی در اوج دانستگی ظاهری و در واقعیت ندانستگی دست‌وپا می‌زنند. این‌را می‌توان به‌شیوه دیگر همان ورود به قفس آهنینی دانست که ماکس وبر از آن سخن می‌گوید. درواقع به‌نظر می‌آید که عقلانیت بر همه‌چیز حکم‌فرماست اما ناعقلانیتی شکل گرفته که ما را در ورطه‌ی نابودی و بی‌هویتی قرار داده است. این‌که در جوامعی مثل ایران نمی‌توان تغییرات را در مسیر توسعه تجربه کرد به‌این‌دلیل است که اخلاق انسانی ناشی از کتاب‌خوانی به ما منتقل نشده است. به‌همین‌دلیل ما مرتباً اشتباهات خود را تکرار می‌کنیم. امروز بخش اعظم از وجود هرکسی در پی عبور از دیگران شکل می‌گیرد. درواقع آرزوی ما این‌است‌که به نقطه‌ای قدم بگذاریم که دیگران نمی‌توانند به آنجا ورود کنند. این یعنی یک‌نوع رقابت سرسختانه برای حذف همه رقبایی که یک جامعه به‌حساب می‌آیند. اگر در جامعه‌ای مردم کتاب بخوانند و آن‌را عمیقاً درک کنند نظام فکری و اخلاقی آن‌ها هویتی توسعه‌گرا و روبه‌جلو پیدا می‌کند. به‌تعبیری می‌توان گفت قد آدم‌ها به‌مرور براثر تقویت و استفاده از ویتامین‌ها و مواد معدنی و عالی که از کتاب به‌دست می‌آید، بلندتر می‌شود و بدنشان تنومندتر؛ اما در جامعه‌ای که کتاب فراموش می‌شود، ضعف و زوال بدنی به‌چشم می‌خورد. انسان‌ها ضعیف می‌شوند و زیر تبار جهل، نادانی، ندانستگی، فرسوده و مضمحل و نابود می‌شوند. مارتین لوتر کینگ سیاه‌پوست قهرمان مبارزه با نژادپرستی در آمریکا می‌گوید: «هیچ‌چیز در همه دنیا خطرناک‌تر از جهل صادقانه و حماقت وظیفه‌شناسانه نیست». این همه آن‌چیزی است که در جداشدن انسان ایرانی از کتاب درحال‌شکل‌گیری است. ما در جنگی مداوم با زندگی مواجه هستیم ازاین‌منظر که راه‌های مقابله با همه شرح‌ها و دردهایی که از جامعه به ما می‌رسد را نمی‌توانیم خنثی کنیم. گلدمن می‌گوید: «خطرناک‌ترین چیز در هر جامعه‌ای ناآگاهی است و این آن‌چیزی است که می‌تواند وجدان بشری را با سوراخ‌شدگی مواجه سازد». کتاب به‌تنهایی نمی‌تواند یک جامعه را نجات بخشد اما کتاب به‌همراه تمرین ادراک و درونی‌سازی آن و استفاده بهینه درمواجهه‌با زندگی می‌تواند، چاره‌ساز باشد. تجربه تاریخی نشان می‌دهد تمدن‌های غنی زمانی به شکاف و فروپاشی نزدیک شده‌اند که معیار دانستگی در عصر خود را به‌مرور از دست دادند. درواقع آن‌ها اصولی را رد می‌کردند که به‌نوعی برایشان کلید راهگشا به‌حساب می‌آمد. درحال‌حاضر آنچه در جوامع امروزی به‌چشم می‌خورد و رنجی عظیم را بازتولید می‌کند نادانی و جهل نیست. نادانی و جهل می‌تواند وجود داشته باشد اما وقتی تمایل به دانستن در افراد شکل می‌گیرد به‌مرور معضلات و سختی‌ها و دردها کم‌رنگ می‌شود؛ اما امروزه حذف کتاب و پذیرش نادانی ما را به کنشگرانی مبدل ساخته است که در حال شکل‌دهی غار مدرنیته به‌جای ایجاد نیروگاه خورشیدی آگاهی هستیم. در فیلم معروف «راننده تاکسی» به‌کارگردانی مارتین اسکورسیزی که توانسته نخل طلای جشنواره کن را به‌خود اختصاص دهد و در سال 2012 نیز طبق نظرسنجی نشریه معتبر‌اند ساوند به‌عنوان پنجمین فیلم برتر تاریخ سینما انتخاب شده است ما شاهد زندگی یک راننده تاکسی جوانی هستیم که در شهر نیویورک به رانندگی مشغول است و او با لایه‌های درونی این جامعه به‌نوعی ارتباط پیدا می‌کند. قهرمان این داستان که به‌نوعی انسان جدا مانده از دنیای مدرن به‌حساب می‌آید در برخورد با فریبکاری‌ها تلاشم می‌کند تا به‌نوعی دنیا را نجات دهد. او عاشق کسی می‌شود که به‌نوعی در دفتر نامزد انتخابات ریاست جمهوری کار می‌کند؛ اما وقتی‌که از این ارتباط ناامید می‌شود تلاش می‌کند تا دختر روسپی دوازده‌ساله‌ای را نجات دهد و به خانواده‌اش برگرداند. همه داستان فیلم روایت انسان سرگشته‌ای است که گویی جایی دراین‌دنیا ندارد. به‌نظر می‌رسد امروز اگر کسی به دانایی و آگاهی برسد و انسانی غرق در کتاب، خواندن و دانستن باشد به‌مثابه دانه‌های شنی می‌ماند که در یک لیوان پر از شکر با بقیه دانه‌های شکر همراه نیست و نتوانسته در فضای اجتماعی مصرف و مدرن‌شدگی همساز و هم‌نوا با دیگران شود. براین مبنا اگر روزگاری داریوش مهرجویی در فیلم گاو نشان می‌دهد که وقتی گاو مش حسن می‌میرد و او دچار جنون و دیوانگی می‌شود، امروز می‌توان این جنون خودآسا و درونی شده را در انسان‌هایی یافت که با کتاب به‌مثابه انسان‌های برق‌گرفته‌ای هستند که از سایر جامعه جدا شده‌اند و دیگر کسی صدای آن‌ها را نمی‌شنود و این همان لباس تنهایی است که آن‌ها بر تن می‌کنند و در این تنهایی آرام‌آرام به فراموشی سپرده می‌شوند. کتاب اگر می‌تواند حجم تنفسی ریه ما را بیشتر کند و قدرت مانور بشر را افزایش دهد اما این انتخابی است که امروز غلبه بحران‌های اقتصادی امکان درک و فهمیدن آن‌را نمی‌دهد. هوراس مان می‌گوید: «جاهلیت هیولاهایی را ایجاد می‌کند تا جای خالی روح‌هایی را که توسط دانش علمی ایجاد شده است را پر کند. در این جنگ میان هیولاها و روح انسان‌های دانا چالش و جدالی عمیق درحال‌وقوع است. به‌گونه‌ای‌که شاید سوپرمن یا سوپرگرلی باید بیاید که در فانتزی‌های انسانی به‌مثابه یک معجزه یا امری غیرواقعی و سحرآمیز راه‌حلی را پیش پای ما بگذارد. راه نجات آینده بشر در بازگشت به کتاب است. اگر کالبد انسان در لابه‌لای شبکه‌های اجتماعی گم نشود.

مهرداد ناظری / جامعه‌شناس و استاد دانشگاه

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه