کد خبر:
190434
| تاریخ مخابره:
۱۴۰۰ شنبه ۵ تير -
08:14
یادداشتی بر فیلم «مارپیچ: فصلی از مجموعه اره»
بارقه امید
تغییر در فرم و استخوانبندی یک مجموعه سینمایی که مخاطب سالیان دراز با آن آشناست، اقدامی ریسکپذیر محسوب میشود. گاهی مانند اقدام «جان کارپنتر» درجهت تغییر ژانر اسلشر به انواع زیر ژانرهای وحشت در سری فیلمهای «هالووین» با شکست مواجه میشود و گاهی مانند اقدام «تراویس نایت»، فیلم «بامبلبی» به جواهری باارزش در سری «تغییر شکلدهندگان» تبدیل میشود. اینبار چنین رویکردی در سری فیلمهای پرطرفدار «اره» پیاده شده است و فیلم «مارپیچ» بهعنوان نهمین قسمت از مجموعه سینمایی مذکور، در حالوهوای متفاوتی سیر میکند. میتوانم اعلام کنم که اینتغییر بهنحوی برای بازسازی مجموعه «اره»، کارآمد از آب درآمده. فیلم «مارپیچ» شروع خوبی در قامت یک اثر شبهترسناک دارد؛ مأموری با نام «باز» در شب چهارم جولای، دزدی را تعقیب میکند که سرانجام این تعقیب و گریز به تونل مترو کشیده میشود. جاییکه شخصیت نمادین مجموعه، یعنی «جیگساو» قربانی خود را شکار میکند و سپس غایت و شکل بازی مرسوم «زنده بمان یا بمیر» را به وی شرح میدهد. «دارن لین بوسمن» که سابقه ساخت نسخههای سینمایی پیشین «اره» را داشته است، خود را درجهت خلق یک سکانس مرگ منحصربهفرد بهزحمت نمیاندازد و طبق معمول شخصیت با بدترین شکل کشته میشود. شروع خوب فیلم به بدنه قصه متصل میشود؛ جاییکه مأمور «زیک» (با بازی کریس راک)، پرونده رسیدگی به شخص مقلد جیگساو را برعهده میگیرد. گویا اینبار هدف قاتل نمادین، کشتن اعضای نیروی پلیس شهر است. شخصاً اعتقادی نداشتم که فیلم «اره» پیرو مؤلفههای کلاسیک ژانر وحشت باشد؛ با ساخت قسمتهای بعدی، عملاً مجموعه مذکور از زیرژانر فیلمهای اسپلتر تبعیت میکند؛ فیلمهایی که درصد خشونت و قطعهقطعهشدن اندامهای انسانی نسبت به سایر آثار ترسناک بیشتر است. جذابیت مجموعه «اره» از دید مخاطب همان بازیهاییست که شخصیت «جیگساو» آنرا برای قربانیهایش در یک محیط متروکه بهراه میاندازد و درنهایت با افشای هویت قاتل و پیروزی مطلق وی دراینبازی، فیلم به پایان میرسد. عملاً نه شخصیتپردازی قابلقبولی در میان شخصیتها بهکار میبرده میشود و نه کارگردان تصمیم به درامسازی میکند. خوشبختانه در فیلم «مارپیچ»، مخاطب میتواند با شخصیتها بهمقدار اندکی احساس همذاتپنداری کند. کریس راک سعی میکند پرسوناژی را بهنمایش بگذارد که ترکیبی از کمدی و جدیست. بهعقیده من، بهعلت شناخت ذاتی کریس از کمدی، وی در اجرای این خصوصیت از شخصیت موفق ظاهر میشود؛ ولی در قامت یک شخصیت جدی ضعف دارد. این ضعف میتواند به انتخاب نادرست وی در نقش اصلی قصه منتهی شود. موردی که میتواند مخاطب پرطرفدار مجموعه «اره» را آزار دهد، ایناستکه به بخشهای مختلفی از فیلم، جلوهای طنز تزریق شده است؛ چیزیکه با دنیای «اره» سنخیت ندارد. «مارپیچ» یک قصه پلیسیست که بهنحوی با دنیای «اره» ارتباط یافته؛ روایت پلیسی فیلم جذاب است، اما مخاطب اگر هوشمند باشد، میتواند تأثیر اتفاقات اخیر جامعه آمریکا مبنیبر افزایش میزان پلیسهای ناکارآمد و فاسد را در لایههای زیرین قصه احساس کند. حتی انتخاب قهرمان سیاهپوست بیشتر به این فرضیه دامن میزند. مؤلف هرچند فرم پلیسی قصه را میفهمد و خوب آنرا در قالب تصویر متحرک بهنمایش میگذارد، در خلق موقعیتهای اصیل دنیای «اره» ناموفق ظاهر میشود. وی به همان تدوین آشفته و گاهی مضحک روی میآورد که بیشتر در نسخههای پایانی اره نمایان میشدند. تدوین اثر بهنوعیستکه انگار برای ساخت یک موزیکویدئو کوتاه قابلتحمل است. حضور «ساموئل جکسون» در فیلم «مارپیچ»، یک بمب خبری جذاب برای طرفداران سری بود؛ ولی متأسفانه حضور وی به گفتن همان واژگان ناسزای معروف گذشته خود و یک بازی طنزنما محدود مییابد. تلاش برای ایجاد یک رابطه پسر و پدر به شکست منتهی میشود. مؤلف فرصت کافی در خلق یک رابطه منسجم و پرفرازونشیب بین این دو شخصیت نمییابد؛ حتی مخاطب از رویارویی کریس راک و ساموئل جکسون، نکته جذابی نصیبش نمیشود. فیلم «مارپیچ» بارقه امیدی در مجموعه فرسوده «اره» محسوب میشود؛ علیرغم تلاشهای ناموفق کریس راک در اجرای نقش و کمدیسازی اثر، ایده وی درجهت تغییر مسیر قصه قابلستایش است. شاید مقلد «جیگساو» آن صدای منحصربهفرد و کاریزمای خود را نداشته باشد؛ اما غایت وی درجهت ظهور قتلهای زنجیرهای نسبت به سایر قاتلهای نسخههای پیشین قابلتأملتر است. «مارپیچ» میان یک قصه پلیسی و شبهترسناک است و مخاطبی که شیفته چنین تلفیقی باشد، از تماشای اثر ناامید نخواهد شد.
سپهر گلمکانی