آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
نجات طبیعت یا نجات انسان؛ مسئله کدام است؟
کد خبر: 260687 | تاریخ مخابره: ۱۴۰۰ يکشنبه ۷ شهريور - 08:33

نجات طبیعت یا نجات انسان؛ مسئله کدام است؟

این‌روزها برای بسیاری از مردمی که در شهرها زندگی می‌کنند، صحبت‌کردن از آخرین تجربیاتی که در ارتباط نزدیک با طبیعت داشته‌اند، کاری بسیاری دشوار است. بسیاری از آن‌ها در پاسخ به سؤال شما که تا چه اندازه طبیعت مهم است؟ خواهند گفت: «به ما اجازه بدهید تا در گوگل این‌موضوع را جستجو کنیم». حتی برای بسیاری ممکن است، برنامه‌های حیات‌وحش که از تلویزیون پخش می‌شود به‌مثابه بخشی از طبیعت فهمیده و درک شود. ما این امید را داریم که طبیعت همواره با ما همراه باشد؛ اما ازآنجایی‌که ما نتوانستیم دوست و همیاری خوب برای او باشیم، به‌مرور بخش‌های زیادی از آن‌را از دست داده‌ایم. امروزه گفته می‌شود براساس آخرین گزارش‌های بین‌المللی بسیاری از گونه‌های گیاهی و جانوری شامل حشرات، پرندگان، پستانداران و ... درحال‌ِنابودی و رو‌به‌انقراض هستند. این حذف طبیعت برای بشر بسیار شرایط سختی را به‌وجود آورده است. اگر بپذیریم این محیط زیست و طبیعت است که غذا، آب‌وهوا و نیازهای اساسی ما را تأمین می‌کند، در‌‌آن‌صورت باید بگوییم در آینده‌ای نزدیک به‌دلیل نواقصی که خود ما در طبیعت ایجاد کرده‌ایم، این اکوسیستم تأثیرگذار بر روی زندگی انسان، با چالش و نقصان‌های جدی روبه‌رو خواهد شد. واقعیت این‌است‌که امروز نمی‌دانیم چگونه می‌توانیم به فرزندانمان دوستی یا صمیمیت با طبیعت را یاد داد. گویا همه قانون‌هایی که به‌نوعی راه تعامل و ارتباط ما را با طبیعت هموار می‌ساخته کمرنگ شده است. برای‌مثال، «تولستوی» نویسنده معروف، نوشته‌ای درخصوص قانون عشق و قانون خشونت دارد. او در این کتاب تأکید می‌کند که اگر اساس زندگی بشر براساس قانون عشق صورت نگیرد و به‌جای‌آن قانون خشونت جایگزین شود، ما با چالش‌های جدی مواجه خواهیم شد. او درجایی از کتاب می‌نویسد؛ «شرایط اجتماعی زندگی فقط وقتی بهبود پیدا می‌کند که مردم خویشتن‌داری پیش بگیرند. می‌گویند با یک چلچله تابستان نمی‌شود. اما آیا این‌طور است که چون با یک پرستو تابستان نمی‌شود، چلچله دیگری که تابستان را حس می‌کند و به پیشواز آن می‌رود نباید پرواز کند؟ اگر هر گلی همین‌طور منتظر گل‌های دیگر بماند، هیچ‌وقت هم بهار نخواهد شد. استدلال ملکوت خداوند نیز همین‌گونه است: نباید به این فکر کنیم که آیا چلچله اول هستیم یا هزارم. او تأکید می‌کند با پیروی از خواست و اراده خداوند زندگی کن و اطمینان داشته باش که تنها با دنبال‌کردن این راه است که به شکلی ثمربخش به بهبود کل زندگی کمک خواهی کرد» (تولستوی،1399: 92). نگاه تولستوی نگاه بسیار قابل‌تأملی‌ست. درواقع، او می‌خواهد انسان را به یک زندگی معنوی و الهی دعوت کند. طبیعتاً در چنین زندگی، چون طبیعت را خداوند خلق کرده انسان به خود اجازه نمی‌دهد که به آن آسیب برساند؛ چراکه ظلم علیه طبیعت، ظلم در‌قبال پروردگار تفسیر می‌شود. به‌نظر می‌رسد که زمان آن رسیده است که بشر با نوعی هوشمندی جدید با طبیعت مواجه شود. طبیعت که نشانه خداوند است هرروز معجزه‌ای را به ما نشان می‌دهد. معجزه‌هایی که در زندگی ما بسیار تأثیرگذارند. بنابراین، لازم است منطق عاشقانه هستی درک شود. اگر بخواهیم طبیعت را مهندسی و بر آن غلبه کنیم، باید مطمئن باشیم که به‌زودی او علیه ما طغیان خواهد کرد. یکی از نکات مهم در اندیشه تعامل با جهان اطراف و طبیعت، ایجاد ارتباط عمیق مبتنی‌بر احترام به آن است. ما در جهانی زیست می‌کنیم که مفهوم احترام دستخوش نادیده‌انگاشتن‌ها و بی‌توجهی‌های بسیاری شده است، درحالی‌که بدون توجه به امنیت اخلاقی ناشی از احترام نمی‌توان مناسبات اجتماعی موجود را تغییر داد. به‌طورکلی احترام رابطه‌ای‌ست دوسویه که کنشگران اجتماعی را نسبت به یکدیگر ملزم می‌کند تا همدیگر را به‌رسمیت بشناسند، در دوست‌داشتن، طرف‌های درگیر باید تلاش کنند و به خواسته‌های همدیگر احترام بگذارند. در احترام نوعی توجه خاص یا مهرورزی عمیق نسبت به دیگری وجود دارد. در دنیای مصرفی امروز به‌دلیل عدم مواجهه انسان‌ها با طبیعت، بعضاً بی‌احترامی یا نادیده‌انگاشتن یا تبعیض علیه آن بسیار به‌چشم می‌خورد. ریشه بحث احترام به طبیعت در احساس عاشقانه‌ای نهفته است که یک فرد می‌تواند نسبت به دیگری داشته باشد. احترام زمانی تثبیت می‌شود که ما به شایستگی‌های طرف مقابل ایمان داشته باشیم و بخواهیم که این شایستگی‌ها را حفظ کنیم. طبیعت و انسان در قرون گذشته بسیار به این شایستگی یکدیگر توجه نشان می‌دادند. مثلاً در بین انسان‌های ابتدایی کمتر جنگ با طبیعت برای رسیدن به پیشرفت وجود داشته است. اما انسان وقتی به نقطه‌ای رسیده که توانایی‌ها و ظرفیت‌های تکنیکی بالایی پیدا کرده، ترجیح داده مثلاً اگر کوهی در بین راه او جهت ارتباط با بخش دیگری از یک شهر وجود دارد آن کوه را حذف کند. در اینجا مسئله تقویت روحیه طبیعت‌مداری مهم است که باید در نگرش شهروندی افراد تقویت شود. اگر انسان بتواند نوع نگاه خود را به تکنولوژی و طبیعت تغییر دهد هیچ‌کدام آن‌ها، در رویه‌های تفکر عمیق و هوشمندانه نادیده گرفته نمی‌شوند. مشکل بزرگی که ما امروزه با تکنولوژی داریم، تلفیق تکنولوژی با نگرش‌های سرمایه‌سالارانه است و نگرش‌های سرمایه‌سالارانه همان دیدگاه‌هایی‌ست که برای رسیدن به رشد و پیشرفت، هر مسیر یا ایده‌ای را مشروع می‌داند اما هر ایده‌ای برای رسیدن به اهداف نمی‌تواند مشروع باشد. درواقع، تکنولوژی برای رسیدن به یک زندگی مرفه و توأم با آرامش مفید است. طبیعت هم در بخشش مواهب خود به انسان بسیار عاشقانه و بی‌منت رفتار می‌کند. اما در همه این‌ها نیاز به ‌نوعی توجه و مصرف توأم با مسئولیت است. دنیا با کنش انسان تغییر می‌کند؛ کما‌اینکه از‌زمانی‌که انسان با تکنولوژی قدرت پیدا کرد با طبیعت در جنگ و نزاع قرار گرفت. ما باید بپذیریم که انسان می‌تواند در دگرگونی جهان مؤثر باشد و اگر این تأثیرگذاری را به‌سمت جنبه‌های منافع عام پیش نبرد با بحران جدی مواجه خواهد شد. «کن کایز» در کتاب «صد میمون» براساس نتایج تحقیقات دانشمندان بر ما آشکار می‌سازد که هر انسان تا چه حد توانایی در تغییر جهان دارد و حوزه تأثیرگذاری و نفوذ انسان تا چه حد می‌تواند باشد. در ژاپن در سال 1952 دانشمندان بر روی رفتار میمون‌های وحشی تحقیق می‌کردند. غذای اصلی این میمون‌ها سیب‌زمینی شیرین بود. یک روز متوجه شدند، میمون کاری می‌کند که قبلاً از او ندیده بودند. او سیب‌زمینی را قبل از خوردن شست! و این رفتار را در روزهای بعدی تکرار کرد؛ و به‌زودی متوجه شدند که میمون‌های بیشتری شروع به انجام این کار کردند. آنگاه در سال 1958، زمانی که تمام میمون‌های جزیره به این رفتار جدید روی آوردند، دانشمندان جزایر نزدیک به این جزیره نیز گزارش دادند که میمون‌های آنجا نیز شروع به شستن سیب‌زمینی‌شان کرده‌اند. هیچ ارتباطی میان این جزایر نبود و کسی میمونی را از جزیره‌ای به جزیره دیگر حمل نکرده بود. اما این روایت نکته مهمی را در خود دارد و نشان می‌دهد که شستن سیب‌زمینی در آن جزیره سطح جدیدی از آگاهی برای عده‌ای از میمون‌ها بود. ظاهراً این آگاهی بدون هیچ‌گونه تماس یا ارتباط مستقیم به میمون‌های جزایر اطراف منتقل شد. به‌نظر می‌رسد که آگاهی فردی می‌تواند به‌مرور به یک آگاهی جمعی مبدل شود(لعلی؛1386: 46-47). اگرچه این دیدگاه نشان می‌دهد که آگاهی قابل‌انتقال به دیگران است و این‌روند می‌تواند در حفظ محیط زیست مؤثر باشد؛ اما باید بپذیریم که عدم آگاهی نیز می‌تواند از یک فرد به فرد دیگر سرایت کند. وقتی هر فرد در انهدام طبیعت وارد می‌شود او به همه انسان‌هایی که دراین‌مسیر گام برمی‌دارند ملحق شده است. درواقع در اینجا یک دیالکتیک تضادی دوسویه وجود دارد؛ از‌یک‌سو کنشگرانی که عاشقانه در‌پی حفظ طبیعت هستند و کنشگرانی که جاهلانه در‌پی آسیب‌رسانی به طبیعت درراستای منافع شخصی و سرمایه‌سالاری هستند. زمان آن رسیده که با همه تهدیدهایی که طبیعت در هزاره سوم برای ما ایجاد کرده، به تقویت گفتمان رابطه پایدار و عاشقانه انسان و طبیعت بپیوندیم و آن‌را بیش از گذشته تقویت کنیم. ما باید طبیعت را بیشتر از گذشته دوست بداریم و در این دوست‌داشتن‌ها مسئولیت فردی خود را تقویت کنیم. وقتی کسی به پاک‌سازی کوهستان توجه نشان می‌دهد، وقتی کسی برای حفظ درختان شهر تلاش می‌کند، وقتی کودکانی به حیوانات خیابانی خوراکی می‌دهند و وقتی گروه‌های محیط زیستی برای جلوگیری از انقراض یک گونه گیاهی یا جانوری تلاش می‌کنند، همه و همه جزو زنجیره‌های عشق‌محوری هستند که در حفظ و ثبات و پایداری طبیعت فعالانه وارد عمل می‌شوند. هرچقدر ما به‌عنوان یک گونه جانوری در طبیعت هوشمند می‌شویم باید روند تقویت هوشمندی در کل طبیعت را پدید آوریم، نه‌آنکه روندی را ایجاد کنیم که باعث تخریب یا فرسایش محیط زیست درطول زمان خواهد شد.

مهرداد ناظری

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه