آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
جوامع و میراث‌های فرهنگی ریشه‌دار
کد خبر: 280780 | تاریخ مخابره: ۱۴۰۰ دوشنبه ۲۹ شهريور - 09:09

با تحلیلی کوتاه بر موقعیت کنونی افغانستان؛

جوامع و میراث‌های فرهنگی ریشه‌دار

هرچند، از‌دست‌دادن، دردناک و غمبار است و برخی آموزه‌های روان‌شناسانه نیز سوگواری و عزاداری را به‌عنوان فرایندی طبیعی برای آنچه از دست می‌رود کم‌وبیش توصیه کرده‌اند فرد به‌مرور، مسئله را هضم کرده و توان این‌را بیابد تا از زیر بار اندوه آنچه بر او رفته و تجربه کرده است، بیرون بیاید؛ اما، در نگاه من، مردم افغانستان و جامعه جهانی می‌بایست هر‌چه‌سریع‌تر از ابرازتأسف و سوگواری‌های بی‌نتیجه دراین‌باره دست برداشته و گام در عرصه‌ای عملی بگذارند و انرژی عظیمی را که صرف سوگواری، عزاداری و ابرازتأسف می‌شود، صرف آن‌چیزی کنند که خواستار و خواهان آن هستند؛ زیرا برگه‌های تاریخ، هرلحظه باز است و می‌توان چیزی تازه و نو در آن نگاشت و صفحه‌ای نو در آن گشود و اگر اراده‌ای درخور و یکپارچگی در‌میان باشد، می‌توان در خاک کهنه نیز کشتی تازه به‌پا کرد. جوامع و نهادها و سازمان‌های بین‌المللی از این رخداد ابرازتأسف و نگرانی می‌کنند و تلاش و امید دارند که ازطریق دیپلماسی و گفت‌وگو و قدرتِ مذاکراتی خود، راه‌حلی برای این به‌زعم خود، «فاجعه تراژیک انسانی» بیابند. مردم افغانستان درخواست دارند که جامعه بین‌الملل به‌طریقی از آن‌ها حمایت کند؛ اما آیا می‌توان انتظار داشت یا درخواست کرد که نیروی بازگشته دوباره از آن دیار برود؟ یا آن‌ها را با خشونتی مشابه آنچه در خود آن‌ها تقبیح می‌شود، از میان برد؟ آیا می‌توان انتظار داشت که صلح یا مسالمتی اتفاق بیفتد که به‌جای تقسیم قدرت و به‌بیان‌بهتر، تقسیم منابع و ثروت، هر جناح و جهان‌بینی از تشکیل هرگونه دولت به‌نفع خود سر باز بزند؟ نیروی دوباره بازگشته ظاهراً مقتدرانه و بدون هیچ مقاومتی شهرها را تحت‌کنترل خود درآورده؛ اما این‌رویداد، دو پیامد برای آن‌ها دارد: یا آن‌ها از چنین ابهت و اقتداری سرخوش خواهند شد و بر مواضع پیشین خود پافشاری خواهند کرد یا تسلیم‌شدن شهرها و مردمان، بدون هیچ مقاومتی، آن‌ها را در دلهره یک توطئه فرو خواهد برد و به این پیروزی مشکوک خواهد ساخت تا کمی محتاط‌تر بر جهان‌بینی خود اصرار و پافشاری کنند؛ چراکه نیروی بازگشته فراموش نخواهد کرد که یک‌بار طعم از‌دست‌دادن آنچه اکنون خود را کم‌وبیش صاحب آن می‌داند، چشیده است؛ پس بعید نیست که این امکان در کمین آن‌ها نشسته باشد و باری دیگر آنچه را ظاهراً اکنون تصاحب کرده‌اند، از دست بدهند. درعین‌حال، در سال‌های اخیر هرچند کم، ساختارهای اجتماعی و مدیریتی و زیرساخت‌های فرهنگی افغانستان کم‌وبیش دستخوش تغییر شده است و به‌نظر می‌رسد که نیروی بازگشته از جهان مدرن و امروزی، تنها سلاح آن‌را دراختیار دارد و دانش و توانایی کافی برای اداره و مدیریت جامعه کم‌وبیش متحول‌شده افغانستان را ندارد. ازاین‌رو، نیروی بازگشته سعی خواهد کرد تا از نیروها و حمایت‌های خارجی برای این‌موضوع یاری و کمک گیرد؛ چراکه شاید اعتماد او به نیروهای خارجی بیشتر از خود مردم افغانستان باشد و اگر قصد فریب خود را نداشته باشند، می‌دانند که مقبولیت عمومی در میان مردمان افغانستان را ندارند؛ اما اگر هوشمندانه‌تر عمل کنند، بر آن خواهند شد تا از نیروی کارآزموده و باتجربه افغانستان نیز به‌بهترین‌نحو بهره گرفته و در اداره شهر و کشور از آن‌ها یاری بگیرند؛ و این نیز، نیازمند آن‌است‌که در گفت‌وگو با آن‌ها از مواضع سرسختانه خود چشم‌پوشی کرده یا در آن‌ها بازنگری کنند؛ اما کسی‌که قدرت را می‌خواهد و مدنظر دارد خط‌مشی تعیین کند؛ و نیروهای بازگشته این خواسته را بدون هیچ تعارفی ابراز کرده‌اند. آیا امکانش هست که هردوطرف از این خواسته دست بکشند؟ یعنی در یک دموکراسی انسانی و نه ایدئولوژیک، تشکیل یک حکومت مرکزی ایدئولوژیک با باورها و خط‌مشی‌های محدودساز برای دیگر اقوام و دیگر جهان‌بینی‌ها را کنار گذاشته و زندگی مسالمت‌آمیز در سرزمینی را پیش گیرند و انتخاب کنند که همگان جز آینده ددمنشانه و سیاه، چیزی برای آن پیش‌بینی نمی‌کنند؟ آیا پرچم سفیدی که ظاهراً برافراشته‌اند می‌تواند یا باید که درانتظار لکه‌های خون بود؟ شاید بعد از تمام این گفته‌ها بگوییم که ما بیرونِ گود ایستاده‌ایم و نمی‌توانیم به‌جای مردم افغانستان تصمیم گرفته یا خیال‌پردازی کنیم؛ اما نباید فراموش کرد که مرزهای جغرافیایی و انسانی مدت‌های طولانی‌ست که درنوردیده شده و تجربیات مشترک مردمان در سراسر دنیا، این اجازه را به ما می‌دهد درکی کافی از احوال یکدیگر و آنچه بر دیگری رفته، داشته باشیم. هرچند، در یک مرز جغرافیایی با آن‌ها زیست نمی‌کنیم؛ همان‌طورکه در واقعیت، مردم افغانستان از مردمانی در آن‌سوی کره خاکی تقاضای کمک و حمایت می‌کنند؛ اما از مردمان ‌همسایه و دوست و به‌لحاظ جغرافیایی، فرهنگی، مذهبی و زبانی، نزدیک به‌خود، تقاضای حمایت و پشتیبانی ندارند.

اهمیت این‌رویداد در تاریخ بشر-بعد از دموکراسی
همان‌طورکه در آغاز نیز اشاره کردم، موقعیت حاضر افغانستان، حاوی چکیده‌ای از سرگذشت عمومی بشر در کل تاریخ است. موقعیتی که درعین‌حال می‌تواند مرزهای اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی موجود را جابه‌جا کند یا تکراری دیگر بر مکررات تاریخی باشد. شاید بعد از شکل‌گیری تمدن، برقراری دموکراسی، که در آن، انسان‌ها قرار است از منابع و ثروت‌های موجود و حقوق برابر و آزادی برخوردار باشند، یکی از بزرگ‌ترین یا شاید آشناترین آرزوها و خواسته‌های بشر بوده؛ پدیده‌ای که به‌‌رغم مشغول‌ساختن انسان امروزی و معاصر به‌ خود، بنیان‌های فکری، فلسفی و اجتماعی‌اش در دوران یونان باستان پدیدار شده است. تعیین اینکه بشر درطول‌تاریخ تا‌چه‌اندازه به این ایده، هدف، آرزو یا دورنمای فکری نزدیک شده، دقیقاً ممکن نیست؛ زیرا رفتارهای انسان؛ به‌ویژه در اجتماع و تعاملات اجتماعی و انسانی، چنان مملو از تناقض بوده است که چه‌بسا به‌وضوح، شاهد نقض خطوط، حدود و اصولی بوده و هستیم که جزئی از اصول دموکراسی تلقی می‌شوند. این تناقض، زمانی بیشتر مشهود می‌شود که برخی جوامع، به‌‌رغم‌آنکه در ساختارها و ضوابط اجتماعی درون مرزهای فرهنگی، ملی و مذهبی خود، قائل و عامل به دموکراسی هستند؛ اما، در روابط و تعاملات برون‌مرزی با جوامع دیگر به این اصول پایبند نیستند یا عملکرد آن‌ها این امکان را سلب می‌کند. این‌امر سبب می‌شود که دموکراسی در نگاه من، یک رؤیای دور و محال بنماید؛ چراکه واقعیت عملکرد حکومت‌ها و دولت‌ها، علی‌رغم نمایشگری‌ها، ملاقات و دیدارهای سیاسی، با ساختار و عملکرد نهادهای اجتماعی خود آن‌ها در هماهنگی نیست و درصورتی‌که بخواهیم بدون تعارف پیرامونشان اظهارنظر کنیم، ساختار و عملکرد آن‌ها در‌قیاس‌‌‌با پیشرفت عمومی جامعه بشری، دستاوردهای مادی و معنوی و ساختارهای اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی بشر حاضر، نه‌تنها صلح‌آمیز، انسان‌محور و دموکراتیک نیست؛ بلکه بیشتر ددمنشانه، انسان‌ستیز و عقب‌مانده است. ممکن است گفته شود که مرزها و مشخصه‌های جغرافیایی، فرهنگی، نژادی، ملیتی، زبانی و مذهبی سبب می‌شود که در هر خطه‌ای، نوع خاصی از دولت یا حکومت پی‌ریزی شود؛ و در خاک شور یا حاصلخیز، گیاهان و درختانی از گونه‌های مختلف خواهند رویید. درعین‌حال، می‌توان گفت که فرد نمی‌تواند با اشخاصی که بر روی او اسلحه کشیده‌اند از در گفت‌وگو و مکالمه وارد شود؛ بنابراین، مجبور است عملکردی مشابه برگزیند و او نیز سلاحی به روی دیگری نشانه می‌رود. هرچند خود، عمیقاً به اصول و مبادی اخلاقی، انسانی و دموکراتیک قائل و پایبند است. این، همان نقطه‌ای‌ست که از آن تعبیر به «نقطه‌عطف در گردش تاریخ بشر» یاد کردم. انسان اخلاق‌مدار، قائل به حقوق برابر انسانی یا انگاره‌های دموکراتیک در هر موقعیت و شرایط ویژه، عملکردی برمی‌گزیند که الزاماً با آنچه داعیه رعایت، گسترش و نشر آن‌را دارد، همخوانی و هماهنگی ندارد؛ بنابراین، در موقعیت خاص کنونی که تعداد زیادی از افراد جهان و به‌ویژه مردم افغانستان، نیروی دوباره‌بازگشته را نیرویی سرکوبگر، متعصب با عملکردی سبعانه یا واپس‌گرا معرفی می‌کنند؛ نیرویی که خشونت و هراس، بخشی جدایی‌ناپذیر از عملکرد آن‌ها دانسته می‌شود، آیا باید در تکراری دوباره، همچون عملکرد خود آن‌ها، به رویشان سلاح کشید؟ آیا به‌راستی، جامعه بشری تا امروز راه دیگری جز از‌میان‌بردن و حذف دیگری برای حفظ، بقا و تداوم آرمان‌های موردنظرش نیافته است؟ آیا نیروی دوباره‌بازگشته، هیچ روزنه امیدبخشی برای ورود نور در جهان‌بینی موردنظر خود نداشته و ندارد و صرفاً سیاهی و تاریکی محض را نمایندگی می‌کند؟ آیا برندگی و تأثیر کلام و گفت‌وگو چنان کُند شده که کماکان سلاح است که می‌تواند آن‌ها را برای داشتن قدرت و تشکیل حکومت یا دولت، یا به‌بیانی دقیق‌تر تصاحب امکانات، منابع و ثروت یاری دهد؟ پاسخ این‌ها واضح است و به‌نظر، تاریخ در شرف یک تکرار دوباره؛ یعنی پاگذاشتن بر تمام انگاره‌های اخلاقی و انسانی و اجتماعی‌ست که بشر تا‌به‌امروز به آن رسیده و از آن گفته است؛ چراکه هرکدام از این دو قطب، خود را محق می‌دانند و حتی نیروی تازه‌بازگشته نیز، علی‌رغم اجماع اکثریت جامعه جهانی بر عملکرد خشونت‌آمیز آن‌ها، خود را از ارتکاب به هرگونه خشونت، ارعاب و انسان‌ستیزی بری می‌داند؛ هرچند در مسیر رسیدن به جایگاه و موقعیت کنونی‌شان، رد خون آشکار باشد. درعین‌حال، در برخی جوامع و تحت‌تأثیر پاره‌ای ایدئولوژی‌ها، افراد، حکومت و دولت را موهبتی الهی از جانب پروردگار می‌دانند که به افرادی‌که جانشین و نماینده او بر روی زمین هستند اعطاء می‌شود. در چنین جوامعی، منابع و ثروت نیز در انحصار همین‌افراد برگزیده قرار می‌گیرد؛ زیرا در نگاه حامیان این‌نوع از ایدئولوژی‌‌ها، اغلب، این افرادِ برگزیده هستند که به‌درستی می‌دانند و آگاه‌اند که چگونه می‌توان این ثروت و منابع را به‌بهترین‌‌نحو و درراستای تحقق اراده و دستورات الهی و خشنودی او صرف کرد؛ پس به‌نظر می‌رسد در اینجا نیز امکان گفت‌وگوی گشوده و باز با وجود این‌گونه باورها و اعتقادات به بن‌بست دوباره خواهد رسید. شاید بعد از دموکراسی، رؤیای جهانی بدون حکومت و دولت، بزرگ‌ترین آرزو یا هدف جامعه بشری باشد. اینکه انسان به چنان آگاهی و بلوغ فکری از خود، دیگری و جهان دست یابد؛ و چنان قدرت قابل‌تأملی در پذیرش اختلاف‌ها، تمایزها، تفاوت‌ها و تنوعات فرهنگی و جهان‌بینی پیدا کند که تنها، نیازمند یک ساختار مدیریتی برای تأمین منابع موردنیاز افراد باشد؛ نه آنکه، قسمت عمده‌ای از منابع و انرژی، صرف تأمین نیروهایی شود که به‌منظور تعیین خط‌مشی، اصول و قوانین و متعاقباً درراستای نظارت و پاسداری و حراست از این اصول و قوانین عمل می‌کنند؛ اما بیش‌از‌هرچیز، حیات انسان‌ها را با عملکرد خشونت‌آمیز و انسان‌ستیزانه خود تهدید کرده و نابود می‌سازند. همواره گفته شده است که رسیدن به چنین آگاهی جمعی، نیازمند آموزش، یادگیری و گذر زمان است؛ اما باید تأکید کرد چنانچه هر ساختار آموزشی، خود را بری از اشتباه و خطا بداند و آنچه را در صفحه ذهن افراد می‌نشاند، قطعی، نهایی، تردیدناپذیر و چنان مقدس بداند که می‌بایست بدون هیچ پرسش، قید و شرط و تردیدی توسط افراد پذیرفته و به‌کار گرفته شود، نوعی دور باطل، مانند هاله‌ای نامرئی، همواره، بشر و زندگی بشری را درراستای رسیدن به جهانی بدون مرز در خود سرگردان نگاه خواهد داشت.

اسطوره‌ها و قهرمان‌ها؛ تجسم یا مجسمه‌های اراده ملی
در سرزمین‌های مختلف و در هنگامه بحران‌ها؛ به‌ویژه در نبردهای آزادی‌خواهانه، کسانی به‌عنوان اسطوره و قهرمان ملی خلق شده و ظهور می‌یابند. در شرایط حاضر، حضور «احمد مسعود» از چند وجه قابل‌بررسی‌ست. درجایی‌که تقریباً تمامی نظامیان و حتی مردم افغانستان از هرگونه مقاومت و ایستادگی جدی، منسجم و یکپارچه در برابر نیروی تازه‌بازگشته خودداری کرده‌اند، شاید حضور او، شیوه عملکرد و انتخاب‌های او بتواند مردم افغانستان را باز متوجه آرمان‌ها و خواسته‌های درونی‌شان سازد. به‌بیانی، مردم افغانستان این امکان را دارند که در وجود او، همچون آینه‌ای، بازتاب آنچه در درونشان می‌گذرد و می‌خواهند را باز بینند و بازیابند. اینکه، چگونه می‌توان در برابر نیروی تازه‌بازگشته ایستادگی کرد، از آرمان‌ها و خواسته‌‌های خود گفت و آن‌ها را به‌گفت‌وگو فراخواند؛ آن‌هم زمانی‌که ازطرف جامعه جهانی و حتی مردمان جامعه خود، توجه و حمایت عملی قابل‌تأملی صورت نمی‌گیرد. از‌این‌منظر، «احمد مسعود»، مثل بسیاری دیگر درطول‌تاریخ تبدیل به اسوه، الگو، اسطوره، قهرمان یا شاید رهبری شود که نه‌تنها زمزمه اتحاد و یکپارچگی را نجوا می‌کند؛ بلکه، در برابر زور تسلیم نشده و مقاومت و مبارزه را انتخاب می‌کند؛ هرچندکه ممکن است انتخاب‌ها و گزینش‌های دیگری نیز پیش‌رو داشته باشد. حضور «احمد مسعود» البته به‌‌رغم‌آنکه می‌تواند مثل یک آهن‌ربا، اراده پراکنده مردمان افغانستان را متحد و یکپارچه سازد، درعین‌حال می‌تواند ابعاد پنهان نامطلوبی نیز داشته باشد. یکی از این ابعاد، پنهان‌شدن مردمان در پشت کوه انبوهی از تحسین و تمجید است؛ بی‌آنکه، کنش عملی مؤثری درراستای اهداف موردنظرشان صورت پذیرد. باید اذعان کرد که به‌‌رغم تحسین کلامی از «احمد مسعود» به‌خاطر این‌نوع انتخاب و عملکرد، حمایت جدی حتی توسط مردم افغانستان از او صورت نگرفته است. اگر این پیش‌فرض را بپذیریم که نیروهای خارج‌شده از افغانستان و جامعه بین‌الملل و کشورهای همسایه، طبق منافع خود، عامدانه یا غیر‌عامدانه، آگاهانه یا ناآگاهانه دست به ترک افغانستان زده‌اند و تنها راه تغییر در شرایط موجود، در دستان خود مردم افغانستان است، چرا آن‌ها «احمد مسعود» را به‌عنوان یک رهبر نمی‌پذیرند؟ یکی از دلایل این‌رویکرد می‌تواند جوانی، کم‌تجربگی یا نداشتن حمایت گسترده جامعه جهانی از «احمد مسعود» باشد؛ یااینکه نیروی نظامی و سیاسی او را چندان برنده نمی‌دانند که یک‌تنه در برابر نیروی تازه‌‌بازگشته ایستادگی کند، دوام آورده و پیروز و فاتح این نبرد باشد. به‌بیانی، ممکن است آن‌ها ترجیح دهند که چشم‌انتظار بازگشت دوباره نیروی خارج‌شده از افغانستان بمانند؛ نیرویی که یک‌بار طعم شکست و کرنش را به نیروهای بازگشته چشانده است؛ اما بر آنچه اکنون و درحال‌حاضر از خود و فرهنگ خود دارند، چشم بپوشند و هیچ‌گونه سرمایه‌گذاری نکنند. در نگاه من، هنگامی‌که کنشی عملی در‌کار نباشد، هر‌چه وجهه و چهره «احمد مسعود» بزرگ‌تر و تحسین‌ها بیشتر شود، این امکان نیز هست که اراده افراد برای انتخاب کنشی همچون او کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر شود. شاید مردم افغانستان‌ همان‌طورکه گفته شد؛ نیاز به زمان کافی دارند تا اراده ازدست‌رفته را بازیابند. آن‌ها یک پرسش یا دو انتخاب مهم و حیاتی برای موقعیت پیش‌‌رو دارند: هرچند گسترش نام و آوازه «احمد مسعود»، می‌تواند جنگ روانی قابل‌تأملی در برابر حامیان نیروی تازه‌‌بازگشته به‌راه بیندازد؛ اما آیا کنشی که آن‌ها اکنون باید برگزینند، تحسین یک قهرمان ملی‌ست یا برگزیدن انتخابی همچون اوست؟ افغانستان این دو امکان مهم را پیش‌رو دارد: می‌تواند از انباشت تحسین‌ها و مدیحه‌سرایی‌ها از شجاعت و دلاوری «احمد مسعود»، یک مجسمه عظیم ساخته و شبیه یک پناهگاه موقتی خود را پشت او پنهان سازد؛ یا در کنار او خواهد ایستاد تا خلأ، بی‌تجربگی، جوان‌بودن و خواسته و اراده او را برای دگرگونی و ایستادگی مستحکم‌تر سازد؛ حتی اگر جامعه بین‌الملل یا نیروهای خارج‌شده از افغانستان، گامی، جز سخنرانی‌ها و سوگواری‌های کلامی و احساسی برای حمایت از آن‌ها برندارند. غرق‌شدن در هاله قهرمانی که به دور افرادی چون «احمد مسعود» تنیده می‌شود، در‌عین‌اینکه می‌تواند امیدبخش و دلگرم‌کننده باشد، وقتی تنها در سطح کنش زبانی صورت ‌پذیرد، می‌تواند حتی او را بیش‌ازپیش از مردم دور سازد و تنها به‌عنوان خاطره‌ای در ذهن‌ها و دل‌ها جا دهد یا تنها وِرد زبان‌ها سازد. به‌نظر می‌رسد افغانستان این امکان را دارد که بیش از توجه به بزرگ‌کردن آوازه و شهره «احمد مسعود»، به انتخاب او فکر و اندیشه کنند؛ انتخابی که تبدیل به مانعی در برابر نیروی تازه‌بازگشته شده. کنشی که مردم افغانستان انتخاب کرده و ادامه می‌دهند، تحسین‌کردن و باشکوه‌خواندن این ایستادگی‌ست یا قرار‌گرفتن در صف این ایستادگی؟ بی‌شک نوع و شکل انتخاب در چنین موقعیت‌هایی‌ست که می‌تواند موجبات چرخش و دگرگونی در سرنوشت مردمان یک سرزمین و حتی جهان را فراهم آورد.

مسلم خراسانی

 

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه