آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
ارتباط بدون خشونت؛ تنها اکسیر تعامل در هزاره سوم
کد خبر: 290833 | تاریخ مخابره: ۱۴۰۰ دوشنبه ۱۲ مهر - 08:09

ارتباط بدون خشونت؛ تنها اکسیر تعامل در هزاره سوم

یکی از موضوعات مهم زندگی بشر که بر روی آن تمرکز زیادی می‌شود «متمدن‌شدن» است. به‌نظر می‌رسد علی‌رغم رشد تکنولوژی و مناسبات اجتماعی و انسانی، کیفیت زندگی بشر با چالش‌های فراوانی روبه‌روست. درواقع، اگرچه امروز ما در عرصه مادی به رفاه اقتصادی بالایی دست یافته‌ایم، اما در درون احساس امنیت و آرامش نمی‌کنیم. درواقع، بشری که امروز از غارنشینی به برج‌نشینی رسیده است، همچنان با درد و رنج‌های بسیاری دست‌به‌گریبان است و براساس آنچه «ماکس وبر» می‌گوید زندگی او به‌مثابه قرارگرفتن در یک قفس آهنین است. وقتی «پیر پائولو پازولینی» در یکی از فیلم‌های خود سقوط انسان در عصر فاشیست را نشان می‌دهد، او ترسیم می‌کند که چگونه فاشیسم زندگی انسان‌ها را به یک تراژدی تبدیل می‌کند. در حقیقت اینکه انسان نتوانسته است بر خوی درندگی خویش غلبه کند. براین‌مبنا در تقویم رسمی جهان روزی را به‌نام «روز جهانی بدون خشونت» نام نهاده‌اند؛ روزی که «مهاتما گاندی»؛ رهبر جنبش استقلال هند بر این‌موضوع تأکید کرد که راه نجات بشر از تعامل و ارتباط بدون خشونت برمی‌خیزد. پرفسور «جیم شارپ»؛ محقق برجسته دراین‌خصوص می‌گوید: «اقدامات غیرخشونت‌آمیز تکنیکی‌ست که به‌وسیله آن افرادی‌که انفعال را رد می‌کنند و مبارزه را ضروری می‌دانند، می‌توانند به‌عنوان یک روش مناسب این اقدام را در دستورکار خود قرار دهند. این‌روش به ما یاد می‌دهد که چگونه در عمل قدرت را به‌شکل نرم به‌کار ببریم». اما باید بدانیم در جهانی که فقر، بی‌عدالتی و تبعیض وجود دارد طبیعتاً خشونت رشد می‌کند. درواقع خشونت، ناشی از تکثیر فقر در جهان است؛ اما ازطرف‌دیگر باید بپذیریم که روش پاسخ به خشونت اقدامات تلافی‌جویانه و خشونت‌آمیز نیست. ما نباید اگر می‌خواهیم قتل، جرائم و خودکشی در جهان کم شود با جنایتکاران به‌مانند خود آن‌ها رفتار کنیم. در اینجا نیاز به یک جهان‌بینی جدیدی وجود دارد؛ جهان‌بینی‌ای که اساساً به هویت انسان توجه می‌کند و راهکارهایی را برای عبور از خشونت به مهرورزی ارائه می‌دهد. «کارل مارکس» معتقد است: «پول وفاداری را به بی‌وفایی، عشق را به نفرت، نفرت را به عشق، فضیلت را به شرارت، شرارت را به فضیلت، خدمتکار را به ارباب، ارباب را به خدمتکار، حماقت را به هوش و هوش را به حماقت تبدیل می‌کند». او درادامه می‌افزاید: «اگر انسان واقعاً انسان باشد و با دنیا روابط انسانی داشته باشد آنگاه می‌تواند عشق را با عشق و اعتماد را با اعتماد معاوضه کند»، درغیر‌این‌صورت ما شاهد گسترش درد و رنج و سقوط انسان در هستی خواهیم بود. تنها راهی که انسان می‌تواند صعود کند، گسترش مهرورزی‌ست. اینکه چرا این‌قدر مهرورزی مهم شده است به این مسئله برمی‌گردد که نیازهای متعالی انسان فراموش شده است و پول و اینترنت بر ادراک و احساس بشر غلبه یافته است. یکی از کارمندان سابق که در آلمان شرقی زندگی می‌کرده است درخصوص هویت انسانی در آن کشور و در آن دوران تعبیر جالبی دارد. او می‌گوید: «کار عادتاً در جایی بود که فرد به آنجا می‌رفت ولی نه اینکه واقعاً کاری را انجام دهد یا کاری برای انجام‌دادن وجود داشته باشد. ما همواره نمی‌توانستیم به‌دلیل کمبود قطعات یا فقدان ابزار لازم، کار مولد و سازنده‌ای انجام دهیم. مشتریان هم به صف و هم معطل‌شدن در صف عادت کرده بودند. ما چه، کار می‌کردیم و چه نمی‌کردیم همان حقوق را دریافت می‌کردیم ... منظورم از بیان این حرف‌ها این نیست که چه کاری درست یا نادرست بود؛ اما آن‌روزها بیشتر وقت و انرژی کارکنان صرف چهار «F» یعنی خانواده (family)، دوستان (friends)، جشن و شادمانی (festival) و تفریح (fun) می‌شد. او درادامه لبخند تأسف‌باری زد و ادامه داد حالا شرایط عوض شده و همه‌چیز حول چهار «p» یعنی سود (profit)، کار (performance)، پول (pay) بهره‌وری (prodctivity) می‌گردد» (هندی، 1375: 28).
اما به‌نظر می‌رسد باتوجه‌به نگاه متفاوتی که به هزاره سوم به کنشگر اجتماعی می‌شود باید از مصادیق دیگری برای زندگی سخن به‌میان آورد. شاید بشود باتوجه‌به این تحقیق از چهار «L» دوست‌داشتن (like)، عشق‌ورزیدن ((love، خندیدن ((laugh و زندگی کردن (live)، سخن به‌میان آورد. درواقع، رشدکردن اگر با زندگی‌کردن و عمیقاً تعامل و ارتباط برقرار‌کردن همراه نشود، مسائل بسیاری را به‌همراه خواهد داشت. درمجموع باید بپذیریم که فقدان رشد همه‌جانبه در بستر فکری انسان مدرن باعث ایجاد عدم تعادل شده است. «آلبر کامو» در داستان سقوط قاضی عالی‌رتبه‌ای را بیان می‌کند که روزی در پاریس زندگی بسیارخوب و باشکوهی دارد. اما یک شب از کنار پلی می‌گذرد که زنی قصد دارد خودش را از آن پایین بیندازد. قاضی هرچند زن را می‌بیند اما به او بی‌توجه است و زن خود را پرتاب می‌کند و این سقوط آغاز سقوط درونی قاضی عالی‌رتبه است. او مرتباً با خود فکر می‌کند، او در چه دنیایی زندگی می‌کند. در بخشی از کتاب چنین آمده است: «موقعی که آدم به‌خاطر حِرفه یا استعداد ذاتی‌اش خیلی درباره انسان‌ها مطالعه می‌کند، به این نتیجه می‌رسد که دلش برای آدم‌های ماقبل تاریخ تنگ شده و هوای آن‌ها را می‌کند. آن‌ها دست‌کم هیچ فکر پنهانی‌ای در سرشان نداشته‌اند!» (کامو، 1393:3) و این اوج اعتراف یک انسان به شرایط واژگونی‌ست که در آن بسر می‌برد. در اثر «تهوع» نیز «سارتر» قهرمان داستان، نوعی ضدقهرمان است؛ فردی‌که از همه‌چیز متنفر است. او از شهر محل زندگی‌اش حالش به‌هم می‌خورد و نسبت به همه‌چیز در انزوا بسر می‌برد. وقتی یک‌بار در ساحل سنگریزه‌ای را در دست می‌گیرد دچار تهوع می‌شود و کم‌کم احساس می‌کند نسبت به همه‌چیز حالت تهوع دارد (سارتر، 1398). درمجموع این دو اثر نشان می‌دهد که چطور انسان عصر مدرن از درون تهی می‌شود و در خلأ و پوچی دست‌وپا می‌زند؛ لذا هویت انسان مدرن ازیک‌طرف از درون تهی شده و ازطرف‌دیگر با خشونت فراگیر فضایی ضد مهرورزی را ایجاد کرده است. این دو داستان نشان می‌دهد که بشر تاچه‌حد دچار زوال شده است. «نلسون ماندلا» دراین‌زمینه معتقد است: «هیچ‌کس با نفرت از دیگران به‌دلیل رنگ پوست متفاوت، ریشه یا مذهب زاده نمی‌شود. انسان می‌تواند کینه و عشق را یاد بگیرد ولی در فطرت انسان عشق بر کینه غلبه می‌کند. بر‌این‌مبنا آزادی صرفاً رهایی از غل و زنجیر نیست؛ بلکه زندگی‌کردن همراه با احترام و رعایت حقوق دیگران است» (ماندلا،1392). باید درنظر داشت که این خشونت صرفاً جنگ‌طلبی علیه دیگران نیست و اشکال گوناگون دارد؛ بلکه براساس نظریات «جولیان ان» اگر مثلاً کودکان سیاه‌پوست به مدت 12‌سال به مدرسه می‌روند و فقط شش‌سال آموزش می‌بینند، این خود می‌تواند نوعی خشونت باشد. ما باید تا‌حد‌امکان ریشه‌های رشد خشونت را در جهان بخشکانیم، درست مثل علف‌های هرز که می‌تواند راه رسیدن به یک جنگل سرسبز را با محدودیت مواجه سازد. «مارتین لوتر کینگ» دراین‌زمینه اشاره جالبی دارد. او می‌گوید: با خشونت نمی‌توانید نفرت را بکشید فقط می‌توانید آن‌را افزایش دهید. خشونت به‌دلیل خشونت، خشونت را چندبرابر می‌کند. و تاریکی عمیق‌تری را به شبی که از ستاره‌ها خالیست، می‌افزاید. تاریکی نمی‌تواند تاریکی را از بین ببرد فقط نور می‌تواند این کار را انجام دهد. به‌یاد داشته باشید نفرت نمی‌تواند نفرت را از بین ببرد. فقط عشق است که می‌تواند این کار را انجام دهد. بنابراین، قدرت خلاق دراختیار انسان است. انسانی که می‌تواند از درون نیروهای مهرورزی را به فضاهای بیرون گسترش دهد. ما می‌توانیم هر یک به تکثیر نور عشق در جهان تبدیل شویم؛ اگر همگان به این نتیجه برسیم که جامعه جهانی به مهرورزی بیشتر از خشونت نیازمند است. اما لازم است ما در ابتدا در خودمان بذر مهرورزی را بکاریم. در هر انسانی تضادی بین نفرت و کینه و سنگ‌فکری با مهرورزی وجود دارد. انسان مهرورز می‌تواند همه‌چیز را دچار تغییر و تحول کند. اگر ایمان به کنش مهرورزی را در برابر خشونت دریابد و صرفاً براساس آن عمل کند. «لئو تولستوی» می‌گوید: «من نرمی را بر خشونت و بخشش را به انتقام‌جویی ترجیح می‌دهم. در کل دانش را بر جهل ترجیح می‌دهم. من اطمینان دارم که همدلی انسان از تفکر ایدئولوژیک ارزشمندتر است». اما لازم است بدانید که برای رشد عشق نیاز به انسان با تفکر مهرورزانه است؛ اما عموماً شش گروه در برابر عشق مقاومت می‌کنند: گروه اول؛ کسانی که هرلحظه تسلیم وضع موجود می‌شوند. برای این‌گروه فردا معنایی ندارد. این‌افراد نمی‌توانند عاشق شوند و مهرورزی را در دستگاه ذهنی‌شان قابل‌قبول نمی‌دانند. گروه دوم؛ افرادی‌که قدرت ریسک ندارند. برای این‌گروه حفظ وضع موجود مهم‌ترین اتفاق است. این‌نوع نگرش هرگز باعث رشد عشق نمی‌شود. گروه سوم؛ افرادی‌که عشق را از جنس احساسات زودگذر می‌دانند. این‌افراد هرگز با عشق کنار نمی‌آیند؛ چراکه صرفاً به عقل محض اعتقاد دارند. گروه چهارم؛ اعتقاد عمیقی به یک ایدئولوژی یا مکتب خاصی دارند. این‌ها آن‌قدر در باورهای خود غرق شده‌اند که عشق را همواره در تقابل با اعتقادات خود می‌بینند. گروه پنجم؛ افرادی‌که دچار بیماری خودشیفتگی هستند. این‌ها در روابطشان چنان مجذوب خود هستند که همه روابط را به‌سمت خواسته‌ها و تمایلات خودشان سوق می‌دهند. و گروه ششم؛ افرادی‌که دچار وسواس یا ذهن آلوده به شک و تردید هستند. این‌گروه هرلحظه دیگران را کنترل می‌کنند و هر عمل آن‌ها را ضد خود، دانسته و به دیده تردید به آن‌ها نگاه می‌کنند. بنابراین، اگر قرار است در برابر خشونت نیروهای مقاومت شکل گیرد و اگر اصل بر این‌است‌که عشق بتواند جامعه بشری را بسازد باید مقاومت‌های فکری و ذهنی را در برابر نیروهای مهرورزی برداشته و راه را برای گسترش فردیت‌های خودشکوفا باز کنیم؛ این تنها راهی‌ست که ما را در مسیر مهرورزی خلاق به موفقیت و رشد می‌رساند.

منابع:
کامو، آلبر (1393)، سقوط، ترجمه امیر لاهوتی، تهران: انتشارات جامی.
سارتر، ژان پل (1398)، تهوع، ترجمه امیر جلال‌الدین اعلم، تهران: نشر نیلوفر.
ماندلا، نلسون (1392)، در مسیر طولانی آزادی، ترجمه سیما رفیعی، ناشر: انتشارات عطائی.
مهرداد ناظری - جامعه‌شناس و استاد دانشگاه

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه