کد خبر:
149797
| تاریخ مخابره:
۱۳۹۹ شنبه ۱۱ بهمن -
08:07
بررسی فیلم «جاندار»
مهرداد ناظری/ فیلم «جاندار» یکی از فیلمهایی است که به موضوع قتل و خشونت در جامعه ایران میپردازد. این فیلم ساخته دو کارگردان امیری دوماری و پورامیری است که توانستهاند بهگونهای متفاوت فیلمی زیبا را بهتصویر بکشند. «جاندار» داستانی است از تقابل و دیالکتیک عشق و خشونت، عشق و تنفر است. داستان ازآنجایی شروع میشود که در شب عروسی اسماء، مسعود برادر یاسر (خواستگار سابق اسماء) به تحریک او به مراسم عروسی بهقصد بههمریختن آنجا میرود. در آنجا درگیری صورت میگیرد و مسعود بهدست جمال برادر اسماء کشته میشود. کلیت حکایت داستان مجموعهٔ تصمیمگیریهایی است که خانواده اسماء برای نجات جان برادر خود از اعدام میگیرند. آنها در پی نجات هستند اما یاسر که خواستگار قبلی اسماء است در پی انتقامی سخت است. انتقامی که همهچیز را درمعرض تعارض و تقابل قرار میدهد. آنچه دراینفیلم بهچشم میخورد ایجاد فضای اضطراب، تردید و کاراکترهایی که زندگی در چشمهایشان موج نمیزند. آنها در پی ساحلی برای نجات هستند اما کشتی به طوفان نشسته در فرازوفرود جریان آب بالاوپایین میرود. دراینفیلم بازیگران حرفهای همچون فاطمه معتمدآریا، حامد بهداد، جواد عزتی، باران کوثری و مسعود کرامتی بازی میکنند. مهمترین چیزیکه در سکانسهای اولیه فیلم دیده میشود جشن عروسی درپیآن نزاعی سخت بین اعضای خانواده عروس و بیگانگانی که با ریختن غذای عروسی جنگ را آغاز میکنند. در اینجا حریمهای انسانی شکسته میشود و درگیری اوج میگیرد. فیلم التهاب عمیقی را به رخ مخاطب میکشد و هر فرد با دیدن آن به این فکر میکند که تاچهحد انسانها میتوانند خشونتورز فکر کنند و عمل نمایند. آنچه «جاندار» به رخ مخاطبش میکشد تاریکی است. تاریکی که باید راهی برای عبور از آن پیدا کرد. در اینجا فلسفه زیستن با یک سؤال متفاوت مطرح میشود. انسان چه راهی برای زندگی انسانی پیدا خواهد کرد؟ درواقع درتضاد دیالکتیکی تاریکی ناشی از فیلم و فضای ذهنی انسانیکه با این تاریکی برخورد میکند وجود دارد همواره میتوان مسئله زیستن و زندگی را یک موضوع بسیارمهم دانست. مارتین لوتر کینگ معتقد است: «تاریکی نمیتواند تاریکی را هدایت کند و این فقط نور است که میتواند اینکار را انجام دهد، همچنین نفرت نمیتواند نفرت را از بین ببرد اما عشق میتواند چنینکاری را انجام بدهد». کاراکترهای فیلم «جاندار» ما را به این فکر وامیدارند که عشق در کجای صحنه این زندگی وجود دارد؟ یاسر هیولایی است که تلاش میکند نفرت و انتقام و خشم خود را در جامعه تکثیر کند. او نهتنها خود بلکه همهٔ انسانها را درمعرض هلاکت و سقوط قرار میدهد. جنگ و درگیری اوباشها با خانواده عروس و قتلی ناخواسته همهچیز را درمعرض یک سؤال قرار میدهد و آن اینکه آیا راهی برای گسترش عدالت انسانی وجود دارد؟ نلسون ماندلا میگوید: «هیچکس بهدلیل رنگ پوست، زمینه و مذهبش از نفر دیگر متنفر نمیشود. مردم باید نفرت را یاد بگیرند و اگر آنها بتوانند نفرت را بیاموزند، پس یعنی توان یادگیری و استعداد آموزش عشق را خواهند داشت چراکه عشق بیشتر از تنفر و راحتتر از آن در قلب انسان جاری میشود»؛ اما سؤال ایناستکه چگونه میتوان از مرزهای نفرت و خشم عبور کرد و عشقی عمیق و انسانی را تجربه کرد؟ وقتی افراد یک جامعه در فضای نفرت زندگی میکنند راهکارهایی برای عشقورزی پیدا نمیشود. فیلم «جاندار» فیلمی در نشاندادن عقوبت تنفر است. تنفر سیاهی را بر همهچیز مستولی میکند. در اینجا فلسفه حضور انسانها، عدمحضور در ورطهای بهنام زندگی است. گویا دیگر حتی باید از خود بترسیم و با هیچچیز کنار نیاییم چراکه راهی برای جبران زندگی وجود ندارد. کنشهای متقابل انسانها گاه به جایی میرسد که راهی بهجز انتخاب قتل وجود ندارد. هنوز در قوانین بشری فردیکه کسی را میکشد قاتل بهحساب میآید اما سؤال ایناستکه آیا در قتل فردیکه در فشار قرار میگیرد یا مورد سوءاستفاده قرار گرفته چگونه میتواند از این دایره تنگ عبور کند؟ آیا اگر دختری جوان مورد سوءقصد جنسی فردی قرار گیرد و اقدام به قتل نماید مقصر این جریان خود اوست؟ اینروزها اسلحه نفرت را بهروی هم شلیک میکنند. کسی فرصتی برای درک معنای متفاوت زندگی را نمیدهد. وقتیکه ما به کسیکه فاقد قدرت است و قدرتی ضعیفتر از ما دارد حمله میکنیم درندگی و لجاجت بشری به اوج میرسد. در اینجا چگونه میتوان روابط بین آنها را تفسیر کرد؟ شاید زمان آن رسیده است که تفسیر معنایی رفتارهای انسانها را در محاکمه آنها مدنظر قرار دهیم. ما در مسیری حرکت میکنیم که نفس انسانها در سینهها حبس شده است. فیلم «جاندار» مخاطب خود را با نفسهای حبس شده در سینه مواجه میسازد چراکه آنها میبینند چگونه طناب دار نهفقط به گردن مسعود بلکه به گردن ساحت انسانی انداخته میشود. اگر عشق فرصت بروز و ظهور نیابد ما چگونه میتوانیم به آینده زندگی بشریت امیدوار باشیم. «جاندار» فیلمی ناامیدکننده است و ما را به درون خود پرتاب میکند. وقتی به درون خود میرویم بهایننتیجه میرسیم که گویا راههای حل مشکلات محدود است. «جاندار» درامی با عمق معنای فلسفی است و فلسفه معناداری در ذهن هر انسانی هویدا میسازد. وقتی فرصت زندگی از انسانی سلب میشود او در موقعیتی آسیبپذیر و متفاوت قرار میگیرد. آیا راهی برای بیان هویت انسانی وجود دارد؟ در اینجا ما نیاز به یک دگرگونی داریم، دگرگونی که از روند دیالکتیک و متناقض میان عشق و نفرت پدید میآید. نفرت در فیلم بازتولید میشود و عشق در بیرون از کادر دوربین تفسیر میشود. این دگرگونی باید ما را بهسوی یک راهحل قابلقبول برساند. آیا این تناقض داخلی در مسیر پیشرفت قرار دارد؟ تحول در زندگی تدریجی بهوقوع میپیوندد، درست مثل آبی که بهتدریج سرد میشود و کمکم یخ میبندد اما یخزدن در نقطهای خاص اتفاق میافتد اما حالا دراینفیلم باید به اینموضوع توجه کرد که روند جدلی بین عشق و نفرت در بیرون از کادر دوربین در چهزمانی غلبهٔ عشق بر نفرت سوق پیدا میکند. هر درامی میتواند نتیجهای را در بیرون از خود داشته باشد. انسانی موجودی در کشمکش است و این کشمکش میتواند راهی روبهجلو بهحساب آید. گاهیاوقات برخی از جنبشها دراثر یک اتفاق بهوقوع میپیوندد. مثلاً وقتیکه یک نوجوان آفریقایی- آمریکایی در سال 2013 پس از خروج از یک فروشگاه رفاهی به هنگام رفتن به خانه دوستش مورد هدف گلوله قرار گرفت سالها در جهان جنبشهایی درحمایتاز او پدید آمد. در سالهای اخیر نیز مرگ جورج فلوید باعث ایجاد جنبشهای علیه نژادپرستی شد. در اینجا نیز دیالکتیک مرگ و زندگی در قالب جنبشهایی علیه اراده بهسوی مرگ شکل گرفته. حال باید به اینموضوع توجه داشت که چهزمانی ارادهای در برابر دیالکتیک عشق و نفرت شکل میگیرد. گسترش عشق با دشواریهای زیادی مواجه است چراکه بسیاری از مردم عمیقاً حقیقت زندگی را درک نمیکنند. «جاندار» فیلمی است که نشان میدهد که چگونه زنگها برای عدهای بهصدا درمیآید. قتل درهرشرایطی قدرت اراده زیستن مطلوب را برای انسان بهتأخیر میاندازد؛ اما در اینجا بحث ایناستکه چهکسی قتل را انجام میدهد و چهکسانی باعث ایجاد قتل میشوند؟ اگر جامعهای در ایجاد بسترهای قتل نقش داشته باشد چگونه میتوان در دترمینیسم اجتماعی راهی بهسوی زندگی سالم پیدا کرد؟ اخلاقیزیستن در کشتن انسانی در برابر انسان دیگر نیست بلکه آنچه اهمیت دارد بازگشت معنای هویت انسانی به کالبد و روح انسان است، انسانیکه میخواهد راهی برای خود بیابد؛ اما وقتی همه راهها بسته است او در خود فرو میرود. در اینجا آگاهی عمیقی نیاز است. آگاهی که راهی بهسوی مطلوبیت در او ایجاد کند. در فیلم «جاندار» قهرمان درظاهر یاسر است که میتواند رحمان را بهپای چوبه دار برساند و اسماء را بهعنوان کسیکه روزی دوستش داشته بهسوی خود بکشاند. او درواقع همه خانواده رحمان را در وضعیت انفعالی قرار میدهد؛ اما او پیروز نمیشود. درواقع پیروزی در هیچیک از طرفهای درگیر وجود ندارد. ما نباید خشونت را با خشونت پاسخ دهیم اما همواره باید راهی برای کنترل خشم و نفرت در طبیعت پیدا کنیم چراکه درصورت تداوم اینروند همه در زنجیره قتل و خشونت وارد خواهند شد و دیگر هیچکس به عشق فکر نخواهد کرد. در فیلم «جاندار» خشونت و نفرت دیالوگ عادی بین قهرمانان داستان است. دیالوگهایی که هیچکس نمیتواند خارج از آن اندیشهای داشته باشد. دراینفضا هیچ امکانی برای رشد انسان وجود ندارد. باید امیدوار بود که روزی بشر فهم متفاوتی از عشق مییابد. این همه آنچیزی است که ما به آن نیاز داریم. دنیای که در آن قتل و نفرت وجود دارد جهانبینی مهرورزی رشد نمیکند. در آنجا جهانبینی خشونت و خشونتورزی هنجارها را میسازد. ما نمیتوانیم بهقول امرسون صلح را با خشونت ایجاد کنیم. همچنین بهقول ماندلا خشم و خشونت نمیتواند یک ملت را بسازد. آنچه ما را میسازد آگاهی از خود، درک همکنشی و ایجاد بستر و شرایطی است که انسانها به یکدیگر پیوند میخورند. باید راهی را درپیش گیریم که هر کس از شوک رفتارهای نابارور دیگران چشمهایش روبهسوی آزادی انسان باز شود. آزادی انسان در مدیریت خشم، نفرت و گسترش عشق محقق میشود.
*جامعهشناس و استاد دانشگاه