آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
هنر پدری و عبور از دیوار خودشیفتگی
کد خبر: 149925 | تاریخ مخابره: ۱۳۹۹ چهارشنبه ۶ اسفند - 16:35

هنر پدری و عبور از دیوار خودشیفتگی

بی‌شک باید «پدری» را یکی از نقش‌های مهم زندگی مردان درطول‌تاریخ بشر دانست. وقتی انسانی به مقام پدری نائل می‌آید، وارد حوزه جدیدی از زندگی خود می‌شود؛ به‌طوری‌که ملزم است در شرایط مختلف با عزمی راسخ در برابر مشکلات بایستد و به سؤال‌ها یا نیازهای فرزند یا فرزندانش پاسخ دهد. در گذشته این تصور وجود داشت که این مادران هستند که بیشتر نقش عاطفی را در خانواده عهده‌دار هستند؛ اما امروزه گفته می‌شود که پدران نیز در کنار مادران می‌توانند در ایجاد و تکثیر هویت عاشقانه نقش‌آفرینی کنند و خانواده خلاق و توسعه‌یافته، خانواده‌ای‌ست که پدرومادر به‌موازات هم عشق را در خانواده مبادله می‌کنند و فرزندان نیز از این تعامل و ارتباط بهره‌مند ‌شوند.

باید بپذیریم که همبستگی خانواده مدرن، بر دوش زن و مرد درکناریکدیگر دیده می‌شود؛ اما نکته‌ای که وجود دارد این‌است‌که نقش پدری نسبت به نقش مادری، با تأخیر شکل می‌گیرد. مادر به‌واسطه تجربه بارداری و طی‌کردن مسیر رشد جنین در رحم خود، یک گذار تعاملی و همگرایی را با کودک خود از همان ابتدای بسته‌شدن نطفه، طی می‌کند؛ اما پدر زمانی وارد این فاز می‌شود که نوزادی متولد شده و او حالا می‌تواند خود را در کنار همسر و فرزندش احساس کند. حتی باتوجه‌به‌اینکه تشخیص نقش پدری توسط فرزند بلافاصله بعد از تولد پدید نمی‌آید، خود این‌موضوع باعث می‌شود تا هر مردی در طی طریق درونی خویش، پدری را قبل از درک و شناخت کودک از او، «خود در خود» بازتاب داده و پیدا کند. درباره اثرگذاری تعامل و ارتباط پدر با فرزند باید درنظر داشت که نقش ارتباطی و اتصال‌دهنده مادر دراین‌حوزه بسیار حائزاهمیت است. درواقع، کودکان اعتبار و ارزش پدر را ازطریق تعامل و ارتباط با مادر بعضاً تجربه می‌کنند. البته خود کودکان نیز در خویش، فرایند تفسیر مفهوم پدری را از درون، دارا هستند؛ اما مادران نیز می‌توانند دراین‌فرآیند نقش مؤثری را ایفاء کنند.
نکته مهم درخصوص کنش پدری این‌است‌که نباید این احساس پدید آید که پدر، با سخت‌گیری و تعصب یا عبارت‌های دست‌وپاگیر شناخته می‌شود. در جامعه مدرن باید راهی پیدا کرد تا پدران بتوانند راحت‌تر و آسان‌تر به کودکانشان نزدیک شوند. تجربه نشان داده در خانواده‌هایی که پدرومادر هر‌دو در تربیت و هویت فکری، احساسی و ادراکی کودک نقش دارند، آن کودکان در زندگی اجتماعی و عملی موفق‌تر نشان می‌دهند. یکی از روش‌هایی که می‌شود کیفیت زندگی کودکان را بالا برد این‌است‌که والدین به‌عنوان دو هویت متمایز از هم؛ اما تأثیرگذار به‌شیوه خود، نقش خود را ایفاء کنند. درواقع، آنچه فضای شفاف تعامل و ارتباط را در خانواده می‌سازد، ایجاد فضای گفت‌وگو میان اعضای خانواده است؛ فضایی که می‌تواند هویت فردی و مستقل هر‌یک از اعضاء را تقویت کند. باید بپذیریم هر‌یک‌از‌ما دیگری نیستیم و درنوع‌خود بی‌نظیریم. پدر باید تمام تلاش خود را به‌کار گیرد تا فردیت و هویت مستقل کودک را در او شناسایی و تقویت کند. تجربه نشان می‌دهد کودکانی که عشق متفاوت را از پدر دریافت می‌کنند، در زندگی خلاق‌تر و شکوفاتر نشان می‌دهند. هرگز نباید فکر کنیم که وقتی مادر نقش عاطفی خود را به‌خوبی ایفاء می‌کند، این عشق مادرانه برای کودک کافی به‌نظر می‌آید. کودک، موجودی‌ست که هویت مهرورز خود را از پدرومادر به‌طور دیالکتیکی و هم‌زمان دریافت می‌کند؛ زیرا یکی از نیازهای اصیل هر انسانی، درک مفهوم عشق متمایزی‌ست که از اعضای خانواده خود آن‌را دریافت می‌کند. ژولیت هربرت می‌گوید: «من فکر می‌کنم پدر کسی‌ست که عشق بی‌قیدوشرط را تولید می‌کند. هیچ فرمول کاملی وجود ندارد که به کسی‌که پدر می‌شود، آن‌را ارائه داد». نظر هربرت بسیارظریف و دقیق است. او به‌خوبی نشان می‌دهد که همه‌چیز در معنایی از مهرورزی خاص پدرانه تولید و ارائه می‌شود و این عشق بی‌قید‌و‌شرط می‌تواند تأثیر عمیقی بر زندگی خانوادگی بگذارد.
یکی از نکات اساسی در تعامل و ارتباط فرزندان با پدر این‌است‌که این ارتباط، نیاز جدی و عمیقی به اعتماد و اعتمادسازی دارد. وقتی بسترهای اعتماد به‌خوبی ایجاد می‌شود، کودکان می‌توانند خود واقعی‌شان را به پدر نشان دهند. در جوامع کمترتوسعه‌یافته به‌دلیل گسترش فرهنگ تعصب و نابارور پدرسالاری، کودکان؛ به‌ویژه «جنس مخالف» نمی‌توانند به پدر خود نزدیک شوند. آن‌ها فکر می‌کنند که پدر در مقابل آن‌ها قرار دارد و این تضاد عمیق در طبیعت و حل‌نشده، آن‌ها را از هم دور می‌سازد؛ اما واقعیت این‌است‌که تضاد پدر با کودکان، موضوعی قابل‌مذاکره و کم‌شدن است و این به ویژگی‌ها و اعتباری که پدر در تعامل و ارتباط ایجاد می‌کند، بستگی دارد. ممکن است کودکان وقتی آرام‌آرام رشد می‌کنند، به‌این‌نتیجه برسند که می‌خواهند همان کسی‌که از درون هستند را به پدر نشان دهند. این، اتفاق مثبتی‌ست و می‌تواند تعامل و ارتباط آن‌ها را به مرحله باروری و بلوغ برساند. اگر پدر در زندگی خویش، خود را همان‌گونه که بوده و هست به فرزندانش عرضه کند، راهی را ایجاد کرده تا آن‌ها نیز خود واقعی‌شان باشند و بتوانند هرآنچه هستند را درعمل نشان دهند.
درحال‌حاضر، به‌دلیل گسترش فرهنگ مدرنیسم، تضاد عمیقی بین والدین و فرزندان ایجاد شده که از آن به‌عنوان «گسست نسل‌ها» یاد می‌شود؛ اما نکته‌ای که وجود دارد این‌است‌که هیچ دو نسلی در تاریخ نباید مثل هم فکر کنند و اساساً زیبایی زندگی و طبیعت دراین‌است‌که هر انسانی می‌تواند مطابق خواست و میل خویش فکر و عمل کند. اگر این اصل را بپذیریم، درآن‌صورت هیچ تمایزی بین انسان‌ها وجود نخواهد داشت. درواقع، تجربه نسل گذشته می‌تواند در خدمت فرزندان و تجربه‌های نو و مدرن فرزندان نیز می‌تواند هدیه‌ای ارزشمند برای والدین به‌حساب آید. در فرهنگ تعامل و ارتباط بالغ، هیچ‌یک از طرفینِ یک ارتباط حذف نمی‌شوند؛ بلکه تلاش این‌است‌که همه کنشگران عرصه تعامل و ارتباط درکنارهم به‌صورت مکمل دیده و شنیده شوند. ولادیمیر سولویوف در کتاب «معنای عشق» می‌نویسد: «حقیقتی که وجود درونی آدمی را همچون یک نیروی زنده به تملک خود درآورد و درواقع، او را از ادعای دروغین من بودنش رهایی می‌بخشد، عشق است. عشق، نسخ واقعی خودپرستی؛ تزکیه حقیقی و رستگاری شخصیت آدمی‌ست. عشق عظیم‌تر از آگاهی عقلی‌ست. بااین‌حال بدون وجود آگاهی عقلی، عشق نمی‌تواند مانند یک نیروی نجات‌بخش درونی عمل کرده؛ شخصیت آدمی را اعتلا داده و منیت او را نسخ و باطل کند. سپاس فراوان شامل آگاهی عقلی باد که یک فرد می‌تواند به‌وسیله آن، شخصیت واقعی خود را از خودپرستی‌اش متمایز کند؛ بنابراین، خودپرستی را فدا کرده و خود را به عشق تسلیم می‌کند». نکته‌ای که سولویوف بیان می‌کند، در نقش پدری بسیار حائزاهمیت است. پدر، کنشگری‌ست که تلاش می‌کند از خودپرستی درونی رهایی یافته و زندگی خود را برای فرزندانش ایثار کند؛ در اینکه پدری بتواند به این مقام نائل آید، به دو وجه باید توجه کرد:
۱. نیروهای درونی پدر‌شدن به‌مثابه پدر را باید در او بیدار ساخت.
۲. با آموزش و اعتباربخشی به پدری، او را برای چنین نقشی آماده کنیم.
درحال‌حاضر، نسل جوان به‌دلیل مسئولیت سخت و سنگین پدری، از زیر بار آن شانه خالی می‌کنند و این می‌تواند نتایج ناگواری برای نسل‌های آینده به‌همراه، داشته باشد. سولویوف در بخش دیگری از کتاب خود می‌گوید: «معنی و ارزش عشق به‌مثابه یک احساس آن‌است‌که واقعاً ما را وادار و مجبور می‌کند با تمام وجودمان برای دیگری همان اهمیت مرکزی مطلق را قبول کنیم که ما در نتیجه نیروی خودپرستی تنها در وجود خودمان از آن آگاه و باخبریم. عشق نه‌تنها ازآن‌جهت‌که یکی از احساسات ماست، دارای اهمیت است؛ بلکه ازاین‌جهت‌که در نتیجه آن همه امیال و علایق خودمان را در زندگی به دیگری همانند تغییر محل زندگی‌مان منتقل می‌کنیم نیز اهمیت دارد». براین‌مبنا؛ پدری هویتی‌ست که فرد را از حوزه خود به‌سمت دیگری سوق می‌دهد؛ اما گاه دیده شده پدری در حوزه خودشیفتگی باقی می‌ماند. پدرانی که رفتارهای خشونت‌آمیز با فرزندانشان دارند، هیچ زمانی نمی‌توانند خدمات شایانی را به فرزندانشان ارائه دهند. کودکان آسیب‌دیده از پدران، ملزم‌اند تفسیرهای ذهنی متفاوت از پدر خشن را در خود تقویت کنند تا بتوانند راه‌های جدیدتری را در زندگی تجربه کنند؛ اما خارج از نگاه مثبت و منفی به پدر، بهتر است پدران را باعنوان کاراکتر انسانی تأثیرگذار در هویت یک کودک درنظر گرفت. اگر به پدران به‌شکل صندوقچه‌ای پول یا ثروت مادی که قرار است از آن‌ها به نسل بعدی به‌ارث برسد، نگاه کنیم، درآن‌صورت دیگر نمی‌توان امیدوار بود که بخشی از هویت پدرانه که هویتی عاشقانه است را در نسل‌های دیگر تکثیر‌شده بیابیم و امیدوار باشیم که در نسل‌های آینده کسانی بیایند که الهه تأثیرگذاری عشق در جهان باشند. بیایید امروز به این فکر کنیم که یک پدر خوب، پدری‌ست که می‌تواند بدون ازدست‌دادن وقت، روی پاهایش فکر کند و در زندگی یک‌چیز را به کودکانش هدیه بدهد: جسارت «خود بودن» و «عشق بی‌‌قید‌و‌شرط».
مهرداد ناظری / جامعه‌شناس و استاد دانشگاه

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه