کد خبر:
150047
| تاریخ مخابره:
۱۴۰۰ شنبه ۱۴ فروردين -
07:06
چرا عصر ما اینقدر انباشته از خشم است؟
شعلههای حقیقی در شبکههای مجازی
از یادداشتهای پرخاشگر-منفعل روی شیشه جلوی آمبولانسها تا گفتارهای کینهتوزانه سیاسی، همهوهمه، این حس را القا میکنند که گویی ناگهان خشم، جامعه را در بر گرفته است. همسایهای به یک زوج جوان نیوکاسلی که در خانه خودشان آزادانه میگشتند، اعتراض کرد: «حالمان دیگر دارد از دیدن اسافل بدن شما به هم میخورد!» این حرفِ اصلیِ یادداشتی بود که اینگونه به اوج میرسید: «بهخاطر رفتارهای بیشرمانهتان از شما دو تا شکایت میکنیم!» این مسئلهای کوچک، حاشیهای و بیاهمیت است، ارتباطی با روایتی بزرگتر ندارد و جز فورانِ ناراحتیِ انسانهایی که نزدیک هم زندگی میکنند، چیزی را نشان نمیدهد؛ اما وقتی کارین استون (یکی از برهنهها) این یادداشت را روی صفحه فیسبوکش منتشر کرد، 15هزارنفر آنرا خواندند. یک برنامه رادیویی استرالیایی با او مصاحبه کرد. راستش را بخواهید خودم هم ازنظر احساسی شدیداً پیگیر این داستان هستم و حتی بابت دقیقههایی هم که صرف مطالعه درمورد آن کردهام، حسرت نمیخورم.
از این فوران احساسات مخاطبان متوجه مطلب مهمی میشویم: اینکه خودِ موضوع مهم نیست. موضوع میتواند نقض حقوق بشر باشد یا میهمانیگرفتن در مرز بین دو خانه؛ تا وقتی موجب خشمِ حقبهجانب میشود، فرقی ندارد موضوع چه باشد. کینه چیزیست که هریک از این موضوعات را به هم پیوند میدهد. من نگاهی به آن یادداشت انداختهام: تقابل هرزگی و هنجار، رویاروییِ حروف بزرگ و کوچک و احتمال ناچیزِ اینکه نویسنده یادداشت بدن خودش را با آنها مقایسه کرده باشد. حسی هم به من میگوید نویسنده حتماً به نفع برکسیت رأی داده است. همسایگان از انزجار نویسندگانِ یادداشت به این زوج عجیب به وجد میآیند، من از انزجار خودم نسبت به همسایگان به وجد میآیم، شنوندگان رادیو در استرالیا هم به وجد میآیند. ما خشم میبینیم و آنرا در کنار خشم خود میگذاریم، همیشه هم خشم بیشتری میخواهیم.
یادداشتی پرخاشگرانه روی ماشین یک زن معلول گذاشته بودند که در آن نوشته شده بود: «خودم دیدم که تو و دختر جوان و سرحالت ... بدون هیچ نشانهای از معلولیت داشتید در محوطه راه میرفتید!» این هم از پیام دیوانهوار زنی که بهیاران چند دقیقهای گذرگاه ماشینروی او را مسدود کرده بودند تا جان کسی را نجات دهند: «ممکن است در حال نجات جان کسی باشید؛ ولی آمبولانستان را در این جاهای احمقانه پارک نکنید که راه مردم را ببندد!» هفته گذشته آژانس بزرگراههای انگلیس لازم دید تا کمپینی علیه خشم در جاده برگزار کند. عامل محرک این کمپین ۳۴۴۶ مورد ثبتشده از رانندگانی بود که طی یکسالگذشته از قسمتهای درحالتعمیر جاده عبور کرده بودند. جرمهای خشن افزایشی نداشته (زیاد شده؛ اما اینرا عمدتاً بازتاب پیشرفت در گزارشگری میدانند) اما سربهسرهم گذاشتنهای خشن سربهفلک میکشند. گفتارهای سیاسی سرشار از خشماند. کارهایی که مردم میخواهند با داین ابوت و لوسیانو برگر بکنند باعث میشود مغزم سوت بکشد.
اما دقیقاً چه چیز پیشِ روی ماست؟ آیا هیچیکازاینها معنای اجتماعی گستردهتری ندارد؟ آیا این مسائلْ ما را در نقطهای پرخطر در انحنای تاریخ و در آستانه یک انفجار بزرگ قرار میدهد؟ یا قضیه ایناستکه برخیچیزها (مثلاً ماشینها و رسانههای اجتماعی) واقعاً برای سلامت ذهنیمان مضرند؟ رشتهای بهنام کلیودینامیک وجود دارد که پیتر تورچین؛ دانشمند آمریکایی-روسی، آنرا در اوایل قرن توسعه داد. اینرشته رویدادهای تاریخی را با یکسری معیارهای ریاضیاتی پیرنگ میبخشد. برخی از این رویدادها بدیهی هستند (مثلاً برابری) و برخی دیگر نیاز به کمی تجزیه و تحلیل دارند (مثلاً «تولید بیرویه سرآمدان». درپی نابرابری، دورههایی در تاریخ بهوجود میآید که برای مسندهای قدرتی که عموماً افرادِ بهشدت ثروتمند آنها را بهدست میگیرند، بیشازاندازه افراد بهشدتثروتمند وجود دارد. این امر موجب میشود آنها سرخود شوند و با ریختن پولشان در انتخابات برای خود قدرت بخرند. دونالد ترامپ نمونه بارز رشد بیرویه سرآمدان است). این معیارهای ریاضیاتی نقشهای از تاریخ بهدست میدهند که در آن میتوان اوجگیری خشم را تقریباً هر ۵۰سال یکبار مشاهده کرد: ۱۸۷۰، ۱۹۲۰، ۱۹۷۰ (البته باید فضایی جزئی برای جنگ جهانی اول و سال ۱۹۶۸ لحاظ کنید). چرخههای خشونت همیشه هم بیثمر نیستند؛ این چرخهها گاهی جنبشهای حقوق مدنی، اتحادیهای و حق رأی را بههمراه دارند. درواقع تمام جنبشهای مهم اجتماعی با ناآرامی آغاز میشوند، خواه بهصورت اعتصاب، تظاهرات یا شورش. برخی اقتصاد را در دل حال و هوای اجتماعی قرار میدهند: موج کوندراتیف که ۴۰ تا ۶۰سال طول میکشد (اگر آنرا ۵۰ درنظر بگیریم، دقیقاً با چرخه خشونت مصادف خواهد شد) اقتصاد دنیای مدرن را بهصورت چرخههایی از شکوفایی کم و زیاد توصیف میکند که در آن رکورد همیشه با ناآرامی همراه است.
دیوید آندرس؛ استاد تاریخ در دانشگاه پورتسموث و نویسنده کتاب جنون فرهنگیست. این کتاب با روایتی جذاب نشان میدهد که چگونه خشم بیامانِ جو سیاسیِ امروز تنها با فراموشی آگاهانه گذشته ممکن شده است. او خوانندگان را از چیزی بر حذر میدارد که میتواند به درکی رخوتانگیز از تاریخ تبدیل شود -اگر همه چیز نوعی موج است و موجها هم در هر صورت پدید میآیند، پس چه چیز را باید کشف کرد؟- اما او میپذیرد که «همه چیز باید به اقتصاد برگردد، مگر اینکه ثروتمند باشید. اقتصاد یعنی کمبود، و ناامنی خیلی سریع به خشم و بلاگردانی تبدیل میشود». آندرس میگوید: «من همیشه بهعنوان مورخ و معلم سعی میکنم به مردم بفهمانم که جوامع عموماً جاهایی خشن و سلسلهمراتبی هستند. آدمهایی مانند من و شما همیشه مایل بودهایم جوامع خشونت و سلسهمراتب کمتری داشته باشند و دراینراستا تلاش کردهایم. هیچگاه هم واقعاً موفق نشدهایم. فقط توانستهایم افراد را مجاب کنیم وقتی بهقدر کافی احساس امنیت میکنند پایشان را از روی گلوی آدمهای دیگر بردارند». خشم بهخودیخود مسئله قابلتوجهی نیست؛ اما وقتی چنان شایع میشود که گویی یک نیروی فرهنگی غالب است، آنگاه باید بدان توجه نمود. آنچه برای آندرس شایان توجه است مثالهای نقض است؛ یعنی دورههایی از تاریخ که شاخصشان خشم نیست. «خصومت هیچگاه از بین نمیرود. همین است که پروژه پساجنگ؛ یعنی پروژه اتحادیه اروپا، را کاملاً استثنایی میکند». آه، اتحادیه اروپا ... شاید فرصتی دیگر.
دیدگاه رواندرمانی نه این عوامل اقتصادی را رد میکند و نه براینباور است که خشم پدیدهای جدید است؛ اما مؤلفههایی از سلوک عاطفی انسان وجود دارد که تازگی داشته و شرایط مدرن به آنها دامن میزند. آرون بَلیک؛ رواندرمانگر و نویسنده کتاب روانپویشی شبکههای اجتماعیست. نویسنده این کتاب آکادمیک، موشکافانه و فوقالعاده خواندنی میگوید: «مطمئنم خشم بیشتر ابراز میشود. آنچه از آن میبینید پیامد سرایت عاطفیست که بهنظرم رسانههای اجتماعی تا حدی عامل آن هستند. دراینمیان، خشم به نوعی مد تبدیل میشود: یکنفر آنرا ابراز میکند و این باعث میشود که دیگران نیز آن را ابراز کنند». به بیان روانشناختی، مسئله مهم، احساسات نیست؛ بلکه واکنش شما درقبالآن است؛ اینکه آنرا آزادانه ابراز، کنترل، یا سرکوب میکنید.
ما، در عصری زندگی میکنیم که رویداد انگیزاننده ممکن است بسیار پیشپاافتاده باشد؛ مثلاً آدمی عجیبوغریب که یک حرکت ساده را دوست ندارد. بهلطف فیسبوک، ۱۵۰۰۰نفر میتوانند هیجانی موجه از این ابراز خشم بهدست آورند. ما هر کجای منحنی کوندراتیف که باشیم، تجربه زندگیمان تفاوتی شگرف با زندگیهایی دارد که در آن آدمها فقط بهخاطر مسائل جدی خشمگین میشوند؛ مسائلی نظیر تخریب گاوآهن یا سوزاندن یک ساحره. لیک میگوید: «هیستری امروزه دیگر لفظ چندان قابل استفادهای نیست؛ چون بهنحوی زنستیزانه است؛ اما این لفظ دارای معنایی فنیست. یک پاسخ هیجانی هیستریک زمانی رخ میدهد که هیجان زیادی دارید؛ چون با احساسی زیربنایی درارتباط نیستید. نمونه این امر، غرولندکردن در اداره است. همه در اداره غرولند میکنند و این به نوعی حالت منفی هیستریک تبدیل میشود که هرگز راه چارهای برایش پیدا نمیشود؛ هیچکس برای حل مسئله پا پیش نمیگذارد». دراینسخن حقیقتی عمیق نهفته است. من فقط در چند اداره کار کردهام؛ اما همیشه زمزمههای آرامِ غرولند وجود داشت و حتی روابطی مهم و صمیمی با گلایههای مشترک شکل میگرفت؛ اما همیشه آنرا با چشمپوشی از قدرت توجیه میکردند. درواقع، دقیقاً بهایندلیل گلایه میکردند که قصد نداشتند بهصورت جدی به این گلایهها بپردازند.
رسانه اجتماعی، راهی دراختیار ما قرار داده تا این خشم را از محل کار (که معمولاً قدرت تغییر آنرا نداریم) به همه عرصههای دیگر زندگی انتقال دهیم. کافیست سری به وبسایت مامسِنت بزنید تا از شوهرهای تنبل و مادرشوهرهای فضول دیگران خشمگین شوید؛ یا در توئیتر همراهانی را در خشم علیه سیاستها و تضادها بیابید، یا در فیسبوک دوستانی پیدا کنید که با آنها خشمتان را سر آدمهایی خالی کنید که در قطار سر یک بچه فریاد زدند یا سگشان را در گرمای داخل ماشین رها کردند. بلیک میگوید که این تریبونهای اجتماعی «سرایت هیستریک را میسر میسازند» اما این بدینمعنا نیست که چنین اتفاقاتی همیشه بیثمر است. مثال او برای تبدیل خشمِ همهگیر به یک جنبش، بهار عربیست؛ اما میتوان به وبسایتهای دادخواست مانند تِرتیایت دیگریز و آواز یا پروژههای عدالت مردمنهاد هم اشاره کرد. فراخوانهای گسترده و مشارکتی برای تغییر، اکثراً با داستانهایی آغاز شدهاند که مردم را بهخشم آورده است.
برای تشخیص خشم «خوب» از خشم «بد» -یعنی برایاینکه بفهمیم یک فوران خشم میتواند حاصلی هم داشته باشد یا نه- باید به هدف خشم توجه کنیم. بلیک میگوید: «هدف خشم حفظ مرزهای شخصیست؛ پس اگر کسی شما را دور بزند، به فضای شما تعرض کند، به شما توهین نماید یا ... عصبانی میشوید و کاربرد ثمربخش خشم ایناستکه بگویید گم شو». یک ویژگی شبکه اجتماعی که قضیه را پیچیده میکند ایناستکه «کسی ممکن است روی هویت یا عقایدمان پا بگذارد». ازسویی، حس طبیعیِ برآمده از ابعاد و مقیاس که در دنیای واقعی داریم (مثلاً یک غریبه ممکن است با چرخدستی فروشگاه از روی انگشتان پایتان رد شود؛ اما این غریبه سخت بتواند به سرشت ذاتیتان توهینی کند) در دنیای مجازی فرو میریزد. وقتی خود را در فضای مجازی معرفی میکنیم (چه باورهایی داریم، چه شکلی هستیم، چه میخوریم، چه کسی را دوست داریم)، گسترهای پهناور از مرزهای شخصیمان را عرضه میکنیم که هر کسی حتی تصادفاً میتواند به آنها تعرض کند. البته اینکار معمولاً تصادفی نیست و آنرا عمداً انجام میدهند. اما آیا بد است اگر درازکشیدن در تخت و چککردن فیدهای خبری و گفتوگوهای آنلاینِ موردعلاقهتان برایتان هیجانآور است و باعث میشود برآشفتگی و خشم کوتاهی را تجربه کنید؟ آیا ممکن است اینکار همان حس خوبِ جزئی را برایمان فراهم کند که از سیگارکشیدن بهدست میآوردیم؟ قطعاً واکنشی هورمونی در کار است (بلیک میگوید: «همیشه نمودی جسمانی وجود دارد؛ احساسات مندرآوردی نیستند»)، اما این واکنش آشکار نیست. نئوس اررو؛ پژوهشگر دانشگاه والنسیا، در پژوهش خود، خشم ۳۰ مرد را (با سخنان «اولشخص») «برانگیخت» و با انواعی از تناقضات ظاهری روبهرو شد. کورتیزول؛ یعنی هورمون استرس که انتظار داریم افزایش یابد پائین میآید؛ تستسترون بالا میرود و تپش قلب و فشار خون افزایش مییابد. او یک ویژگی عجیب در «سمتوسوی انگیزه» را کشف کرد: معمولاً احساسات مثبت باعث میشوند بخواهید به منبع نزدیکتر شوید؛ درحالیکه احساسات منفی میل به عقبکشیدن را در شما القا میکنند؛ اما خشم دارای نوعی «انگیزه نزدیکی»ست که اررو آنرا بهزبان ساده توضیح میدهد: «معمولاً وقتی عصبانی میشویم، تمایلی طبیعی داریم تا خود را به چیزی که عصبانیت ما را برانگیخته نزدیک کنیم تا بکوشیم آنرا از بین ببریم». خشم هم مانند هر محرک دیگری دارای خاصیتی اعتیادآور است: به آن عادت میکنید و آنوقت بهدنبال چیزهایی میگردید که شما را عصبانی کند. خشم نوعی توهم قدرت را با خود بههمراه دارد، درست همانطور که هالک شگفتانگیز بهنوعی از پتانسیل مخرب احساسات قویش احساس غرور میکند. «وقتی عصبانی میشم از من خوشت نمییاد» جملهای عجیب است. تنها پاسخ منطقی ایناستکه «از هیچکس موقع عصبانیت خوشم نمییاد»؛ اما این جمله عجیب در سطحی عمیقتر و غریزی معنا مییابد.
خشم نه برای سلامت خودتان که برای سلامت کل جامعه پیامدهای مهمی دارد. خشمِ کنترلنشده محیط اجتماعی را آلوده میکند. هربار فوران خشم توجیهیست برای فوران بعدی و ما اکنون (مایلم فکر کنم بهصورت تصادفی) به فناوریای برخوردهایم که آنرا تداوم بخشیده و تقویت میکند. البته گاهی این ماجرا ثمربخش است؛ اما غالباً هیچ هدفی ندارد. با نگاهی به ترامپ یا ویکتور اوربان (نخستوزیر مجارستان) که بهخاطر تأثیرگذاری سیاسی خشم خود را بیواسطه بیرون میریزند، بهروشنی در صحنه جهانی میبینیم که خشم تاچهحد دگرگونکننده است و چگونه تمام واکنشهای دیگر (واکنشهایی نظیر همدلی که افراد را کمتر به وجد میآورند) را کنار میزند. افرادی که آنقدر از مخروطهای ترافیکی عصبانی میشوند که با ماشین به آنها میکوبند و سر کارگران شبنماپوش فریاد میکشند، شاید منادی نوعی ناآرامی اجتماعی بزرگتر باشند و شاید هم نباشند؛ اما من دوران جان میجر و خط تلفنی شکایت از مخروط او را بهیاد دارم. مفهوم قندیلها، هرچه باشند، قطعاً چیز خوبی نیست!
علیرضا شفیعینسب/ ترجمان