آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
چرا متن بعضی از کتاب‌ها در حافظه ما نمی‌مانند؟
کد خبر: 150068 | تاریخ مخابره: ۱۴۰۰ چهارشنبه ۱۸ فروردين - 00:20

کمتر بخوانید؛ ولی دوباره بخوانید

چرا متن بعضی از کتاب‌ها در حافظه ما نمی‌مانند؟

پس‌ازمدتی سروقت کتابخانه و کتاب‌هایمان که می‌رویم، اکثرشان دیگر با هم تفاوت زیادی نمی‌کنند؛ چون تقریباً چیز زیادی از آن‌ها یادمان نمی‌آید؛ محتوای هر کتاب صرفاً به‌صورتی مبهم و آشفته از ذهن ما عبور می‌کند. در چنین مواقعی، ابتدا پریشان می‌شویم که مشکل از حافظه ضعیف خودمان است یا شاید کتاب‌ها تأثیر اندکی بر ما داشته‌اند؛ اما وقتی می‌فهمیم بسیاری از دوستانمان هم همین تجربه را دارند، کمی احساس آسودگی می‌کنیم. اگر محتوای کتاب‌ها تابدین‌حد کم به‌خاطر می‌مانند، اهمیت مطالعه در چیست؟ رولف دوبلی، نویسنده کتاب «هنر شفاف اندیشیدن»، پیشنهادهایی دارد.

ما به‌درستی کتاب نمی‌خوانیم و کتاب‌خوانی را به‌نحو گزیده و با دقت کافی به انجام نمی‌رسانیم. باید کتاب‌ها را به‌گونه متفاوت بخوانیم و برای این‌کار، چهارچوب راهنما و پیشروی خود را به شما پیشنهاد می‌کنم. بگذارید با یک مثال ساده مسئله را توضیح دهم؛ هر بلیت قطار چند‌سفره در سوئیس شش بخش جداگانه دارد. پیش از آغاز سفر، شما کارت خود را در یک دستگاه نارنجی‌رنگ قرار می‌دهید که تاریخ و زمان سفر را روی آن درج می‌کند و بخش کوچکی از گوشه سمت چپ کارت را برمی‌دارد. زمانی‌که هر شش بخش کارت مورداستفاده قرار گیرد، اعتبار بلیت به پایان رسیده و بلیت بی‌ارزش به‌شمار می‌رود. به‌همین‌ترتیب، برای خواندن کتاب‌ها نیز بلیتی را با 50 بخش متفاوت درنظر بگیرد. درست به‌شیوه بلیت‌های قطار، در اینجا نیز پیش از هربار خواندن کتاب، باید یکی از این‌بخش‌ها را ثبت کنید؛ اما برخلاف بلیت چند‌سفری، این تنها بلیت شما خواهد بود و نمی‌توانید درصورت‌تمایل یکی‌دیگر تهیه کنید. زمانی‌که اعتبار این بلیت به اتمام رسد، شما قادر به بازکردن هیچ کتاب دیگری نخواهید بود و باوجوداینکه در سیستم حمل‌ونقل، امکان فرار از باجه ثبت بلیت وجود دارد، اینجا هیچ تقلبی ممکن نیست. شاید بپرسید که تنها 50 کتاب برای تمام عمر؟ این‌موضوع احتمالاً برای بسیاری‌افراد اهمیت چندانی ندارد؛ اما برای شما که درحال‌خواندن این مقاله هستید، چشم‌انداز وحشتناکی‌ست. چطور ممکن است حتی فردی نیمه‌متمدن زندگی خود را با این‌تعداد محدود کتاب بسر برد؟ 
کتابخانه خصوصی من، شامل سه‌هزار کتاب است که تقریباً یک‌سوم آن‌ها خوانده شده‌اند، یک‌سوم از آن‌ها نیمه‌خوانده مانده‌اند و یک‌سوم دیگر نیز دست‌نخورده هستند. کتاب‌های جدیدی نیز هرسال به‌طورمرتب به این‌تعداد اضافه می‌شوند. آن‌ها را دسته‌بندی و خود را از شر برخی خلاص می‌کنم. کتابخانه من درمقایسه‌با فردی همچون «اومبرتو اکو» با کتابخانه‌ای به‌بزرگی 30هزار کتاب، نمونه‌ای پیش‌پاافتاده محسوب می‌شود؛ بااین‌حال و به‌‌رغم تعداد محدود کتاب‌ها، محتوای آن‌ها صرفاً به‌صورتی مبهم به یادم مانده است. درواقع، وقتی به جلد آن‌ها نگاه می‌کنم، نوشته‌های هر کتاب به‌صورت ابری گذرا و آشفته از ذهنم می‌گذرد که با احساسات مبهمی آمیخته‌اند. گاه صحنه‌ای از کتابی در نظرم مجسم می‌شود و گاه جمله‌ای مانند قایقی پارویی و روان در مه، به‌آرامی می‌آید و ناپدید می‌شود. به‌ندرت می‌توانم یک کتاب را به‌اختصار جمع‌بندی کنم. برخی کتاب‌ها در قفسه هستند که نمی‌توانم مطمئن بگویم آیا تابه‌حال آن‌ها را خوانده‌ام یا نه؟ این آثار را باید باز کنم و صفحات علامت‌گذاری‌شده و یادداشت‌های پراکنده در حاشیه کتاب را جست‌وجو کنم. در چنین لحظاتی نمی‌دانم حافظه ضعیف من خجالت‌آورتر است یا کتاب‌هایی که آشکارا تأثیر اندکی بر من نهاده‌اند. البته زمانی‌که از رویارویی بسیاری از دوستانم باتجربه‌ای مشابه آگاهی یافتم، تاحدودی احساس آسودگی کردم. 
این‌وضعیت نه‌تنها درخصوص کتاب‌ها؛ بلکه درباره مقالات، گزارش‌ها، پژوهش‌ها و متون ادبی نیز صدق می‌کند که زمانی با لذت خوانده شده‌اند؛ اما اغلب به نحو شرم‌آوری به‌سختی به یاد آورده می‌شوند. حال پرسش اینجاست که اگر محتوای کتاب‌ها تابدین‌حد کم به‌خاطر می‌مانند، اساساً اهمیت مطالعه در چیست؟ تردیدی نیست که مطالعه لذتی زودگذر را به‌دنبال خواهد داشت؛ اما این لذت زودگذر را می‌توان از خوردن یک شیرینی لذیذ هم به‌دست آورد؛ بی‌آنکه از آن انتظار داشته باشیم تا شخصیت ما را شکل دهد. به‌راستی چرا اثر کتاب‌ها مدت کوتاهی با ما می‌ماند؟ دلیل امر را باید در نادرستی شیوه خواندن کتاب جست‌وجو کرد. کتاب‌خوانی ما به‌حدکافی گزیده و دقیق نیست. ما به‌خود اجازه می‌دهیم که مانند سگی آموزش‌ندیده میان متون مختلف سرگردان شویم و جای آموزش شیوه یافتن شکار ارزشمند و کمیاب، آزادانه به‌هر‌سو گردش کنیم. درواقع، مهم‌ترین و ارزشمندترین منبع خود را برای چیزهایی‌که سزاوار آن نیستند، هدر می‌دهیم.
امروز من به‌گونه‌ای سراسر متفاوت با سالیان پیش کتاب می‌خوانم. بی‌تردید میزان کتاب خواندنم با گذشته یکسان است؛ اما اینک کتاب‌های کمتر و بهتری را می‌خوانم و هر‌یک را دوبار مطالعه می‌کنم. درواقع، به‌شدت گزیده‌خوان شده‌ام و تنها با کمتر از 10دقیقه، درباره خواندن یا نخواندن هر کتاب تصمیم می‌گیرم. تصور بلیت چند‌سفری در این سخت‌گیری مرا یاری می‌کند. از خود می‌پرسم آیا کتابی که من در دست دارم، ارزش قربانی‌کردن یکی از بخش‌های بلیت را دارد؟ پاسخ در موارد اندکی مثبت است. کتاب‌هایی که خوانده می‌شوند هم براساس اصول معین‌شده، بلافاصله مورد بازخوانی قرار می‌گیرند. به‌راستی چرا نباید هر کتاب را دوبار خواند؟ در موسیقی ما هر قطعه را بارهاوبارها گوش می‌دهیم. نوازندگان نیز به‌خوبی می‌دانند که نواختن استادانه یک‌قطعه تنها پس از بازخوانی چندباره آن و تمرکز کامل میسر می‌گردد؛ آن‌هم پیش‌ازاینکه نوازنده با عجله در‌پی قطعه دیگری باشد. چرا نباید با کتاب‌ها نیز همین‌گونه رفتار کرد؟ تأثیر دومین مطالعه کتاب، صرفاً دوبرابر نخستین‌بار نیست؛ بلکه بسیاربیشتر است. من طبق تجربه شخصی، آن‌را بیش از 10بار بیشتر از اولین خوانش کتاب مؤثر می‌دانم. به‌این‌صورت که اگر بعد از خواندن اول سه‌درصد از کتاب را به یاد می‌آورم، پس از دومین نوبت، میزان یادآوری به ۳۰‌درصد می‌رسد. این‌نکته مرا بارهاوبارها متعجب ساخته که وقتی به‌آرامی و با تمرکز مطالعه می‌کنیم تاچه‌حد دومین مطالعه را خوانشی جدید می‌یابیم و درکی عمیق‌تر از نتایج چنین خواندنی به‌دست می‌آوریم. وقتی داستایوفسکی در ۱۸۶۷ به تابلو «جسمِ درگذشته مسیح در آرامگاه» در شهر بال نگاه کرد، چنان مسحور نقاشی شد که همسرش به‌ناچار پس از نیم‌ساعت او را از مقابل تصویر کنار کشید. جالب‌آنکه او دوسال ‌بعد از این‌زمان همچنان می‌توانست نقاشی را در رمان خود به‌تفصیل شرح دهد. آیا عکسی فوری با یک گوشی آیفون قادر است چنین تأثیری داشته باشد؟ احتمالاً پاسخ منفی‌ست؛ زیرا نویسنده بزرگ باید خود را در نقاشی غرق کند تا بتواند در آینده به‌نحوی سازنده از آن در آثار خویش بهره گیرد. واژه کلیدی در اینجا غوطه‌وری‌ست که درست در نقطه مقابل موج‌سواری قرار می‌گیرد. اجازه دهید بحث را بااشاره‌به چهار نکته به پایان برم. نخست درباب اثربخشی که تاحدودزیادی امری فنی به‌نظر می‌رسد. آیا داوری کتاب‌ها کاری درست است؟ پاسخ مثبت است. این‌نوع مطالعه بر سودمندی و برخورد غیر‌احساساتی متمرکز است. اجازه دهید احساسات را برای فعالیت‌های دیگر نگاه داریم. فکر می‌کنم اگر کتاب، به‌دلیل فقر محتوا یا خواندن نادرست، اثری در مغز باقی نگذارد، زمان را هدر داده‌ایم. درواقع، به‌لحاظ کیفی، کتاب با خوردن شیرینی لذیذ یا پرواز بر فراز آلپ تفاوتی بنیادین دارد. دوم‌آنکه کتب جنایی، پلیسی و معمایی از این قاعده مستثنا هستند؛ زیرا معمولاً کسی نمی‌تواند برای بار دوم آن‌ها را بخواند. به‌راستی چگونه می‌توان قاتلی شناخته‌شده را باردیگر ملاقات کرد؟ سوم‌آنکه باید برای خود تصمیم بگیرید چه‌تعداد جایگاه کتاب در بلیت کتاب‌خوانی دراختیارتان قرار دارد. من برای ۱۰‌سال‌آینده خود را به ۱۰۰ کتاب محدود کرده‌ام که به‌طورمتوسط سالانه 10 کتاب را شامل می‌شود. این‌تعداد برای نویسنده‌ای همچون من به‌نحو جنایت‌کارانه‌ای اندک است؛ اما همان‌طورکه گفتم، من کتاب‌های عالی را دو و گاهی سه‌بار، با لذت فراوان و اثربخشی 10برابری می‌خوانم.
اگر هنوز جوان هستید، باید در یک‌سوم اول از دوران فعال کتاب‌خوانی خود، بی‌توجه به کیفیت، هر مقدار کتاب ممکن را؛ اعم از رمان، داستان‌های کوتاه، شعر و کتب غیرداستانی، ببلعید. خودتان را با خواندن سرگرم کنید. رمز این توصیه در نوعی بهینه‌سازی ریاضی به‌نام «مسئله منشی» نهفته است. این‌مسئله در صورت‌بندی کلاسیک آن، درباره استخدام بهترین منشی از میان داوطلبان متعدد است. در راه‌حل پیشنهادی، باید ازطریق گفت‌وگو با ۳۷‌درصد اول داوطلبان، تصویری کلی از توزیع کیفی آن‌ها به‌دست آورید و سپس همه این‌افراد را رد کنید. براین‌اساس؛ با خواندن گسترده کتاب‌ها (به‌معنای آماری کلمه) و آزمودن آن‌ها در یک‌سوم نخست از دوران کتاب‌خوانی خود، تصویری از توزیع کیفی آثار به‌دست خواهید آورد و توان داوری شما تقویت می‌گردد. به‌این‌ترتیب، درادامه می‌توانید با شدت زیاد گُزیده بخوانید. پس از حدود 40‌سالگی‌به‌بعد بلیت کتاب‌خوانی خود را تهیه کنید و پس‌ازآن، به‌دقت به این اصول وفادار بمانید؛ زیرا پس از رسیدن به 40‌سالگی، زمان محدودتر از آن‌است‌که برای خواندن کتاب‌های ضعیف و کم‌مایه صرف شود. 
علی حاتمیان/ترجمان

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه