کد خبر:
180317
| تاریخ مخابره:
۱۴۰۰ دوشنبه ۱۰ خرداد -
07:25
«ماه شرَف» و «حُسنِ جهان»؛ شاعرانگیِ دو هَوو
سال ۱۲۳۰، اماناللهخان؛ والیِ خوشنام، عادل، هنرپرور و سخاوتمند سنندج، همراه با خدموحشم و هدایای ارزشمند و تحفههای کمنظیر بار سفر بست و بهسوی تهران و دربار فتحعلیشاه به راه افتاد تا از شاه، بیستویکمین دخترش را که (حُسن جهان) نام داشت برای پسرش (خسروخان) خواستگاری کند؛ چراکه آوازه زیبایی و هنر و ادب این شاهزاده خانم را شنیده و با خود اندیشیده بود که اگر شاه با این وصلت موافقت کند هم موقعیت سیاسیِ خودش و پسرش تحکیم میشود و هم از وجود چنین عروس با فضل و کمالاتی مفتخر خواهند شد. عضدالدوله در تاریخ عضدی در وصف حسن جهان خانم مینویسد: «... در صباحت منظر و لطف خاطر و سماجت بنان و فصاحت بیان، نظیرش بسیار کم است...». کاروانِ خواستگاری به تهران و قصر فتحعلیشاه رسید و پس از ادای احترام و تقدیم تحفهها و هدایای رنگارنگ، موضوع مطرح شد. شاه که از خوشنامی و علاقه پیر و جوان و ادبا و فضلا و شعرا به اماناللهخان خبر داشت، انجام این وصلت را نامعقول ندانست و موافقت کرد. دوسالِ بعد، اماناللهخان، پسرش خسروخان و جمعی از بزرگان و ریشسفیدان اقوام و شهر، همراه با کاروانی از هدایا و ملازمان برای انجام جشن عروسی و آوردن عروسشان، راهی تهران و قصر فتحعلیشاه شدند. جشن و پایکوبی این عروسی، یکماه ادامه داشت و سپس عروس با نهایت جلال و شکوه از تهران به سنندج آورده شد. امّا دوران این شکوه و سپیدبختی برای عروس نگونبخت طولی نکشید و کمکم با آن روی چهره شوهرش آشنا شد. شاهزاده خانمی که تا آن روز در قصر پدر، عزیزکرده بود و آب در دلش تکان نمیخورد، اکنون بهدست شوهری زنباره، دائمالمست، خوشگذران و عیاش افتاده بود که هیچ ترفند و نصیحتی هم کارگر نبود. حُسن جهان، حیران و غمزده از بخت سیاه خویش، برای اصلاح رفتارهای زننده خسروخان دست به هر تلاشی میزد؛ غافل و بیخبر از اینکه تازهداماد دل درگرو زیبارویی دگر داشت. پس از چهارسال آنچه نباید میشد، شد و بلایی که حسن جهان از آن وحشت داشت عاقبت نازل شد. خسروخان با معشوق خویش ازدواج کرد و او را با خود به خانه آورد. ایندرحالیبودکه دراینمدت از همسر اولش شاهزاده حُسن جهان خانم صاحب شش فرزند شده بود؛ بهنامهای رضاقلیخان اردلان، غلامشاهخان اردلان، احمدخان، خانمخانمها، عادلهخانم، آغهخانم.
حُسن جهان که در اشعارش (والیه) تخلص میکرد از شدت اندوه چنین سرود:
والیه، یار به اغیار چو یار است و ندیم
رو بسوز از غم و با داغِ دل خویش بساز
و اما داستان عشق و دلدادگی تازهداماد چه بود؟ قبل از اینکه خسروخان، با شاهزاده حُسن جهان ازدواج کند، دل درگرو ماه شرف، تنها دختر ابوالحسن بیگ قادری داشت که از خانوادههای بسیار فرهیخته، ادیب و ثروتمند بودند. پدر ماه شرف علاقه مخصوصی به تنها دخترش داشت و در تعلیم و تربیت او از هیچ کوششی فروگذار نکرده و تنها به سواد خواندن و نوشتن دخترش اکتفا نکرد؛ بهطوریکه ماه شرف در نوجوانی اشعاری بسیار زیبا میسرود و بر ادبیات عربی نیز کاملاً مسلط بود؛ ولی ازآنجاکه پدر خسروخان، در امر ازدواج پسرش، نهتنها ذوق و استعداد و سطح خانواده عروس آینده؛ بلکه مصالح سیاسی را نیز درنظر داشت، به پسرش امر کرد که از ازدواج با ماه شرف چشمپوشی کرده و دختر فتحعلیشاه را به عقد خود درآورَد و خسروخان ناتوان از ایستادگی در برابر خواست پدر، همان کرد که پدر امر کرده بود. ولی آتش عشق ماه شرف هر دم در قلبش زبانه میکشید و خواب و خوراک را از او گرفته بود و در اثر این ناکامی در وصال به معشوق، به میخواری و زنباری و فساد و تباهی روی آورده بود و چنان از خود بیخود بود که پیر و جوان از آتش خشم و غضب او در امان نبودند و تازهعروسش حُسن جهان نیز ابداً روی خوشی از او نمیدید. تا اینکه پدر خسروخان فوت کرد و زمام امور بهدست خسروخان افتاد و در اولین فرصت قاصدی را برای خواستگاری از ماه شرف بهسوی او فرستاد. ماه شرف پاسخ منفی داد و این ماجرا چندبار تکرار شد. خسروخان بیتاب از غم دوریِ معشوق چارهای اندیشید و در یک اقدام عجیب، پدر و مردانِ خانواده ماه شرف را به زندان انداخت و شرط آزادیِ آنان را عقد و ازدواج با ماه شرف قرار داد.
میرزا علیاکبر منشی شرح ماوقع را چنین نوشته: «مستوره (ماه شرف) چون شأن و شایستگی خود را برابر با مردان روزگار میدانست از این مواصلت و مزاوجت امتناع داشت تا اینکه خسروخان، پدر و جد او را همراه چندتَن از بستگان به زندان انداخت و ابوالحسن بیگ را مجبور به پرداخت جریمه 30هزارتومان کرد و شرط استخلاص آنان را منوط به عقد مستوره کرد، مستوره بهناچار بدین مزاوجت تَن در داد و جز تسلیم در مقابل استخلاص پدر و جدش راه دیگری نداشت؛ درحالیکه خسروخان پیشتر با حسن جهان خانم بیستویکمین دختر فتحعلیشاه ازدواج کرده بود...».
ماه شرف که هیچ راهی برای آزادی پدر و مردان خانوادهاش بهجز قبول این شرط و ازدواج با خسروخان نمیدید، بهناچار و بهاکراه قبول کرد و با خسروخان ازدواج کرد. طبق قرار پدر و اقوامش از زندان آزاد شدند و خسروخان جشن باشکوهی ترتیب داد و ماه شرف را به عقد خود درآورد. پسازآن اطرافیان و دولتمردان و ملازمان که تا آنروز از چشم خسروخان پنهان میشدند تا مبادا آتش خشم و غضب همیشگی خسروخان دامنشان را بگیرد، کمکم متوجه تغییر رفتار او شدند. خسروخان نهتنها دیگر غضبناک و قسیالقلب نبود؛ بلکه با همه با ملاطفت و مهربانی رفتار میکرد؛ و همه این آرامش و عطوفت را از تأثیر ماه شرف بر او میدانستند و حقیقتاً هم همینطور بود. ازآنجاکه خسروخان هم از طبع شعر و خط خوش بهره داشت و ماه شرف را در شعر و شاعری تشویق میکرد، کمکم بین آنها الفت و علاقه ایجاد شد و این عشق تا روزی که خسروخان زنده بود پابرجا ماند. خسروخان در جوانی از دنیا رفت که شرح آنرا با تلخیص از زبان ماه شرف بخوانیم:
«در اواخر شهر ذیحجهالحرام سنه ۱۲۴۹، آن نور حدقه حشمت و شوکت ... چون به درد جگر دچار آمده و بهعلت غلبه سودا به معالجه و مدارا نپرداخت، آناً و فاناً مرضش در تزاید میبود و کمینه که با آن حضرت، شرف همبستری داشتم و به مصاحبت روز و شب و وزارت اندرون سربلند بودم، مدت دوماه بهعلت بیمارداری و پرستاری خواب راحتم به چشم آشنا نشدی، عاقبت آمد به سرم آنچه از آن میترسیدم ... سوء مزاج والی جوان شدت به هم رسانیده معالجهپذیر نیامد تا در یوم پنجشنبه دویم شهر ربیعالاول سنه ۱۲۵۰ مرغ روح پرفتوحش با هزار حسرت و ناکامی سوی رضوان شتافت».
ماه شرف پس از درگذشت خسروخان، تا سال ۱۲۶۳ در سنندج زندگی کرد. در این زمان اختلافات حکومتی مابین والی جدید و حاکم قدیم بالا گرفت و بهدلیل این آشوبها و ناامنیها، ماه شرف بههمراه عمو و دیگر افراد خانوادهاش بهمیان ایل بابان در شهر سلیمانیه عراق که آن زمان زیرنظر عثمانی بود، رفت. ماه شرف در کتاب تاریخ اردلانش این ماجرا را چنین تعریف میکند: «رضا قلیخان تمامی اعزه و اشراف و اهالی ولایت را احضار کرده، پس از شور و مصلحت بسیار طریق کوچ و فرار را به ولایت بابان اختیار کرد و جمعی کثیر از برنا و پیر پای به مقام جلای وطن نهاده و ناامید از توقف مقام مألوف گشتند ... به یکی از قرای شهر زور (نام شهر و منطقهای در عراق و نزدیک مرز کردستان ایران) که به «سرکت» مشهور است رسیده و اقامت گزیدیم ... حسین قلیخان عمهزاده مؤلف ... بهمجرد استماع این خبر آدم با اسب و قاطر فراوان فرستاده از خانواده ما بهقدر 100نفر را از اناث و ذکور از شهر زور، کوچانیده به شهر سلیمانیه آوردند و از جانب خود محل اقامت بهجهت یکان یکان شخص و با هر یک بهقدر کفاف تعارف بهعمل آوردند». از این کوچ اجباری مدتی نگذشته بود که حسین قلیخان نیز فوت کرد. بر اثر مرگ او که تنها حامیِ آنها در آن اوضاعواحوال محسوب میشد، ماه شرف دیگر تاب و تحمل نیاورد و از شدت اندوه بیمار شد و سرانجام در محرم ۱۲۶۴ چشم از جهان فروبست.
او در تألیفات خود سرآمد زنان بود؛ بهطوریکه هیچ زنی قبل از او دست به چنین تألیفاتی نزده بود. «تاریخ اردلان»، «معجمالادباء» و «کتابی در عقاید اسلامی» و «شرعیات» از اوست. از دیوان اشعارش دوهزار بیت بهدست ما رسیده که ۸۰سال بعد از فوتش بهوسیله یحیی خان معرفت، جمعآوری شد و ایندرحالیستکه برابر نوشته میرزا علیاکبرخان وقایعنگار، اشعار او در حدود 20هزار بیت بوده است. او در اشعارش (مستوره) تخلص میکرد.
و امّا، بعد از فوت خسروخان، سرنوشت حُسن جهان همسر اولش چه شد؟ پس از خسروخان حکومت کردستان به پسر ارشدش، رضاقلیخان رسید و چون این پسر 10ساله بود، مادرش حسن جهان بهجای او امور حکومت را تمام و کمال در دست گرفت. ازطرفی نیز با شنیدن خبر فوت خسروخان، اردشیر میرزا؛ پسر عباس میرزا قاجار به طمع حکومت بر کردستان، به سنندج لشکرکشی کرد، غافل از اینکه حسن جهان گرچه زنی بود هنوز عزادار شوهر، رخت عزا از تن درآورده و لباس رزم پوشیده و لشکری از دلاوران فراهم کرده و به میدان نبرد شتافته. اردشیر میرزا که دید فرمانده سپاه مقابل یک زن است، با خود اندیشید که، چه در این نبرد پیروز شود و چه شکست بخورد درهرصورت جنگاوران و سپاهیان و رجل سیاسی به او طعنه و نیش و کنایه خواهند زد و در فکر چارهای بود تا بدون رسوایی این جنگ را شروعنشده، خاتمه دهد. پس قاصدی برای حُسن جهان فرستاد و دخترش (خانمخانمها) را خواستگاری کرد و با موافقت حُسن جهان جنگ تبدیل به عروسی شد. حسن جهان خانم در اواخر عمر به زیارت خانه خدا مشرف شد و سرانجام در سال ۱۲۷۸ ق در دوره سلطنت ناصرالدین شاه درگذشت. از دیوان اشعار او حدود ۶۰۰ الی ۷۰۰ بیت بهجا مانده. و نیز مجموعهای تحتعنوان «بساط نشاط» نیز به او منصوب است. او در اشعارش (والیه) تخلص میکرد. درپایان ابیاتی از اشعار حسن جهان و ماه شرف را میخوانیم و نیز توجه علاقهمندان را برای مطالعه مفصل و مشروح، به چند منبع مفید جلب میکنم:
دوش به میخانه داد، مژده غیبم سروش
منتظر فیض باش، غم مخور و می بنوش
پرتو حق آشکار از رخ زیبای دوست
دیده بر آن جلوه دوز، چشم ز عالم بپوش
آیه رحمت ببین، جلوه یزدان نگر
یار درآمد به ناز، خیز و برآور خروش
حُسن جهان
صورتگر چین تا رخ زیبای تو دیده
از رشک به دندان سرانگشت گزیده
رحمت به دل واله فرهاد فرستد
آن کس لب شیرین تو ای شوخ مکیده
از ناوک دلدوز تو در شهر دلی نیست
در سینه بهمانند کبوتر نتپیده
هر جا که دلی هست قرین با غم هجرت
شبها به دو چشمم به چسان اشک چکیده
غیر از ستم و جور و جفا ای شه خوبان
(مستوره) زتو بوی وفایی نشنیده
ماه شرف
منابع:
- تاریخ اردلان، مؤلف مستوره اردلان کردستانی؛ به کوشش ناصر آزادپور، سنندج: ههژار
- میرزا احمدخان عضدالدوله، تاریخ عضدی، با تصحیح دکتر عبدالحسین نوایی، تهران، علم
- ماه شرف خانم مستوره، تاریخ اردلان، با مقدمه و تصحیح و تحشیه: ناصر آزادپور، چاپخانه بهرامی
- بنفشه حجازی، تذکره اندرونی (شرح احوال و شعر شاعران زن در عصر قاجار تا پهلوی اول)، تهران، قصیدهسرا
- سید احمد دیوانبیگی شیرازی، حدیقهالشعرا، ادب و فرهنگ در عصر قاجاریه، با تصحیح و تکمیل و تحشیه: دکتر عبدالحسین نوایی. تهران، زرین
- نجف علی مهاجر، فرهنگنامه زنان پارسیگوی، تهران، اوحدی.
بهار عبدالهپور