کد خبر:
270784
| تاریخ مخابره:
۱۴۰۰ يکشنبه ۲۸ شهريور -
08:16
«رضیه بانو»؛ پادشاهی که برای تکهای نان خشک کشته شد
سلطان اِلتتمش؛ پادشاه دهلی، در مدت حکومت خود سلطانی باسیاست، دانا و مردمدوست بود و بهواسطه عدالتش مشهور بود. او در احقاق حق مظلومان شدت عمل و جدیت به خرج میداد؛ بهطوریکه بدون تشریفات و بهصورت شبانهروزی برای احقاق حق مردم و رسیدگی به مشکلاتشان، شخصاً به کارها رسیدگی میکرد. علاوهبر اینخصایل کمنظیرش، به دانشمندان و صنعتگران نیز احترام میگذاشت و به امور عمرانی اهتمام داشت. سلطان التتمش در زمان حیاتش، بااینوجود که سه فرزند پسر داشت ولی بهدلیل لیاقت و شایستگی که در تنها دخترش، رضیه خاتون، میدید، اداره بخشی از امور حکومتی و سلطنت را به او محول کرد و در حضور وزیرش؛ تاجالملک و امیران دیگر، دخترش رضیه را بهعنوان ولیعهد معرفی و انتخاب کرد. امرای بانفوذی که با پادشاه در تماس بودند علت تعیین رضیه خاتون را به پادشاهی مسلمانان هند بهرغم وجود پسران پادشاه که در سن بلوغ نیز بودند، جویا شدند و نامناسببودن این انتخاب و عواقب تصمیم پادشاه را دراینخصوص به او تذکر دادند. او ضمنتأکیدبر شایستگیهای متعدد رضیه خاتون و بهصلاحدانستن اینانتخاب برای آینده، معایب پسرانش ازجمله میخوارگی و غرقشدن در رؤیاهای جوانی و ناتوانی آنها در امر اداره مملکت را به حاضران گوشزد کرد. از میان فرزندان التتمش، ناصرالدین محمود تنها فرزند مقتدر و بالیاقت او بود که او هم به هنگام حکومتش در بنگال فوت کرد. فرزندان دیگرش (رکنالدین و معزالدین) عقل و درایت دخترش رضیه را نداشتند و میگسار و عیاش و بیتدبیر بودند. ولی رضیه خاتون؛ زنی عادل و دوستدار مردم بود و تربیت پدر بسیار روی او تأثیر داشت. رضیه خاتون برای حکومت تمام اوصاف پادشاهی را بهتر از فرزندان ذکور التتمش دارا بود. او در عین جنگجویی و جسارت، زنی بسیار خوشخوی و دوستدار و پشتیبان علما و دانشمندان و بهرهمند از ذوق و قریحه شعر و ادبیات بود. مادرش ترکان خاتون نیز از مقتدرترین زنان حرم محسوب میشد.
بعد از مرگ التتمش، دستور او نادیده گرفته شد و بر سر جانشینی وی بین درباریان و شاهزادگان اختلاف افتاد. برخی از دلایل این اختلاف عبارتاند بودند از: منافع شخصی گروهی از درباریان، احساس حقارت مردان از اینکه مطیع یک زن باشند، رقابتهای خانوادگی فرزندان التتمش و نبودن قانونی مشخص برای جانشینی. پس از مرگ او یک گروه از امرا خواستار بهسلطنترسیدن رضیه خاتون بودند؛ ولی گروه دیگر میل داشتند یکی از پسران التتمش بهنام «رکنالدین فیروزشاه» را بهسلطنت برسانند. بالأخره اینگروه با کمک و وساطت شاه ترکان (مادر رکنالدین) موفق شدند. امّا، میخوارگی و لاابالیگری بیشازحد رکنالدین باعث شد که اداره امور تمام کارها بهدست شاه ترکان؛ مادرِ او بیفتد. بعد از مدت کمی اکثر حکام ولایات و همچنین غیاثالدین محمد، یکیدیگر از پسران التتمش، سرکشی علیه او را آغاز کرده و از پرداخت بعضی مالیاتها سر باز زدند. آشفتگی اوضاع بر تیرگی روابط رضیه خاتون با شاه ترکان (مادر رکنالدین) افزود، تاآنجاکه شاه ترکان او را تهدید به مرگ کرد. تهدیدِ رضیه به قتل، در شهر پیچید و طرفداران رضیه خاتون خود را آماده حمایت از او کردند. دراینزمان شاه ترکان، بهطرفداران رضیه حمله کرده و آنان را نیز تهدید به مرگ و دستگیری کرد؛ اما طرفداران رضیه، از حمایت او دست برنداشتند و از تهدیدات نترسیدند و با شورش و مقاومت در شهر دهلی، شاه ترکان را مجبور به پناهگرفتن در کاخ خود کردند. سپس، امرای لشکر به پایتخت آمدند پس از بیعتکردن با رضیه خاتون او را به تخت سلطنت نشاندند.
ابنبطوطه درمورد بهسلطنترسیدن سلطان رضیه خاتون مینویسد: «رکنالدین تحتتأثیر مادرش شاه ترکان در حق برادرش بنای ظلم گذاشت و بهاینعلت خواهرش رضیه خاتون تصمیم به نابودی او گرفت و در یکی از روزهایی که رکنالدین در مسجد بود، رضیه خاتون لباس تظلمخواهی پوشید و به پشتبام قصر قدیمی (دولت خانه) رفت و با نشاندادن خود به مردم شهر شروع به صحبت کرد که برادرم رکنالدین، برادرمان معزالدین را نابود کرد و حال قصد نابودی مرا دارد و نیز جوانمردی، عدالت و بخشش پدرش را به مردم یادآوری کرد. مردم بر اثر این سخنرانیِ رضیه خاتون، بهوجد آمده و برای حمایت از او، رکنالدین را در مسجد دستگیر کردند، به حضور سلطان رضیه خاتون آوردند. رضیه خاتون گفت: قاتل باید به قتل برسد؛ لذا رکنالدین به جرم قتل برادرش معزالدین، اعدام شد». رضیه خاتون بعد از جلوس به تخت پادشاهی، ابتدا به اوضاع نابسامان خاندان التتمش سروسامان داد. عدالت را دوباره بر جامعه حاکم کرد و مانند پدرش، رفتار عادلانهای با مردم درپیش گرفت. سپس، بر روی سکههای مملکت، عبارات «عمده النسوان ملکه زمان سلطان رضیه بنت شمسالدین التتمش» و در جای دیگر «رضیه الدنیا و الدین» و عناوین دیگری نظیر «بلقیس جهان» ضرب کرد. این زن برجسته در ابتدای سلطنت، با شورشهای فرصتطلبان و حتی وزیرانش، مواجه شد که پادشاهی و فرمانبرداری از یک زن را برنمیتابیدند و منافع خود را با رفتار عادلانه او درخطر میدیدند؛ ولی رضیه خاتون بر تمام شورشها پیروز شد. بدینترتیب دولتی که سلطان رضیه تشکیل داد با تعیین «خواجه مهذب قائم نظامالملک» بهسمت وزارت و تعیین «مَلک سیفالدین آیبک» بهسمت فرماندهی سپاه، روبهگسترش و استقرار رفت و تمام اُمرا، بالأخره حاکمیت او را قبول کردند. اما پسازاینکه «ملک سیفالدین آیبک» فرمانده سپاهِ رضیه خاتون، فوت کرد، او «جلالالدین یاقوت حبشی» را به شغل امیرالاُمرایی، منصوب کرد و همینمسئله حسادت سایر اُمرای ترک را برانگیخت؛ پس، درصدد ایجاد دسیسه علیه سلطان رضیه برآمدند. سلطان رضیه از این زمان به بعد بود که تصمیم گرفت از محیط امن دربار بیرون بیاید و برای مقابله با اُمرای ترک، لباس مردانه به تَن کرد و درحالیکه همیشه مسلح به تیروکمان بود، سوار بر فیل در میان مردم ظاهر میشد.
ولی حسادت اُمرای ترک و دسیسههای آنان علیه سلطان رضیه، گسترش یافت و شورش کردند. سلطان رضیه هم لشکریان زیادی جمعآوری کرد و از پایتخت خود دهلی، بهسوی شورشیان ترک حرکت کرد. اما بهمحض نزدیکشدنِ سپاهِ سلطان رضیه به منطقه شورشیان، اُمرای ترک به سپاه او هجوم بردند و فرمانده سپاهش را کشتند. سلطان رضیه پس از مرگ فرمانده سپاهش با خیانت بقیه اُمرا و سربازان مواجه شد که از دستورات او برای جنگ پیروی نمیکردند؛ درنتیجه تنها ماند و توسط شورشیان اسیر شد و به قلعه «برهند» فرستاده و زندانی شد. پس از مدتی حاکم برهند (مَلک اختیارالدین آلتونیه)، که دلاوری و زیباییِ سیرت و صورت او را دید، به او پیشنهاد ازدواج داد. رضیه سلطان برای پایاندادن به آن اوضاع وخیم و شورش و ناامنی، موافقت کرده و با او ازدواج کرد. بعد از ازدواج، شوهرش سپاهی جمعآوری کرد و برای سرکوب شورشیانی که در دهلی قد علم کرده بودند بهسمت پایتخت به راه افتاد. در دهلی اما، بهرامشاه برادر ناتنی سلطان رضیه که سردسته شورشیان هم بود، به مقابله با خواهر و شوهرخواهرش برخاست و درنتیجه آنها را دستگیر و اسیر کرد.
درباره سرنوشت سلطان رضیه روایتهای گوناگونی نوشته شده که ازجمله، ابنبطوطه به قتل او توسط هندوها اشاره میکند و مینویسد: «سلطان رضیه پس از شکستخوردن در جنگ برایاینکه اسیر نشود، از مقابل سپاهیانی که برادرش بهرامشاه از شهر دهلی به مقابله با او فرستاده بود، فرار کرد. او در حین فرار گرسنگی و مشقت زیاد کشید و در راه به کشاورزی که مشغول شخمزدن مزرعه خود بود، برخورد. از او خوراکی خواست. کشاورز تکه نان خشکی دراختیار او گذاشت. رضیه پس از خوردن نان بهعلت خستگی زیاد به خواب رفت. پس از خوابیدن رضیه، کشاورز که بر زنبودن او آگاهی یافته بود به طمع تصاحب لباسهای گرانبهای سلطان رضیه، او را کشت و جسدش را در مزرعه دفن کرد و اسب او را نیز بهطرف دیگری روانه کرد. چندی بعد مرد کشاورز برای فروش قسمتی از البسه سلطان رضیه عازم بازار شد و اهالی بازار با مشاهده لباس سنگدوزیشده و گرانبها در دست یک کشاورز فقیر به شک افتاده و او را به حضور قاضی شهر بردند و کشاورز به قتل سلطان رضیه اعتراف کرد».
جنازه سلطان رضیه طی مراسمی مذهبی به خاک سپرده شد و قبهای بر مزارش ساختند. اینک قبر آن بانوی عادل و دادپرور، زیارتگاه مردم است و از قبور متبرکه بهشمار میرود. سلطان رضیه باقدرتترین و عادلترین پادشاه زن مسلمان در دنیای اسلام بود. او نزدیک به چهارسال رسماً یک امپراتوری را اداره کرد و برای مملکت خود نمونهای از عدالت و قدرت بود. سلطان رضیه گذشته از قابلیت اداری و نظامی در هنر نیز استعداد غیرقابلانکاری داشت. شاعر بود و اشعار دلنشین او با تخلص (شیرین دهلوی یا شیر غوری) بهجا مانده؛ اگرچه که اکثر اشعارش ازبینرفته. چند شعر از او که در کتاب «مشاهیر نسوان» ثبت شده را با هم میخوانیم و توجه علاقهمندان را برای مطالعه مشروح و مفصل، به منابعی که در انتها آورده شده جلب میکنم.
در دهان خود دارم عندلیب خوشالحان
پیش من، سخنگویان، زاغ در دهن دارند
***
از ماست که بر ماست، چه تقصیر دل زار
آن کشتهاند از غم بیسبب ماست
***
کنم به برکت با چرخ تخت سلطانی
دهم بر بال هما خدمت مگسرانی
***
باز آ شیرین من در راه الفت گام خویش
هان ولی نشنیده باشی قصه فرهاد را
منابع
۱- ابنبطوطه، محمد بن عبدالله؛ سفرنامه ابنبطوطه، ترجمه محمدعلی موحد، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب ۱۳۴۸.
۲- اوچوک، بحریه؛ زنان فرمانروا در دولتهای اسلامی، ترجمه دکتر محمدتقی امامی، تهران: انتشارات کوروش ۱۳۷۴.
۳- سراج، قاضی منهاجالدین عثمان؛ طبقات ناصری، به تصحیح عبدالحی حبیبی قندهاری، کابل: انتشارات انجمن تاریخ افغانستان، سال ۱۳۴۲.
۴- میرخواند، محمد بن خاوندشا؛ روضهالصفا فی سیرهالانبیاء و الملوک و الخلفا، تهران: انتشارات پیروز ۱۳۳۹.
۵- نائینی، محمدرضا جلالی؛ هند در یک نگاه، تهران: انتشارات شیراز، سال ۱۳۷۵.
بهار عبدالهپور