پروین 18سال در پرسپولیس حضور داشت. او از زمانیکه با بازیهای درخشانش پرسپولیس را به گل و قهرمانی میرساند، «سلطان» لقب گرفت. پیش از او، علی جباری لقب «سلطان» را یدک میکشید. داستان سلطانبودن اسطوره آبیها بهاینخاطر بود که جباری دیگر نیازی به بستن بازوبند کاپیتانی نداشت و این بازوبند روی لباس او دوخته شده بود؛ اما کمکم لقب «سلطان» جباری کمرنگ شد. علی پروین قبل از کنارهگیری از فوتبال، سالها در قامت مربی-بازیکن در پرسپولیس درخشید و برای سرخپوشان انواع و اقسام جامها را آورد و سکوها هم به او لقب «سلطان علی پروین» را دادند؛ سلطان همین دیروز 75ساله شد ...
زندگی
تولد: 3 مهر 1325 در تهران
تحصیلات: فاقد تحصیلات دانشگاهی
علاقه پروین به فوتبال، از سالهای کودکی در وی شکل گرفت. درهمانسالها خانوادهاش به محله دولاب (خیابان عارف) نقلمکان کردند که این جابهجایی در افزایش علاقه او به فوتبال تأثیری بسزا داشت؛ زیرا محله دولاب بهخاطر داشتن زمینهای خاکی فراوان مثل زمین نادر، زمین منبع، زمین عارف و ... موردتوجه علاقهمندان به فوتبال بود. وی در مهرماه ۳۲ وارد دبستان شد و از مدرسه «توحید»، تحصیل را آغاز کرد؛ ولی علاقه به فوتبال مانع پیشرفت او درزمینه درسی شد. پروین، فوتبال را بهطورجدی از 12سالگی و از زمین عارف واقع در خیابان ۱۷ شهریور و محلات شیوا و غیاثی آغاز کرد. اولین تیمی که او به عضویت آن درآمد، «عارف» بود که با آن، قهرمان محلات جنوبی تهران شد. در جوانی به «البرز» که تیم دستهدوم باشگاه «کیان» بود. درخشش او و بازیهای قابلقبولش باعث شد در سال ۴۴ به تیم «کیان» بپیوندد. دوسال درآنباشگاه عضویت داشت و در دیدار با تیم «پاس» موردتوجه قرار گرفت. پس از تشکیل باشگاه «ایرانناسیونال» (پیکان) در سال 4۶، به این تیم پیوست و در سال 47 مرد «شمارهیک» تیم بود. در 24سالگی توسط محمد بیاتی (مربی وقت) به تیم ملی دعوت شد و در ۱۵ شهریورماه 49 و در رقابتهای «جام عمران منطقهای» مقابل تیم ملی پاکستان در نیمه دوم بهجای علی جباری به میدان آمد و یکی از هفت گل ایران را بهثمر رساند. او در دیدار دوم ایران برابر ترکیه نیز بهجای مهدی مناجاتی وارد زمین شد و 12روزبعد؛ یعنی در ۲۷ شهریورماه برای اولینبار با پیراهن «پرسپولیس» به میدان آمد و این تیم را درمصافبا «عقاب» یاری داد.
خانواده
در محله بازار، کوچه غریبان بهدنیا آمد. او پنجمین فرزندِ یک خانواده پرجمعیت 10نفره است. او بهخاطر چشمان سبز خود به «علی زاغی» معروف بود. پدرش؛ «احمد» کلهپزی داشت و ازلحاظ مالی بهنوعی متمول بود. در سال 1353 وقتی 28ساله بود، ازدواج کرد. میگوید که بهصورت سنتی ازدواج کردم؛ وقتی در محله آبمنگل بودیم، خانمم را به ما معرفی کردند و «مامان نصرت» (مادرش) رفت و دید و پسندید و بعد ازدواج کردیم. ثمره ازدواج آنها سه فرزند است: دو دختر بهنامهای «لادن» (متولد 1354) و «لیدا» (متولد 1358) و یک پسر بهنام «محمد» (متولد 1367).
افتخارات
با تیم «پرسپولیس» برنده جامهای منطقهای فوتبال ایران، تخت جمشید، اسپندی، وحدت، مسابقات استانی لیگ تهران و مسابقات استانی جام حذفی تهران شده. با تیم ملی نیز به قهرمانی در جام ملتهای آسیا، بازیهای آسیایی، جام منطقهای و جام کوروش رسید. در دوران سرمربیگری با تیم پرسپولیس قهرمان جام وحدت، ششبار قهرمانی مسابقات لیگ تهران، سهبار قهرمانی لیگ ایران و سهبار نایبقهرمانی این مسابقات، سهبار پیروز جام حذفی فوتبال ایران و قهرمان جام برندگان جام آسیا (90-91) و نایبقهرمان این رویداد (92-93) بود. با تیم ملی نیز قهرمان بازیهای آسیایی 90 شد. سال 61 در سن ۳۶سالگی، با ۱۴ گل، «آقای گل» جام باشگاههای تهران شد.
گزیده فعالیتها
بین سالهای ۱۳۴۴-۱۳۴۷ با تیم «کیان» کار کرد. بین سالهای ۱۳47-۱۳۴9 با تیم «پیکان» کار کرد و بین سالهای ۱۳۴9-۱۳66 با «پرسپولیس» بود که طی 341 بازی، 95 گل بهثمر رساند. او هافبک هجومی بود که با لباس شماره 7 بازی میکرد.
دیالوگ
فوتبال را از زمینهای عارف تهران شروع کردم. از زمینهای خاکی محله خراسان و بیسیم. آنزمان با کتانی چینی و گرمکن فوتبال بازی میکردم. زمانیکه به پیکان رفتم، 20هزارتومان گرفتم. شب که به خانه رفتم، پدرم فکر میکرد من این پول را دزدیدم! شبانه دستم را گرفت و نزد مدیر پیکان برد. باور کنید این پول را در اتاق گذاشتم و روی آن غلت زدم!
یادم میآید با تیم ملی به فرانسه رفته بودیم. خبرنگاری آمد و پرسید چگونه میخواهید پلاتینی را مهار کنید که به او گفتم پلاتینی باید به فکر مهار من باشد! درآنبازی 2 بر 1 به فرانسه باختیم، اما در دقیقه 85 گل خوردیم که آفساید هم بود.
سالی که مرحوم محراب شاهرخی را کنار گذاشتند، همراه دادکان و مایلیکهن نزد عسگرزاده رفتیم و خواستیم او مربی شود که قبول نکرد. وقتی برمیگشتیم مایلیکهن گفت من مربی شوم. گفتم من مربیگری بلد نیستم؛ درنهایت قبول کردم. آنزمان پولی نبود و بازیکنان بهخاطر پیراهن بازی میکردند. یادم میآید در پکن که قهرمان شدیم، به غفوریفرد گفتم شانسی قهرمان شدیم! هیچ مربی این حرف را نمیزند. به غفوریفرد گفتم کره با جت پیشرفت میکند ما با موتورگازی!
آنموقع فوتبال سخت بود؛ اما الآن تیم را دست هرکسی بدهی، تیم را میبرد جام جهانی. من میگویم فوتبالیست وقتی قهرمان میشود، باید اول جنبهاش را داشته باشد. الآن فوتبالیستهای ما تا اسم درمیکنند، ریش میگذارند و مو بلند میکنند. من خودم همیشه مدل موهایم همینطوری بود و ریشهایم را کوتاه میکردم. الآن هم اگر ریشهایم سفید نبود، کوتاه نمیکردم. تیپ من هم همینی بوده که هست؛ خانمها که میگویند خوشتیپ هستم.
قبول دارم گاهیاوقات بهخاطر نتیجه تیم بدوبیراه گفتهام؛ اما فحاشی نه. اینهم از آن حرفهاست. من از شکست متنفرم. این اخلاق از بچگی با من است. بهخاطر دارم حتی وقتی در دوران کودکی و در بازیهای توی کوچه شکست میخوردم، در تنهایی بغض میکردم و نمیتوانستم این شکست را هضم کنم. اگر هم میبینید پروین شدهام، اول لطف خدا و ائمه بود؛ سپس این اخلاق که از شکست متنفر بودم. این تنفر باعث میشد هرروز سعی کنم بهتر از دیروز باشم تا در هر بازی، موفقتر از دیدار قبلی عمل کنم.
سروش راسخ