• شماره 2523 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۲۸ خرداد

شادی اسدپور؛ نویسنده و کارگردان نمایش «جنون جنین جن‌زده»:

خلاقیت انسان، با «حواس فعال» آغازبه‌کار می‌کند

امین کردبچه چنگی

شادی اسدپور؛ نویسنده و کارگردان «جنون جنین جن‌زده» بابیان‌اینکه در شرایطی زندگی می‌کنیم که تمامی حواس انسان‌ها فلج شده؛ و دراین‌میان، حس می‌کنیم می‌بینیم، لمس می‌کنیم، بو می‌کنیم، می‌چشیم؛ و می‌پنداریم حواسی ازاین‌دست داریم و درواقع هیچ‌یک از این‌کارها را نمی‌کنیم، گفت: «در کتابی مطالعه کردم که پژوهشگران، به‌این‌نتیجه رسیده‌اند که بویایی، پیوندی عمیق و دقیق با حافظه دارد و این پیوند، بیش از بقیه حواس این‌کار را می‌کند. ‌درحالی‌‌که تصور می‌کنیم بیشترین تثبیت موضوعات در ذهن ما ازطریق بینایی اتفاق می‌افتد؛ اما نتایج تحقیقات پژوهشگران ثابت کرده که بینایی، آخرین مرحله‌ای‌ست که با حافظه ارتباط دارد و یعنی تأثیر آن در ذهن، از مابقی حواس ما کمتر است». وی بااشاره‌به‌اینکه یک بوی غذا، این قدرت را دارد که فرد را به نقطه‌ای خاص ببرد یا یک رایحه عطر، می‌تواند فرد را ببرد و صاف او را در خاطره‌ای در 10‌سالگی‌اش پرت کند، افزود: «به‌نظرم هیچ عامل دیگری با‌این‌شدت نمی‌تواند چنین‌کاری با انسان کند که جزءبه‌جزء تمام خاطراتم را ببینم». اسدپور بابیان‌اینکه هر عاملی می‌تواند حواس انسان را تحریک کند و فقط کافی‌ست که آگاهانه تمرین کند تا این حواس را فعال کند، دقیق‌تر بشنود و دقیق‌تر ببیند، افزود: «با حواس فعال، خلاقیت شروع می‌شود، درلحظه حضور‌داشتن شروع می‌شود و این برایم درست همان ابزاری‌ست که برای نوشتن، برای کارگردانی و عمدتاً برای خلق به آن نیاز دارم». وی باتأکیدبراینکه اگر درلحظه حضور نداشته باشد، اگر انسان‌های پیرامونی خویش را نبیند و اگر نفهمد که یک انسان چه می‌گوید و چگونه به او گوش می‌دهد یا از کنار دیگری چگونه عبور می‌کند، نمی‌تواند آن آدم را به‌درستی بفهمد، اضافه کرد: «وقتی نتوانم انسان‌های پیرامون خویش را بفهمم، چگونه می‌توانم او را در قصه‌ام بیاورم و همین می‌شود که یک شمایل می‌سازم و مثل همه قصه‌ها و نمایشنامه‌هایی که در دست داریم، شمایل انسان‌ها را می‌بینیم و نمی‌توانیم روی آن‌ها عمیق و دقیق شویم؛ به‌حدی‌که گویی انسان‌ها توخالی بوده و نویسنده آمده و بسان نقاشی‌های بچگی، انسانی را ترسیم؛ و دور نقاشی‌اش را با یک مداد سیاه پررنگ کرده است». وی کاراکترهای فیلم‌ها، داستان‌ها و نمایش‌های امروزی ما را شبیه به شخصیت‌های نقاشی‌های دوران بچگی خواند و بابیان‌اینکه این شخصیت‌ها تنها خط محیطی پررنگی دارند و داخل این خط، همه‌چیز کم‌رنگ است، گفت: «داخل این خط، لایه‌ای نمی‌بینیم و نمی‌فهمیم که این آدم اگر دست به کاری می‌زند، اگر دزدی می‌کند، اگر خیانت می‌کند، اگر کسی را می‌کشد و ... چرا این‌کارها را می‌کند و اصلاً چرا یک انسان باید دست به چنین کارهایی بزند و همین‌ موجب می‌شود شخصیتی را خلق کنیم که صفرتاصد، سیاه است که می‌کُشد، دزدی می‌کند، عبوس است، خشمگین است و همه ‌چیزهای بد را دارد؛ ماکزیمم‌های یک شخصیت را دارد و هیچ مینیممی در او نیست و اینجاست که باید از خود بپرسیم که اصلاً مگر می‌شود؟» اسدپور بابیان‌اینکه یک نویسنده می‌تواند دست به خلق شخصیتی کاملاً تیره بزند که می‌تواند در یک مقطعی از زندگی گریه کند و حتماً این‌کار را می‌کند و اگر یک نویسنده اطلاعی از این برش از زندگی یک فرد ندارد، به‌این‌دلیل است که به خلوت خصوصی آدم‌ها راه نمی‌یابد، تصریح کرد: «من پارسال، در نمایش صفردرجه سانتی‌گراد زیر صفر، شخصیتی با نام کالیگولا داشتم و حتماً مخاطبان به‌خوبی می‌دانند که او یکی از انسان‌های بسیاربد تاریخ به‌شمار می‌رود و از پادشاهان ستمگر و ظالم درطول‌تاریخ بوده؛ اما همین شخصیت، عشق را می‌فهمد و گریه می‌کند». وی پیرامون شخصیت «کالیگولا» بااشاره‌به‌اینکه او در یک بلندی می‌نشست و مردم عادی را، بدون ارتکاب هیچ جنایتی، در صف اعدام می‌ایستادند و سربازش، آن‌ها را از یک قله به پائین پرت می‌کرد؛ و این، نوعی سرگرمی برای او به‌حساب می‌آمد، تأکید کرد: «شما تصور کنید شخصیتی، در یک‌روز تعطیل، دست به چنین تفریحی بزند و آدمی‌که این‌چنین ظالم است و دست به بسیاری از رفتارهایی زده که مخاطب من به‌خوبی می‌داند؛ اتفاقاً من به خلوت چنین آدمی پا می‌گذارم تا ببینیم زمانی‌که او درد می‌کشد، چه می‌گوید و حالا می‌توانیم این‌موضوع را به مابقی کاراکترها نیز تعمیم دهیم». کارگردان نمایش «جنون جنین جن‌زده» بابیان‌اینکه در کنار شخصیت‌های یادشده، «اتللو»، «یاگو»، «دزدمونا» و چهار کاراکتر دیگر را نیز دارد که دراین‌میان، به شخصیت‌پردازی آن‌ها پرداخته، یادآور شد: «فضای نمایش جنون جنین جن‌زده، به‌گونه‌ای‌ست‌که به اوهام و کابوس و چنین مسائلی مطرح می‌شود و شدتشان بسیاربیشتر است و این‌بدان‌معناست‌که ما، همه این قصه را از میان خیالات یاگو می‌بینیم و بارهاوبارها این دیالوگ دراین‌اثر وجود دارد که تو در خیال منی و خیال من این قدرت را دارد که دست به هرکاری بزند و البته این‌موضوع را می‌شود چنین تعمیم داد که همه این‌ها اصلاً در خیال نویسنده است و او دراین‌میان، با همه افراد از زاویه خیالات خویش حرف می‌زند». وی باتأکیدبر‌اینکه نویسنده سعی دارد به مخاطب؛ یعنی تماشاگر این‌نکته را گوشزد کند که همه‌چیز؛ حتی تماشاگر نیز می‌تواند در خیالات او باشد، گفت: «دراین‌نمایش، مخاطب شخصیت یاگو را می‌بیند و درعین‌اینکه می‌داند او شخصیتی تیره و بد است؛ اما همین کاراکتر و شخصیت بد که دست به چنین رفتارهایی می‌زند که نهایتاً باعث ازبین‌رفتن یک رابطه، یک عشق و یک زندگی می‌شود، با این پرسش مواجه می‌شود که چرا به نقطه‌ای رسیده که باید این‌گونه رفتار کند؟ مشکل او چیست که مثلاً در یک دیالوگ ‌صراحتاً می‌گوید که من، انسان بدی هستم و روزبه‌روز هم بد و بدتر می‌شوم». وی بابیان‌اینکه وقتی تماشاگر چنین صحنه‌ای را می‌بیند، به‌یقین با خود می‌گوید این آدم چقدر شبیه من است و لحظات تاریک و تنهایی خویش را در چنین شخصیتی می‌بیند، افزود: «تماشاچی این نمایش، می‌تواند لحظات رنج و تنهایی خویش را در یاگو ببیند، با او هم‌ذات‌پنداری کند و او را بفهمد».
عکس: محمد عورکی

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه