• شماره 3495 -
  • 1404 سه‌شنبه 20 آبان

قدرت فرهنگی ادبیات فارسی

واژه‌زیستی به‌جای واژه‌سازی کورکورانه

مهرداد ناظری* در جهانی که واژه‌ها، با تجربه‌های زیسته گره می‌خورند، همواره این سؤال مطرح می‌شود: آیا تجربه زیسته همه فرهنگ‌ها یکسان است؟ آیا همه کلمه‌ها و مفاهیم در فرهنگ‌های مختلف، با تجربه‌های مشابه روبرو هستند و می‌توان معادل‌هایی مشابه برایشان یافت؟ یکی از واژه‌ها که در زبان و ادبیات ژاپنی به‌کار می‌رود کلمه Comorbi است که به‌معنای «تابش خورشید از میان برگ‌ها» ترجمه شده. ممکن است کنشگران فارسی‌زبان با این پرسش بنیادین روبرو شوند که «چرا چنین تجربه‌ای برای فارسی‌زبانان نیست» یا به‌تعبیری: «چرا برای چنین واژه‌ای، معادلی نداریم؟» آیا این فقدان، نشانه محدودیت زبانی‌ست یا غفلت از گنجینه‌های پنهانی‌ که در ادبیات فارسی هست؟ در‌این‌گفتار، تلاش می‌شود تا باتکیه‌بر جامعه‌شناسی ادبیات و فلسفه معناشناسی تجربه زیسته زبان و ادبیات فارسی را درپاسخ‌به‌این‌سؤال موردبررسی قرار دهیم.

واژه‌ها جهان را می‌سازند
همان‌طورکه زبان‌شناسان و پدیدارشناسان تأکید می‌کنند: واژه‌ها صرفاً وظیفه انتقال معانی را به‌عهده ندارند؛ بلکه خود می‌توانند معناسازی کنند. واژه Comorbi در زبان ژاپنی نه‌فقط تصویری طبیعی؛ بلکه حامل زیست‌جهان فرهنگی مردم ژاپن است. در فرهنگ ژاپنی، زیستن و هماهنگی با طبیعت، موضوع بسیارمهمی‌ست. آن‌ها تلاش می‌کنند به‌شیوه‌های گوناگون، به سکون و سکوت درتعامل‌با طبیعت دست یابند. در نگاه «هایدگر»، زبان را می‌توان «خانه وجود» درنظر گرفت. دراین‌خانه، معنا نه ازطریق نمادها؛ بلکه ازطریق آشکارشدن هستی پدیدار می‌شود. «ویتگنشتاین» نیز زبان را نه نظامی-انتزاعی، بلکه بستری برای بازی‌های زبانی می‌داند که در آن، اشکال متعدد زندگی معنا می‌یابد؛ پس وقتی از زبان سخن به‌میان می‌آید، باید به گستره وسیع کارکردها و جنبه‌های شهودی و پدیداریِ آن نیز توجه نشان داد.

 

زبان فارسی: واژه‌سازی یا واژه‌زیستنی؟
در زبان فارسی برای Comorbi ژاپنی، واژه رایج و معادلی وجود ندارد؛ اما این فقدان، به‌معنای نبود چنین تجربه‌ای نیست؛ بلکه نشان‌دهنده آن‌است‌که تجربه‌های مشابه در قالب‌های متعدد و متنوع تصویری، استعاری و شعر بیان شده. واژه‌های «فروتاب»، «برگ‌رخنه» و «نورشکاف» معادل‌هایی‌ست که برای آن به‌کار رفته؛ اما شاید باز نتواند همان تجربه را به‌طورکامل معنا کند. در شعر حافظ، «نقش خیال»، شاید همان کیفیت را نشان دهد که در سایر زبان‌ها قابل‌فهم نیست. ادبیات فارسی؛ به‌ویژه در سُنت منظوم خود، تلاش می‌کند تا هزاران واژه و اصطلاح را با صورت‌بندی‌های گوناگون ارائه دهد. به‌تعبیری می‌توان گفت: در کمتر زبانی می‌توان مثل زبان فارسی معادل‌هایی متعدد و متنوع را برای مفاهیم مختلف به‌کار برد: واژگانی همچون «دل‌آگاه»، «خرابات»، «ساقی»، «مدارا»، «دل‌سپرده»، «رند» و ... هریک حامل معناهای متنوع و تفاسیر متعددی از تجربه‌های زیسته هستند. این واژگان نه‌فقط معنا؛ بلکه کیفیتِ زیستن را نشان می‌دهند. آن‌گونه که نظریه‌پردازان «کنش متقابل نمادین» براین‌باورندکه معنا، در هم‌کنشی و تجربه شکل می‌گیرد؛ نه در واژه‌نامه‌ها؛ و این، بسیارمهم است. بانگاهی‌به زبان و ادبیات فارسی به مقوله «دعا» نمونه درخشان از قدرت معنیآفرینی در زبان فارسی می‌رسیم. «دعا» در ادبیات فارسی، نه‌فقط نیایش؛ بلکه عشق، اعتراض، فلسفه، عرفان، تربیت، امید و حتی نقد اجتماعی‌ست. «دعا» در فرهنگ ایرانی، نحوه‌ای از «بودن» است؛ بودنی که در آن، انسان با هستی، با دل و دیگری گفت‌وگو می‌کند. در شعر حافظ، «دعا» گاه «صدای گدا در برابر سلطان» است، گاه «تمنای عاشق در دل شب» است، گاه «امید به نسیم صبحگاهی»‌ و گاه «نقد قدرت را با زبان فروتنی» بیان می‌کند. این چندلایگی نشان می‌دهد: واژه «دعا» معناها و مفاهیم متعددی دارد. بعضاً گفته می‌شود تا 300 معنا را می‌توان در شعر فارسی برایش یافت و هر معنا پُلی‌ست برای‌اینکه رابطه میان انسان با خود و انسان با جهان و خدا را نشان دهد.

 

قدرت فرهنگی ادبیات فارسی: تولید آرامش و صلح جهانی
ادبیات فارسی، فراتر از زیبایی‌شناسی، واجد نوعی قدرت فرهنگی نرم است؛ قدرتی که می‌تواند در جهان پرآشوب امروز، نقش‌آفرینی داشته باشد. این قدرت نه ازطریق تبلیغ؛ بلکه ازطریق تربیت دل‌ها، گشودن زبان‌ها و ساختن جهانی انسانی‌تر عمل می‌کند. در شعر سعدی، انسان نه دشمن؛ بلکه موجودی آشناست که می‌تواند «جایگاه ویژه خود را در نظام اجتماعی» بیابد. در شعر حافظ، انسان درتقابل‌با ریاکاری قرار می‌گیرد. نقد قدرت با زبان دعا اتفاق می‌افتد و انسان، امید به تغییروتحول دارد. در شعر مولوی، عشق راهی برای فهم هستی و «پیوند با حقیقت» است. در شعر فردوسی، خِرد، نشانه توانمندی‌ست؛ و در فرهنگ مردم، لالایی‌ها، دعاهای مادرانه و کودکانه، زبان و ذخیره آرامش و احساس جمعی ایرانیان را پدیدار می‌سازد. همه این‌ها نشان می‌دهد: ادبیات فارسی، با زبان مدارا، فروتنی و پیوند با طبیعت و با جهان هستی می‌تواند به قدرت فرهنگی متفاوتی دست یابد. ازمنظری می‌توان گفت: ادبیات فارسی، قدرت بازتولید صلح در جهان را دارد. این زبان اگر بازخوانی و باززیسته شود، می‌تواند در تربیت‌های انسان‌های همدل، آرام و معناجو نقش‌آفرینی کند. سه ویژگی بنیادین در ادبیات فارسی باعث شده تا در جهان امروز بتوان آن‌را شاخص دانست:
1. ادبیات فارسی‌، زبان عشق و پویایی‌ست. در هیچ زبان دیگری عشق، حرکت، ادراک و تفکر دایره‌ای بدین‌سان درهم‌تنیده نیست. در شعر فارسی، عشق نه سکون؛ بلکه حرکت به‌سوی معنا، به‌سوی دیگری و به‌سوی هستی‌ست.
هر نکته‌ای که گفتم در وصف آن شمایل
هر کو شنید گفتا للهِ دَرُّ قائل
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
حلاج بر سر دار این‌نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل
گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم
گفت آن زمان که نبود جان در میانه حائل
دل داده‌ام به یاری شوخی‌کشی نگاری
مرضیّةُ السجایا محمودةُ الخصائل
در عین گوشه‌گیری بودم چو چشم مستت
و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل
از آب دیده صد ره طوفان نوح دیدم
وز لوح سینه نقشت هرگز نگشت زایل
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یا رب ببینم آن را در گردنت حمایل
این، یکی از عمیق‌ترین و ژرفانگرترین تجلی‌های عشق در نگاه حافظ است. ازاین‌نظر عشق نه صرفاً احساسی زودگذر؛ بلکه فرایند وجودی، معرفت‌شناختی و توسعه‌گرا به عشق است. دراین‌‌غزل، عشق همچو آتشی‌ست که جان را می‌سوزاند؛ مانند رازی که می‌تواند تغییروتحول ایجاد کند. درواقع، دراین‌شعر حافظ تلاش می‌کند تا نکته‌های ظریفی از عشق را بیان کند.
هر نکته‌ای که گفتم در وصف آن شمایل
هر کو شنید گفتا للهِ دَرُّ قائل
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
حلاج بر سر دار این‌نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل
گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم
گفت آن زمان که نبود جان در میانه حائل
دل داده‌ام به یاری شوخی‌کشی نگاری
مرضیّهُ السجایا محمودهُ الخصائل
در عین گوشه‌گیری بودم چو چشم مستت
و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل
از آب دیده صد ره طوفان نوح دیدم
وز لوح سینه نقشت هرگز نگشت زایل
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یا رب ببینم آن را در گردنت حمایل
این شعر، شمایل محبوب را چنان وصف می‌کند که شنونده، بی‌اختیار به‌معنای عمیق‌ترِ عشق پی می‌برد. در یک آیه قرآن «الله نور السموات و الارض» تاحدی به همین معنا اشاره دارد. عشق دراین‌نگاه نه از نیروهای زمینی؛ بلکه پرتوی از جمال الهی‌ست؛ پس عشق الهی می‌تواند ظرفیت عمیق‌تری به انسان در هستی ارائه دهد. نکته بسیارمهم تلاشی‌ست که فرد باید در مسیر عشق انجام دهد.
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
حافظ نشان می‌دهد که این فرایند با فریب ممکن است که آغاز شود؛ اما درنهایت جان را می‌سوزاند. این سلوک، همان راهی‌ست که باید در آن کوشید. تربیت انسان دراین‌راه ممکن است. فضیلتی‌ست که با تلاش و کوشش و با درک متعالی هستی فراهم می‌شود. در بیت:
حلاج بر سر دار این‌نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل
حافظ می‌کوشد از حوزه فقهی بیرون آید و عشق را مسئله‌ای می‌داند که باید آن‌را در جان انسان‌ها جستجو کرد؛ یعنی شاید با جان‌دادن دراین‌مسیر ما می‌توانیم معنای عمیق‌تر عشق را درک کنیم.
گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم
گفت آن زمان که نبود جان در میانه حائل
دراین‌بیت، عشق زمانی تلخی می‌یابد که جان یعنی خود فرد بتواند به درک و دریافت فراتر و متعالی‌تر دست یابد. این «نفیِ خویش» به‌معنای وجود خود در مرتبه بالاتر است. عشق در نگاه حافظ زمانی امکان‌پذیر است که فرد بتواند مرتباً خود را از همه نابسامانی‌ها خالی و دوباره بتواند خود را پر نماید. نکته بعد، عشق به‌مثابه زیبایی اخلاقی‌ست:
دل داده‌ام به یاری شوخی‌کشی نگاری
مرضیّهُ السجایا محمودهُ الخصائل
محبوب حافظ نه‌تنها زیبا؛ بلکه اخلاقی‌ست. عشق در نگاه حافظ، ترکیبی‌ست از جمال و جلال؛ و از فضیلت و درک این می‌تواند تربیت وجودی خاص را مدنظر قرار دهد. درمجموع به‌نظر می‌رسد در زبان و اندیشه حافظ عشق جایگاه بسیار بسیار متعالی دارد.
2. نکته دوم در ادبیات فارسی‌زبان انسان‌سالاری‌ست. در ساختار دستوری و معنایی زبان فارسی، جنبه‌های مردسالارانه زبان‌های دیگر دیده نمی‌شود. ضمایر، افعال و ترکیب‌ها طوری طراحی شده‌اند که انسان را در مرکز قرار می‌دهند و نه جنسیت را. در شعر فارسی دل، جان، عشق، معشوق اغلب بی‌جنس بوده؛ و بی‌جنس‌بودن، امکان گفت‌وگوی انسانی را فراهم می‌کند. این ویژگی با اندیشه‌های «جورج هربرت مید» همخوان ‌است ‌که هویت را در هم‌کنشیِ متقابل معنا می‌کند و معتقد است که نمی‌توان هویت را در ساختارهای سلطه‌گرایانه تعبیر کرد. باتوجه‌به همه نکاتی که تاکنون گفته شده از واژه‌سازی Comorbi اگرچه معادلی برای آن نداریم؛ اما از زوایای دیگر واژه‌های بسیار دیگری در زبان فارسی وجود دارد که تجربه‌های عمیقی را نشان می‌دهد.
3. ادبیات فارسی، قدرت ساخت معنا در برابر هوش مصنوعی را دارد. در عصر هوش مصنوعی که معنا اغلب به داده و الگوریتم تقلیل می‌یابد، ادبیات فارسی با استعاره، ایهام، چندلایگی و شبیه‌سازی، مقاومت معنایی‌اش را نشان می‌دهد. شعر فارسی، معنا را نه تولید؛ بلکه تجربه‌پذیر می‌سازد. این تجربه، همان‌چیزی‌ست‌که هوش مصنوعی نمی‌تواند آن‌را بازسازی کند؛ چراکه معنا در زبان فارسی از دل زیست‌ جهانی انسان، از بدن، از دل، از آگاهی و هوشمندی و حافظه جمعی برمی‌خیزد؛ آن‌طورکه «مرلو پونتی» می‌گوید: «پیوند بین معنا، با تجربه زیسته انسان را معنادار می‌سازد». درمجموع به‌نظر می‌رسد ادبیات فارسی گستره وسیعی از زیستن را دراختیار مخاطب قرار می‌دهد.
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش
گر‌چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد آفت دور فلک از جان و تنش
گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش
به ادب نافه‌گشایی کن از آن زلف سیاه
جای دل‌های عزیز است به هم برمزنش
گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد
محترم دار در آن طره عنبرشکنش
در مقامی که به یاد لب او می‌نوشند
سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش
عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت
هرکه این آب خورد رخت به دریا فکنش
هر‌که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال
سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش
شعر حافظ همه بیت‌الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
حال بانگاهی‌به این غزل حافظ، می‌توان ویژگی‌ها و خصیصه‌هایی که درباره زبان فارسی گفت را مورد مطابقت و تطبیق قرار داد؛ به‌عنوان‌مثال در بیت:
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش
از «نوگل خندان» می‌گوید؛ نه به‌عنوان داده یا توصیف فیزیکی؛ که به‌مثابه تجربه زیبایی‌شناختی، عاطفی و معنوی که می‌تواند در فرد، «شکوفایی» ایجاد کند. این نوگل، حاوی جهانی از معناست: زیبایی، آسیب‌پذیری و نیاز به دعا و معناهایی که هر انسانی به آن نیاز دارد. از دل زیست‌جهان عاشقانه حافظ می‌توان خصیصه‌های متعالی انسان‌شدن را دریافت. در بیت:
به ادب نافه‌گشایی کن از آن زلف سیاه
جای دل‌های عزیز است به هم برمزنش
او از «نافه‌گشایی» و زلف سیاه سخن می‌گوید؛ تصاویری که در زبان روزمره با آن روبرو هستیم. هوش مصنوعی ممکن است هریک‌ازاین‌ها را به‌گونه‌ای معنا نماید؛ اما صرفاً دراینجا معنا مو یا عطر نیست. در زبان حافظ، این استعاره‌ها کنشگری‌هایی‌ست که وسوسه، احترام به دل و مسائل مختلفی در قالب تجربه زیسته نشان می‌دهد؛ و در بیت:
گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد
محترم دار در آن طره عنبرشکنش
«دل» در شعر فارسی نه‌فقط اندام فیزیکی؛ که مرکز معنا، حافظه و تجربه است. حافظ، دل را صاحب حق می‌داند: حق وفا، حق عشق، حق احترام و ...؛ این نگاه، برخاسته از حافظ جمعی فرهنگی‌ست؛ چراکه دل، زبان، معنا درهم‌تنیده هستند. چیزی‌که به‌سادگی هوش مصنوعی نمی‌تواند آن‌را بازسازی کند؛ و نکته بعد معنا در تجربه‌های عاشقانه و در توصیفات مختلف خود را نشان می‌دهد:
هرکه ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال
سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش
دراین‌بیت، عشق نه احساس صرف؛ بلکه تجربه‌ای هستی‌ساز است که با رنج و ملال و فنا معنادار است. معنا دراینجا از دل تجربه‌های عاشقانه برمی‌خیزد؛ نه الزاماً یکسری توصیف‌هایی از بیرون. این عشق همان نیرویی‌ست که «اسپینوزا» آن‌را «جوهر هستی» می‌داند و حافظ در شعر خود به‌زیبایی آن‌را بیان می‌کند. درمجموع، به‌نظر می‌رسد اگر از واژه‌سازی‌های زبان‌های مختلف عبور نماییم و صرفاً آن‌ها را نخواهیم در تطبیق نعل‌به‌نعل قرار دهیم؛ درآن‌صورت می‌توان گفت: در زبان فارسی، واژه‌های بسیاری وجود دارد که جهان را از زوایای دیگری نشان می‌دهد. وظیفه ما نه صرفاً «واژه‌سازی»؛ بلکه «واژه‌زیستی» است: بازخوانی ادبیات، بازآفرینی تجربه و بازپیوند آن با زبان زندگی‌. ادبیات فارسی اگر با نگاه «توسعه‌گرا» فهم شود، می‌تواند غنای زندگی را بهبود بخشد؛ نیز جهانی آرام‌تر، انسانی‌تر و معناگراتر را پیشنهاد می‌دهد. این خوانش، خود نوعی تعامل با هستی‌ست؛ که می‌تواند همه‌چیز را دچار تغییروتحول به‌سوی یک زندگی کیفی نماید.


*مدیر گروه جامعه‌شناسی ادبیات 
انجمن جامعه‌شناسی ایران

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه