• شماره 3498 -
  • 1404 شنبه 24 آبان

ذره‌بین

ریاکاری به‌مثابه استراتژی بقا!

زمانی‌که جامعه ریاکاری را به‌عنوان استراتژی بقا می‌پذیرد و افراد بی‌آنکه یکدیگر را علنی سرزنش کنند، درباره عمل ریاکارانه به نوعی «تفاهم جمعی» می‌رسند، ریاکاری مشروعیت اجتماعی می‌یابد. به‌گزارش مهر؛ ریاکاری که در زبان عامه با عناوینی چون «دورویی» و «نفاق» شناخته می‌شود، پدیده‌ای‌ست که درطول‌تاریخ تمدن بشر در هردو ساحت فردی و اجتماعی، همواره مورد‌تأمل اخلاقی، دینی و روان‌شناختی بوده. ازمنظر لغوی، «ریا» از ریشه «رؤیت» به‌معنای دیدن و «نمایش‌دادن» می‌آید و در اصطلاح، عبارت‌است‌از نمایش‌دادن و تظاهر به عمل نیک یا داشتن شخصیتی مثبت، با انگیزه کسب منزلت، جاه و شهرت در میان مردم؛ درحالی‌که باطن و کردار در خلوت فرد چیز دیگری است. ریشه اصلی معضل اخلاقی، «حب جاه» و «عشق به مقام» یا ترس از برخوردهای اجتماعی یا ازسوی افراد صاحب قدرت است که فرد را وادار می‌کند برای دست‌یابی به منافع دنیوی یا اجتماعی، از حقیقت باطنی خود فاصله بگیرد. بررسی وضعیت ریاکاری، فراتر از یک قضاوت صرفاً اخلاقی است و باید آن‌را به‌عنوان معضل حاد در ساختار روان انسانی تحلیل کرد. ریاکاری نتیجه شکاف عمیق است؛ شکافی میان «هویت نمایش‌داده‌شده» و «هویت واقعی و درونی». این دوگانگی نه‌تنها بر سلامت روان فرد تأثیر می‌گذارد بلکه می‌تواند به استراتژی بقای اجتماعی در جوامع پیچیده یا تحت‌فشار تبدیل شود تاجایی‌که دیگر یک اختلال فردی نباشد، بلکه به «ریاکاری اجتماعی» مشروعیت‌یافته تبدیل گردد. ازاین‌رو، برای درک عمق این پدیده، باید به بررسی ناهماهنگی شناختی ناشی‌ازآن، وضعیت عذاب‌وجدان در ریاکاران و مکانیسم پیچیده‌ای که فرد توسط آن خود را نیز فریب می‌دهد، پرداخت. از دیدگاه روان‌شناسی، ریاکاری بیانگر یک تضاد ساختاری در وجود فرد است. انسان ریاکار، عملاً در حال اداره دو شخصیت مجزاست: یکی شخصیت مثبت، پرهیزکار و موعظه‌گر که در انظار عمومی به‌نمایش می‌گذارد و دیگری، شخصیت باطنی، تنبل یا حتی مخالف با آنچه تظاهر می‌کند. این‌وضعیت به‌سرعت منجر به شکل‌گیری پدیده‌ای می‌شود که در روان‌شناسی به آن «ناهماهنگی شناختی» می‌گویند. ناهماهنگی شناختی به حالتی از رنج روانی و تنش درونی گفته می‌شود که فرد هنگام نگه‌داشتن دو عقیده، ارزش یا رفتار متضاد به‌طور هم‌زمان، آن‌را تجربه می‌کند. درمورد ریاکاری، تضاد میان «اعتقاد به فضیلت و ارزش‌های اخلاقی» که فرد برای دیگران تبلیغ می‌کند و «اقدام برخلاف آن ارزش‌ها» (در خلوت یا باطن) است. این تنش روانی به‌حدی دردناک است که ذهن انسان، خودکار به‌دنبال راهی برای کاهش آن می‌گردد. فرد ریاکار باید تصمیم بگیرد که یا رفتار خود را با گفتارش هماهنگ سازد که سخت؛ و مستلزم تغییر و تلاش است یا گفتارش را با رفتارش منطبق کند که منجر به ازدست‌دادن منافعی می‌شود یا شناخت خود را تحریف کند. در دوران مدرن، این دوگانگی شخصیت ابعاد پیچیده‌تر نیز پیدا کرده است. دکتر نعمت‌الله فاضلی؛ انسان‌شناس، اشاره می‌کند در جوامعی که افراد درمعرض تجارب متراکم، متفاوت و متضاد ناشی از زندگی در محیط‌های گوناگون مانند دانشگاه، محیط کار، خانواده سنتی، فضای مجازی و ... و هستند، توانایی تشکیل «یک شخصیت یکپارچه» را از دست می‌دهند. درچنین‌شرایطی که فرد تحت‌فشارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی برای نمایش هویتی خاص است اما نیروهای شکل‌دهنده تجربه او متضادند. «داشتن شخصیت‌ها و چهره‌های چندگانه» تنها راهبرد برای بقا و گذر از موقعیت‌های دشوار محسوب می‌شود. ازاین‌منظر، ریاکاری دیگر صرفاً یک انحراف اخلاقی نیست بلکه یک واکنش اجتماعی ناگزیر به محیطی است که اجازه نمی‌دهد فرد، خودِ واقعی و واحد خود را زندگی کند. این پرسش که «آیا ریاکاران دچار عذاب‌وجدان می‌شوند؟» مستقیماً به درجه خودآگاهی و عمق فرورفتن فرد در نقش خود بازمی‌گردد. پاسخ روان‌شناختی و اخلاقی را می‌توان در چندلایه بررسی کرد. در مراحل اولیه، ریاکار قطعاً رنج می‌برد. همان‌طورکه گفته شد، ناهماهنگی شناختی خود نوعی عذاب درونی است. فردی‌که برای دیگران از فضائل اخلاقی سخن می‌گوید اما خود در خفا خلاف آن عمل می‌کند، دقیقاً از تضاد میان گفتار و کردارش در عذاب است. دراین‌مرحله، فرد برای رهایی از این رنج ناهماهنگی شناختی، ممکن است به دو راه متوسل شود: یا رفتار خود را تغییر دهد و صادق شود یا ازطریق مکانیسم‌های دفاعی، به خودفریبی بپردازد تا رنج را تسکین دهد. اگر فرد راه دوم (خودفریبی) را انتخاب کند، کم‌کم وجدان او «بی‌حس» می‌شود و تبدیل به ریاکار حرفه‌ای می‌شود. هدف از خودفریبی، پاک‌کردن ضمیر ناخودآگاه نیست بلکه توجیه رفتار در سطح خودآگاه است. با تکرار ریا و فریب خود، فرد موفق می‌شود رفتار خود را «عادی‌سازی» کرده و آن‌را موجه جلوه دهد. دراین‌حالت، دیگر ازمنظر اخلاقی، خود را «ریاکار» نمی‌داند بلکه «فرد منعطف»، «باهوش» یا «آگاه به شرایط اجتماعی» می‌پندارد که برای بقا ناچار به این رفتار است. دراین‌مرحله، «عذاب‌وجدان» به‌معنای متعارف آن، سرکوب و به وجدانی باطل تبدیل می‌شود. در سطح اجتماعی و ریاکاری اجتماعی، عذاب‌وجدان فردی کاهش می‌یابد. وقتی جامعه ریاکاری را به‌عنوان یک «استراتژی بقا» می‌پذیرد و افراد بدون‌آنکه یکدیگر را به‌طور علنی سرزنش کنند، درباره یک عمل ریاکارانه به نوعی «تفاهم جمعی» می‌رسند، ریاکاری مشروعیت اجتماعی پیدا می‌کند. وقتی «همه» ریاکارند یا حداقل «در سطوحی» به این بیماری آلوده‌اند، بار عذاب‌وجدان به‌طور جمعی تقسیم شده و وزن آن برای فرد کاهش می‌یابد. درنتیجه، فرد خود را نه یک گناهکار، بلکه تابعی از یک سیستم بیمار می‌داند و فشار وجدانی از او برداشته می‌شود. خودفریبی درواقع سدی دفاعی است که روان برای محافظت از خود در برابر دردِ ناشی از ریاکاری می‌سازد. فرد برای حفظ تصویر ذهنی‌اش از خود به‌عنوان یک فرد خوب، باهوش یا اخلاقی، ناچار است حقیقت را از خود پنهان کند. این مکانیسم از چند طریق عمل می‌کند. مغز انسان به‌گونه‌ای طراحی شده که معمولاً فرد را درهرشرایطی، مفید، با توانایی بالا و موجه درنظر بگیرد. این میل به «خود را بهتر از دیگران تصورکردن»، منجر به یک قضاوت ناعادلانه می‌شود. ریاکار می‌تواند به‌راحتی اعمال ریاکارانه را «انعطاف» یا «درایت» بنامد؛ درحالی‌که همان عمل را در دیگری «ریاکاری کثیف» تلقی کند. این سوگیری، او را متقاعد می‌سازد که من در حال ریاکاری نیستم؛ بلکه درحال‌مدیریت شرایط هستم. این رایج‌ترین ابزار خودفریبی است. فرد اعمال منافقانه خود را با دلایل به‌ظاهر منطقی و قانع‌کننده توجیه می‌کند. مثلاً: «برای این تظاهر می‌کنم تا بتوانم دراین‌جایگاه باقی بمانم و بعداً خدمت بیشتری کنم»، «این ریاکاری نیست بلکه عمل به تکالیف اجتماعی برای جلوگیری از طردشدن است»، «شاید نتوانستم کمک مالی کنم اما درعوض با موعظه دیگران را تشویق به کار خیر می‌کنم، پس اثر کارم مثبت است». فرد ریاکار، آگاهانه یا ناخودآگاه، معرفت و دانش به حقیقت را درمورد باطن اعمالش سرکوب می‌کند. این سرکوب میل درونی و تظاهر مداوم، یک تلاش سهمگین برای یکپارچه‌سازی کاذب رفتار و گفتار است تا دیگر تضادی باقی نماند. 

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه