آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
نگاهی تازه به مفهوم «قربانی‌شدن» در جهان امروز
کد خبر: 291674 | تاریخ مخابره: ۱۴۰۱ جمعه ۲۳ ارديبهشت - 23:54

نگاهی تازه به مفهوم «قربانی‌شدن» در جهان امروز

در عصری زندگی می‌کنیم که به‌سرعت هر‌کس می‌تواند به یک کاراکتر «قربانی» مبدل شود. درواقع، نوع مناسبات اجتماعی و میزان سهم هرکس از قدرت و اقتدار باعث می‌شود مفهوم قربانی در دنیای مدرن به‌اشکال گوناگون بازتولید شود. وقتی در جامعه مدرن و نظام‌های آموزشی، کمتر به مقوله اعتمادبه‌نفس و عزت‌نفس پرداخته ‌شود، طبیعی‌ست که انسان‌ها نتوانند در موقعیت‌های متفاوت با درایت و کوشش و اراده معطوف به تغییر، حرکتی را آغاز کنند. درواقع، کنشگران اجتماعی در شرایطی بسر می‌برند که هرلحظه با مقوله‌های پیچیده، نابارور و پرریسک‌ روبه‌رو می‌شوند؛ ریسک‌هایی که دلهره بسیاری را برای ما به‌همراه دارد؛ کافی‌ست هرکس، صفحه اخبار را در کامپیوتر یا تلویزیون خود باز کند تا با مجموعه‌ای از اخبار درهم‌برهم و دلهره‌آور روبه‌رو ‌شود. همه این‌ها ممکن است بلافاصله ما را به بخشی از فرایند «ناکامی» وارد سازد؛ که می‌تواند تلخی و غم را در تمام وجود ما پررنگ کند.

گفته می‌شود ذهنیت قربانی، بر سه باور کلیدی استوار است:
1. هرروز اتفاقات بد می‌افتد یا خواهد افتاد؛
2. افراد یا شرایط دیگر مقصر شکل‌گیری این‌وضعیت هستند؛
3. هر تلاشی برای ایجاد تغییر، با شکست مواجه خواهد شد؛
پس هیچ فایده‌ای در تغییر این‌وضعیت یا تلاشی برای بهتر‌کردن، نیست. این ایده که مبتنی‌بر این سه اصل شکل می‌گیرد، می‌تواند همه زندگی انسان‌ها را دربرگیرد. وقتی کسی حالت قربانی می‌گیرد، با گفتمان یا فضای منفی‌بافی روبه‌رو می‌شود. منفی‌بافی اگر در قالب خیال‌بافی شکل گیرد، می‌تواند شکل پیچیده‌تری به‌خود بگیرد. درواقع، فرد وقتی احساس ‌کند از کودکی به هیچ‌یک از آرزوهای خود نرسیده و در جامعه‌ای زندگی می‌کند که چیزی بر وفق مرادش نیست، این‌احتمال هست که بیشتر از دیگران احساس قربانی‌شدن کند. البته باید بپذیریم که در جهان سرمایه‌داری به‌دلیل وجود تضادها و نابرابری در فرصت‌های اجتماعی، بعضاً افراد دچار ناکامی واقعی می‌شوند؛ اما اگر این‌فرصتِ ایجاد تغییر را نیز هرکس از خود بگیرد؛ یعنی وقتی عملاً به‌لحاظ اقتصادی موقعیت‌ها نابرابر بوده و من نیز به‌عنوان کنشگر، تلاشی برای تغییر این‌‌وضعیت نمی‌کنم، طبیعتاً با دشواری بیشتری مواجه می‌‌شوم. درواقع، ذهنیت قربانی داشتن، می‌تواند مقوله پیچیده نابرابری در اقتصاد یا سایر ابعاد را پررنگ‌تر کند. در بسیاری‌ازمواقع در جوامع درحال‌توسعه یا توسعه‌نیافته، بیشتر مردم فکر می‌کنند «دیگران» باعث بدبختی آن‌ها شده‌اند و براین‌باورندکه اگر شرایط بر وفق مراد آن‌ها بود یا زمینه‌هایی از حمایت ازسوی دولت پدید می‌آمد، می‌توانستند زندگی بهتری را تجربه کنند. ازطرفی باید بپذیریم افرادی‌که در چنین موقعیتی قرار می‌گیرند، عموماً از پذیرش مسئولیت نیز شانه خالی می‌کنند. درواقع، آن‌ها می‌‌پرسند «مقصر این زندگی کیست؟» درپاسخ‌به‌این‌سؤال، چون ریشه مشکل را به دیگران تسری می‌دهند و از پذیرش اشتباهات خود دوری می‌گزینند، همین‌مسئله باعث می‌شود مشکلات شکل پیچیده‌تری پیدا کند. فرض کنید وقتی فردی شغل خود را از دست می‌دهد و فکر می‌کند که این بیکاری به‌دلیل تورم یا شرایط اقتصادی خاص است، دیگر تلاشی برای یافتن کار جدید نمی‌کند. در دوران کرونا بسیاری‌ازافراد شغل خود را از دست دادند. آن‌ها فکر می‌کردند که کرونا و بحران‌های اقتصادی و بی‌توجهی دولت‌ها، عامل اساسی شکل‌گیری این‌وضعیت است. براین‌مبنا؛ نه‌تنها در یافتن شغلی دیگر یا درآمد نبودند؛ بلکه سعی می‌کردند آن شرایط را از درون، پذیرا باشند. به‌عبارتی، افرادی‌که خود را قربانی می‌دانند، پذیرای مفهوم تغییرات نیستند. آن‌ها ممکن است حتی خدمات را از دیگران نپذیرند؛ بدین‌معناکه آن‌ها علاقه‌مندند، فقط برای خود متأسف باشند؛ نه آنکه مشکلات را حل کنند. حال وقتی دیگران این تعصب را تقویت می‌کنند، احساسی خوب خواهند داشت؛ اما وقتی راهکاری به آن‌ها ارائه ‌شود، به‌سادگی راهکار را نمی‌پذیرند؛ چون در فضای ذهنی‌شان «ناتوانی» یک ضرورت است که نمی‌توان آن‌را تغییر داد و بهتر است این‌شرایط را بپذیریم. «بوتینک» به نکته اساسی دراینجا اشاره می‌کند؛ او می‌گوید: «بین دو مفهومِ نتوانستن (Unable) و نخواستن (Unwilling) باید تفاوت قائل شد؛ زیرا ممکن است گاهی در شرایطی قرار بگیریم که امکان تغییر وجود ندارد»؛ مثلاً اگر زلزله‌ای می‌آید و خانه ما خراب می‌شود، طبیعتاً شرایط خاصی‌ست که فرد دچار مشکل اساسی می‌شود و نیاز به همیاری دارد؛ لذا باید اراده خود را تقویت کند؛ زیرا مسیر دشواری برای او وجود دارد؛ اما ناتوانی علی‌رغم وجود اتفاق‌های پیچیده و بد، در فرد وجود دارد و او ازلحاظ روانی نوعی احساس عمیق گناه یا پیامدهای منفی ناشی از طلب عدم‌پذیرش دیگران را در خود تقویت می‌کند و براین‌باوراست‌که «سزاوار اتفاقات بدی هستم که برایم رخ می‌دهد»؛ درحالی‌که دیگران نیز به این‌موضوع اهمیتی نمی‌دهند و خودِ این نگرش، باعث می‌شود پیچیدگی ایجاد شود. آنچه منفی‌بافی را تقویت می‌کند، خودگویی‌های منفی‌بافانه درونی‌ست که می‌تواند با تخریب روانی عمیق روبه‌رو شود. این خودگویی‌ها هرچند؛ چه خودآگاه و چه ناخودآگاه بر فرد ضربه‌های سهمگینی را وارد می‌سازد. «هنری کلود» براین‌اعتقاد است: «قربانیان همواره اعلام می‌کنند دنیا مسئول من است و هرگز کاری برای بهبود زندگی خود انجام نمی‌دهند»؛ اما «استیو مارابولی» براین‌موضوع صحه می‌گذارد که «تنها راهی که می‌توانست صاحب این‌لحظه از زندگی خود شوید، این‌است‌که ذهنیت قربانی را از خانه ذهن خود برانید. اگر این بیرون‌کردن با اراده اتفاق بیفتد، فرد می‌تواند با درایت و ادراک مبتنی‌بر تغییر، به‌سوی تحول عمیق سوق پیدا کند؛ اما درهرحال، این‌کار بسیاردشوار است». ازآن‌سو، «اکهارت تولی» گفته است: «وقتی شکایت می‌کنید و خود را قربانی می‌بینید، باید ‌یا آن شرایط را رها کنید یا تغییر دهید یااینکه گاهی مجبورید آن‌را بپذیرید»؛ اما درهرحال فرد نباید انرژی‌های درونی خود را تلف کند؛ زیرا اتلاف انرژی می‌تواند ما را از رساندن به شرایط بهتر دور سازد. «آنتون سنت مارتن» براین‌اعتقاد است که «همدلان به این دنیا نیامدند که قربانی شوند. ما آمده‌ایم تا جنگجو باشیم. پس بیایید شجاع و قوی باشید. ما به دست همه روی عرشه نیاز داریم؛ و این نیازداشتن به هر انسانی در هر موقعیتی، اگر درونی شود، می‌تواند اتفاق متفاوتی را رقم بزند». درواقع، ما باید بپذیریم هر انسانی استعدادی ویژه بر روی کره زمین است که درصورت شناخت و درک آن می‌تواند موقعیتی را ایجاد کند؛ موقعیتی خارق‌العاده که می‌تواند همه‌چیز را در وضعیتی بهینه و طلایی قرار دهد. درباره نحوه مواجهه با این‌موضوع روش‌های متعددی پیشنهاد می‌شود؛ مثلاً اینکه اگر بتوانیم رمان‌های مناسب بخوانیم، شاید مؤثر باشد. گاه لازم است موقعیت را ترک کنیم یا با پذیرش آن، راهی برای عبور از شرایط سخت بیابیم. داشتن دوستان همدل نیز دراین‌زمینه می‌تواند بسیارمؤثر باشد. حتی استفاده از یک درمانگر که در پردازش تروما به ما کمک کند، می‌تواند دراین‌زمینه مفید باشد. تقویت هوش عاطفی در انسان می‌تواند بسیار مؤثر باشد و اینکه ما باید بتوانیم در مراقبت‌های از خود، مشارکت‌های ویژه‌ای انجام دهیم. تقویت قدرت عشق درونی و اینکه فرد به‌این‌نتیجه برسد که «خودِ» ارزشمندی دارد، راهکار مؤثری‌ست. همچنین برای رهایی از احساسات بد و عادات روزانه‌ای که ما را دچار تفکرهای کلیشه‌ای می‌کند، تمرکز درونی (نیایش) می‌تواند دراین‌زمینه راهگشا باشد. درهرحال، «قراردادن خود در اولویت» بسیارمؤثر است. باید مراقب انرژی‌های درونی‌مان باشیم، اهداف متعالی برای خود تعریف کنیم و بتوانیم مزایای یک زندگی توسعه‌گرا را در خود شناسایی و به‌سوی آن حرکت کنیم. دراین‌شرایط، فرد می‌تواند از وضعیت قربانی خارج و به یک وضعیت خلاق و تأثیرگذار وارد شود. دراینجا لازم است به‌معنای عمیق‌تری از عشق توجه کنیم؛ معنایی که شاید در قالب کلمات، بیان‌شدنی نیست. عشق در قالب زبانی، دچار محدودیت می‌شود؛ اما فهم درونی و شهودی عشق می‌تواند به ما عمق و جهت مناسبی بدهد. اگر به تفکرهای جایگزین توجه کنیم، شاید لازم ‌است‌ به چند نکته توجه کنیم؛ این اصول در عبور از قربانی‌بودن و درک عمیق زندگی مؤثر است:
اول‌آنکه بپذیریم مورد محبت خداوند بوده و برای خداوند مهم هستیم. اگر بدانیم که یک بی‌نهایتی مثل خداوند ما را دوست دارد، درآن‌صورت عمق وجود ما گرم خواهد شد و احساس مأنوسی با زندگی پیدا خواهیم کرد.
دوم‌اینکه بپذیریم زندگی هدفمند است و انسان ازطرف خداوند این هدیه را دریافت کرده که در دنیا بماند و تغییراتی را ایجاد کند. ما خالق وضع‌های متفاوت هستیم.
سوم‌اینکه در شرایط امروزی، دهنده عمیق عشق باشیم و عشق را در معنایی متفاوت درک کنیم؛ مثلاً با نگریستن به جنگل، احساس کنیم جنگل شده‌ایم یا با نگریستن به ستاره‌ای در آسمان، معنای ستاره‌شدن را درک کنیم. وقتی با طبیعت هم‌آوا شویم، نوع نگرش ما نسبت به همه‌چیز فرق خواهد کرد و انسانی می‌شویم به‌وسعت کهکشان که می‌تواند بر خود و دیگران تأثیر بگذارد. 
«اسکات پک»؛ روانشناس مطرح در اثر معروفش «هنر عاشقی» می‌نویسد: «عشق، انجام عملی از روی اراده است؛ یعنی نیت و عمل هم‌زمان. افزون‌براین؛ اراده بر انتخاب نیز دلالت می‌کند. ما ناچار به دوست‌داشتن نیستیم؛ دوست‌داشتن را انتخاب می‌کنیم. مهم نیست خود را چقدر دوستدار بدانیم. اگر درعمل دوستدار نیستیم، به‌این‌دلیل است که انتخاب کرده‌ایم دوست نداشته باشیم؛ ازاین‌رو، با وجود نیت خوبمان، دوستدار نخواهیم بود» (پک،1372: 113). نکته‌ای که «پک» بر آن تأکید دارد، مهم است. اینکه ما، در عشق می‌آموزیم چگونه انتخاب‌هایی متفاوت داشته باشیم؛ پس در دوران سختی مثل کرونا یا جنگ، می‌توان یک عشق واقعی را تجربه کرد؛ عشقی که از قدرت آفرینشگریِ کنشگر سر می‌زند؛ یعنی می‌تواند تجربه‌ای عمیق از گسترش درونی را در جهان بیرون شاهد باشد. هدف ما از عاشق‌شدن می‌تواند کمک‌کردن به وضعیت بشری باشد؛ بشری که در تنهایی و انزوا بسر می‌برد. ما می‌توانیم با عبور از تنهایی‌ها هدف اصیل زندگی خود را تعریف کنیم؛ هدفی که شاید در خلقت انسان نیز به‌نوعی درنظر گرفته شده؛ بنابراین، گویا تنها راه مقابله با قربانی‌شدن، آغازکردن از رشد فردیت است. ما باید به‌گونه‌ای به وسعت‌بخشیدن خود ادامه دهیم. انسان می‌تواند هرروز و هرلحظه در رشد تدریجی در فرایند گسترش خود بکوشد و اگر این تعالی روحی ادامه پیدا کند، می‌توانیم در دوست‌داشتن خود و همه جهان، موفق و کامیاب عمل کنیم.
مهرداد ناظری / جامعه‌شناس و استاد دانشگاه

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه