کد خبر:
291718
| تاریخ مخابره:
۱۴۰۱ يکشنبه ۱ خرداد -
23:53
نگاهی به پیچیدگیهای فرزندپروری در دنیای مدرن
تربیت در مسیر اتوبان یا در تعامل رودررو
بدون شک ما در یکی از دشوارترین و پیچیدهترین دوران تاریخ زندگی میکنیم. دورانی که با انقلاب اطلاعات همراه بوده و همهچیز در آن با تحولات عمیق و متفاوت و متنوعی روبرو شده است. براینمبنا نوع نگاه به کودکانونوجوانان با گذشت تغییرات اساسی کرده. اگر در گذشته افراد باتوجهبه فرهنگ یک جامعه روستایی، همه اهل یک محل، در تربیت یک فرزند نقش پررنگی داشتهاند، امروز ما با پدرومادرهایی روبرو هستیم که مجبورند بااتکابه روشهای علمی، به تعلیموتربیت فرزندان خود بپردازند. البته در دوره جدید نوع نگرش به هویت پدرومادر تغییر کرده و بهصرف آوردن بچه همهچیز را بهدست سرنوشت نمیسپارند. براینمبنا اینروزها والدین برایآنکه بتوانند فرزندان خود را در مسیر متفاوتی رشد دهند، از کلاسهای آموزشی، کلیپهای متعدد در فضاهای مجازی، کتابهای مختلف استفاده و بهره فراوان میبرند. تجربه پدرومادرشدن و شیوههای تربیت در گذشته بیشتر مبتنیبر فرهنگ تجربه زیستهای بود که در کل یک روستا یا شهر کوچک وجود داشت؛ اما در دوره مدرن غلبه شیوههای علمی و گسترش اطلاعات تحمیلی از فضای مجازی و واقعی باعث شده تا پدرومادرشدن بهشدت با گذشته دچار تغییروتحول شود.
اگرچه اینروزها انبوهی از اطلاعات دراختیار والدین قرار دارد و آنها میتوانند برخلاف نسل گذشته از این امکانات درراستای فرزند خود استفاده کنند اما واقعیت ایناستکه نوع مواجهه با اطلاعات پیچیده و درهمبرهم اقیانوسی از مطالب متعدد و متنوع باعث شده تا آنها دچار سردرگمی نیز بشوند. درواقع آنها نمیدانند که از کدامیک از روشها میتوانند در تعلیموتربیت کودکانشان استفاده کنند. مثلاً آیا بهتر است از روش ژان ژاک روسو برای تعلیموتربیت کودکمان استفاده یا بهتر است به گفتههای فروید و یونگ و دیگران توجه کنیم. آیا در تربیت فرزندان باید به فیلسوفان روز دنیا مثل ژیژک مراجعه کنیم یااینکه میتوان بدونتوجه به همه این کلمههای پیچیده و پررمزوراز، راهی را بهسوی تعلیموتربیت کودکان پیدا کرد. یکی از موضوعات سؤالبرانگیز ایناستکه ما باید کودکانمان را با توجه و اولویتبخشی به مغز یا بهتعبیر مصطلح با قلب تربیت کنیم؛ یعنی بهتر است که بیشتر بهشیوههای عقلانی دراینراستا توجه شود یااینکه بیشتر به روابط عاطفی و شیوههای ارتباط صمیمی با فرزندان توجه کنیم. درهرحال اگر از این زاویه به موضوع نگاه شود پدرومادرها در دو دسته طبقهبندی میشوند. گروهی که صرفاً به جنبههای عقلانی و علمی توجه دارند و سعی میکنند از تجربیات علما و دانشمندان و کتابها و مقالات درخصوص تربیت فرزندشان استفاده کنند. گروه دوم که بیشتر ترجیح میدهند به جنبههای عاطفی و روابط سرشار از عشق در زندگی با کودکانشان توجه نمایند؛ سؤال ایناستکه تاچهحد میتوانیم به متخصصان اعتماد نماییم و کدامیک از متخصصان حرفهای درستی میزنند؟ وقتیکه از صبح تلویزیون را روشن میکنیم یا به رادیو گوش میدهیم یااینکه وارد شبکههای اجتماعی میشویم با اشکال گوناگونی از مصداقها و جنبههای گوناگون در تربیت فرزند روبرو میشویم. حال یک پدرومادر که میخواهند از رویههای علمی تبعیت کنند دراینجا دچار سردرگمی میشوند که کدام راه را باید در تطبیق با فرزندانش استفاده کنند و دراینجا این گمراهی باعث میشود که بعضاً استفادههای نامناسب و ناکارآمد از اینروشها کار را برای آنها با دشواری مواجه سازد. این موضوعیست که قبلاً وجود نداشت و وقتی پدرومادری در روستا میخواستند کودکشان را تربیت کنند بهسادگی میتوانستند بااستفادهاز تجربه و مهارتهای موجود در فرهنگ روستایی کودکانشان را برای یک زندگی روستایی تربیت کنند. نکته دیگر بحث تعامل و ارتباط است. در گذشته بهدلیلاینکه خانواده گسترده نسبت به خانواده هستهای در اولویت بود هر خانوادهای با فرزندآوری زیاد تلاش میکردند تا بهنوعی مبتنیبر مقتضیات زمانی و مکانی خود حرکت کنند. در جامعه سنتی اینتعداد فرزندان زیاد باعث میشد هر کودک در میان انبوهی از دایی، عمه، خاله، عمو و پسردایی، دختردایی، پسرعمو، دخترعموهای متعدد و متنوع خویش قرار گیرد و خود این روابط و تعامل بخشی از تجربههای زیسته تعلیموتربیت را برای آنها بههمراه میآورد؛ اما در دنیای جدید که اینتعداد فرزندها بهشدت کاهش یافته و خانوادهها نهایتاً یک یا دو فرزند دارند نوع تعامل و ارتباط کودکان با خانواده و فامیل خود دچار تغییروتحول اساسی شده بهگونهایکه بسیاری از بچهها اینروزها تجربهای از عمه و عمو و دایی واقعی را ندارند. البته در دنیای مدرن امروزی ارتباط با دوستان جایگزین ارتباط با فامیل شده و چهبسا داییها، عموها و خالههایی که در قالب دوست و مجازی شکل میگیرد بهنوعی این جایگزینی را ایجاد کرده. علاوهبراین باید درنظر داشت باشیم که مشکل دنیای امروز تغییروتحولات و سیالیت گسترده دنیای مدرن است. این تغییروتحول بهگونهایستکه بهواقع نمیتوان بهسادگی با فرزندان با یک قطعیت ازپیشتعیینشده روبرو شد. گاهی آنقدر در ذهن خود والدین تغییروتحول ایجاد میشود که خود آنها نمیدانند که چگونه میتوانند یک مقوله را برای فرزندان بیان نمایند و این نشانهای از ایناستکه در دنیای مدرن نوع تعامل و ارتباط با کودکانونوجوانان با پیچیدگیهای بسیار گستردهای مواجهاند. گفته میشود یکی از اولویتهای دنیای مدرن توجه به سلامت روان کودکان است. آنها تلاش میکنند براساس آخرین استانداردهای علمی به رویههایی بپردازند که این سلامت را تضمین کند؛ اما حضور گسترده کودکان در فضاهای مجازی بعضاً تهدیدهایی علیه سلامت روان آنها را ایجاد میکند. مثلاً درمواجههبا بسیاری از فیلمها یا کلیپهایی که بعضاً کنترل یا مدیریتی روی آنها وجود ندارد، این امکان را فراهم میسازد تا کودکان با دنیای عجیب مواجه شوند. دنیایی که ناشناخته است و بعضاً میتواند بر روان آنها تأثیر نامساعدی بگذارد؛ اما در گذشته که این فضاها نبود بهرغماینکه علم درزمینه سلامت روان دسترسی را برای خانوادهها بهاندازه امروز فراهم نکرده بود اما آنها اینرا میدانستند چگونه فرزندان خود را برای جامعه و دنیای واقعی تربیت کنند. این ندانستنهای دنیای جدید که کنار دانستنها شکل میگیرد، از پیچیدهترین تناقضهاییست که هر پدرومادری با آنها روبروست. آنها ازیکسو میدانند که چه باید بکنند و ازسوییدیگر بهواقع نمیدانند چگونه باید با فرزندان خود روبرو شوند؛ اما نکته مهم بحث مسائل اقتصادی در تعلیموتربیت است. بهنظر میرسد باتوجهبه تغییروتحول میزان دسترسی به منابع اقتصادی در دوره جدید خانوادهها تلاش میکنند تا پول و هزینه بیشتری را برای فرزندان خود انجام دهند. بهخصوص در طبقه متوسط باتوجهبهاینکه امکان دسترسی به امکانات اقتصادی همچون طبقه بالا وجود ندارد افراد اینگروه تلاش میکنند تا فرزندان خود را در کلاسهای متعدد ثبتنام کنند یا در مدارس غیرانتفاعی خصوصی آنها را ثبتنام کنند. یکی از والدین که حساسیت بسیارزیادی برای تعلیموتربیت کودک خود دارد میگوید؛ من از چهارسالگی فرزند خود را در کلاس زبان انگلیسی ثبتنام کردهام. همچنین از هفتسالگی او را به کلاس پیانو بردم و در دوازدهسالگی نیز او را به کلاس نقاشی بردم. همه اینها برای ایناستکه دلم میخواهد کودکم در آینده با مهارتهایی که یاد میگیرد به یک فرد موفق مبدل شود. تبدیلشدن یک فرد به انسان موفق یکی از موضوعاتیست که در ذهن همه پدرومادرها وجود دارد. آنها میخواهند سختیهایی که خودشان کشیدهاند را فرزندان تحمل کرده و آنها بتوانند راحتتر به سرمنزل مقصود برسند؛ اما تحقیقات جامعهشناسان نشان میدهد که بهدلیل تغییرات ناگهانی در شرایط اقتصادی استرسها و اضطرابهای اقتصادی امروز بیشترازگذشته وجود دارد. درواقع این اضطرابهای اقتصادی باعث شده تا والدین بیشترازگذشته بهفکر تغییروتحول بیابند. مثلاً تحقیقات در ایران نشان میدهد که در یکدههاخیر علت مهاجرت بسیاریازافراد در طبقه متوسط بهخاطر اینموضوع بوده است که آنها فکر میکنند فرزندانشان بهلحاظ اقتصادی در ایران آیندهای نخواهند داشت و اگر در خارجازایران زندگی کنند و آنها سختی بکشند این امکان وجود دارد که فرزندانشان بتوانند هم در یک دانشگاه باکیفیت تحصیل کنند و هم شغل مناسبی پیدا کنند. درواقع این اضطراب اقتصادی باعث میشود تا والدین ولع بیشتری برای یافتن شغل دوم یا درآمد بیشتر را طلب نمایند. درهرحال خود اینموضوع باعث میشود که نوعی رقابت اقتصادی بین اعضای جامعه پدید آید و هر کس به این فکر کند که باید پول بیشتری دربیاورد چراکه درصورت عدمدسترسی به پول و سرمایه، آینده کودکان با تهدید جدی مواجه میشود. ایندرحالیستکه خود آنها احتمالاً از یک شرایط سخت و دشوار اقتصادی را برای رسیدن به موفقیت طی کردهاند و فرزندان گویا قرار است بدون ایندوران سخت و مرارت اقتصادی بتوانند در زندگی به انسانهای موفق مبدل شوند. برهمیناساس نوع نگرش و نوع قرارگرفتن پدرومادرها در کنار فرزندان دچار تغییروتحول اساسی شده است یعنی اگر قرار براینباشدکه وقت گذراندن یا اوقات فراغت داشتن والدین با پدرومادرها بیشتر شود و آنها بتوانند در فضایی عاری از تنش با یکدیگر دیالوگ داشته باشند یا به تفریح و شادی بپردازند یااینکه با یکدیگر کتاب بخوانند و فوتبال بازی کنند، پدرومادرها مجبورند برای تأمین نیازهای آینده و ایجاد رفاه اقتصادی آنها به کار بیشتر بپردازند. خود اینموضوع باعث ایجاد شکاف و فاصله بین والدین و فرزندان میشود و آنها بیشتر در دنیای مدرن مجبور میشوند که نقش پدرومادری خود را در جابجایی آنها بگذرانند. مثلاً اینکه آنها مرتباً آنها را با اتومبیل شخصی خود به کلاسهای مختلف میبرند یا پشت درهای بسته درانتظار آنها میایستند تا آنها بازگشته و آنها را به خانه برسانند و وقتی به خانه برمیگردند زمان آناستکه برای آنها یک غذای مطبوع را در فرصت کوتاه تهیه کرد. همه اینها باعث میشود که زمان برای باهمبودن تحلیل رود و بهجایآن باهمبودن در اتوبانها جایگزین شود که این دشواری کار تربیت را بیشتر خواهد کرد. درواقع اگر بپذیریم که معاشرت و تعامل یکی از موضوعات مهمیست که ما امروز به نیاز داریم باید گفت که چنینچیزی بهمرور درحالتحلیل رفتن است و کودکان امکان ملاقات و برخورد با پدرومادر خود را صرفاً در شبها جلوی تلویزیون پیدا خواهند کرد و خود این باعث میشود که شکاف بین آنها بهلحاظ باورها و ارزشها و نوع گفتمانی که در ذهن بهمرور شکل میگیرد ایجاد شود. البته ناگفته نماند که فاصله نسلها در دوره جدید بسیارزیاد شده آنهم بهایندلیلکه انقلاب اطلاعات و سرعت تغییروتحولات و سیالیت دنیای مدرن تغییرات را بهسرعت بر هم پدرومادرها و هم کودکانونوجوانان تحمیل میکند و چنین تحمیلی نوع مواجهه و تأثیرگذاری فرایند ارتباطی با پیچیدگیهای دنیای مدرن را در آنها به صورتهای مختلف بروز و ظهور میدهد. درواقع پدرومادرها بهگونهای مفهوم مدرنشدن را دریافت میکنند درحالیکه فرزندان آنها ازمنظری دیگر با اینمسئله روبرو میشوند و خود این باعث میشود که تضاد و تناقض بین آنها بیشتر و درنهایت رفتارهای خشونتآمیز جایگزین رفتارهای مبتنیبر صمیمیت میشود؛ پس دراینجا یک سؤال اساسی باید مطرح کرد که چنددقیقه از شبانهروز یا بیستوچهار ساعت را یک فرد میتواند پدرومادری کنار یا در تعامل و گفتگوی با فرزندان خود باشد یااینکه او صرفاً میتواند پدرومادری در یک اتومبیل و درحالحرکت و شتاب برای رسیدن بهمقصد باشد؟ این دو نتایج متفاوتی را بههمراه خواهد داشت. اگر بپذیریم که فرزندپروری براساس نظر جیک اسلوکی یک شغل مادامالعمر است و حتی با بزرگشدن کودکان نیز متوقف نمیشود درآنصورت باید بگوییم که این شغل و مسئولیت هرروز با پیچیدگیها و سختیهای بسیاری مواجه میشود که شاید لازم است دراینخصوص پدرومادرها مرورهای اساسی در کنشهای درونی با خود و کنشهای ارتباطی با آنها داشته باشد. حتی آنها لازم است در مروری بر کنشهای خود با دیگران نیز داشته باشند چهبسا که خود رفتارها و نوع تعامل پدرومادرها با دیگران نیز میتواند در تربیت فرزندان نقش بسیار مؤثری داشته باشد. درهرحال ما در یک مواجه سخت قرار داریم. آنجلا شویند میگوید: «درحالیکه ما سعی میکنیم همهچیز را درمورد زندگی به فرزندان خود بیاموزیم، فرزندان ما به ما میآموزند که زندگی چه معنایی دارد». پس ما در یک مواجهه و تربیت دوسویه قرار داریم. آنها بهنوعی فضیلتهای زندگی را به ما میآموزند و ما نیز درپیآنیم که ضمن مهرورزی به آنها در خود بهعنوان انسانهای عاشق تقویت شویم. این تقویت دوسویه و درک معنای تعلیموتربیت دوسویه اگر هم در والدین و هم بهمرور در کودکان درک شود شاید بتوان گفت که ما در دوره مدرن به یک جایگاه و تعریف جدیدی از تعلیموتربیت رسیدهایم. ما همواره همدیگر را تماشا میکنیم. والدین از یک زاویه به فرزندان و فرزندان از زوایای گوناگون به پدرومادر خود نگاه میکنند. در نگاه کردنهای یکدیگر از همدیگر چیزهای زیادی را میآموزیم. زمان آن رسیده است که به کنشهای مهرورزانه دوسویه توجه ویژه شود. اگر پدرومادر بتوانند عشقی بالغ را به فرزند خود بدهند که آن عشق بتواند عشق گستردهای را در آنها ایجاد و بهسوی دیگران بازتاب دهد، شاید بتوان گفت ما در رسیدن به یک جامعه عاری از خشونت تربیت فرزندانی مسئول و آگاه موفق شدهایم. برای رسیدن به چنین رهیافتی باید تلاش کرد. شاید لازماستکه نظامهای آموزشی و سیستمهای تعلیموتربیت مروری عمیق بر روی نظریهها و تئوریهای خود داشته باشند.
مهرداد ناظری / جامعهشناس و استاد دانشگاه