آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
درکی نوین از «هویت» در هزاره سوم
کد خبر: 291777 | تاریخ مخابره: ۱۴۰۱ سه شنبه ۱۷ خرداد - 23:58

درکی نوین از «هویت» در هزاره سوم

انسان می‌تواند در زندگی جلوه‌های گوناگونی بیابد. وقتی خود را در آینه می‌بینیم، ممکن است با بخش‌هایی از وجود خودمان ارتباط برقرار کنیم که برای دیگران چندان مشخص و آشکار نیست؛ اما وقتی در جامعه در میان افراد دیگر زندگی می‌کنیم هریک‌ازآن‌ها ممکن است برداشت و تفسیری از ما داشته باشند؛ بنابراین انسان موجودی‌ست که هویتش توسط خود و دیگران به‌مرور شکل می‌گیرد. هرچندکه وقتی به‌دنیا می‌آییم با هویت انتسابی و تعین و جبرهای اجتماعی شناخته می‌شویم. مثلاً هیچ‌یک از ما پدرومادر یا محل تولد خود را انتخاب نمی‌کنیم و بالاجبار در فضای جغرافیایی یا حوزه خانوادگی که به‌نوعی جبری‌ست، به‌دنیا می‌آییم؛ اما بعدازمدتی این انسان،‌ کنشگر خلاق می‌تواند با انتخاب‌های خود هویت اکتسابی خود را شکل دهد. درواقع انسان به‌مرور یاد می‌گیرد چگونه زندگی و به‌چه‌صورت با دیگران ارتباط برقرار کند؛ اما نکته مهمی که وجود دارد این‌است‌که آیا برای انسان‌ها تقدیر و سرنوشت ازپیش‌تعیین‌شده وجود دارد؟‌ به‌نظر می‌رسد عوامل متعددی به‌لحاظ اجتماعی، سیاسی،‌ فرهنگی،‌ اقتصادی می‌تواند بر شکل‌دهی زندگی یک انسان مؤثر باشد. مثلاً فردی‌که در روستا به‌دنیا می‌آید این امکان برایش وجود دارد که با تعین‌ها و جبرهای زندگی روستایی مجبور به انتخاب شغل کشاورزی شود مگرآنکه تصمیم بگیرد از روستای خود مهاجرت نماید و به شهرهای بزرگ رفته و در آنجا این امکان را بیابد که بتواند آن روندی را که در سرنوشت به‌قول عامه و هم‌ولایتی‌هایش، برایش تعریف شده را، تغییر دهد؛ اما در شهرهای بزرگ و کلان‌شهرها نوع زندگی به گونه دیگری‌ست. هریک‌از افراد می‌توانند به‌گونه‌ای‌دیگر زندگی خود را رقم بزنند هرچندکه جبرهای اقتصادی بعضاً این امکان را برای ما فراهم نمی‌کند که هرآنچه را بخواهیم پدید بیاوریم؛ اما ممکن است شما این سؤال را بپرسید که ما چگونه می‌توانیم یکدیگر را بشناسیم و با چه عناصر و ویژگی‌هایی با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنیم؟‌ باید درنظر داشت طبق نظریه «جورج هربرت مید» هر انسانی دارای دو من متفاوت است. درواقع من اندامی (I) و من اجتماعی (ME) در برابر قرار می‌گیرند و در یک روند دیالکتیکی هریک‌ازآن‌ها ممکن است در برهه‌هایی از زمانی و مکانی خود را بروز دهند. مثلاً وقتی ما طبق نظام اجتماعی رفتار می‌کنیم یا در رانندگی قانون را رعایت می‌کنیم یا در روزی بارانی چتر در دست می‌گیریم و از خانه خارج می‌شویم همه‌وهمه بیانگر این‌است‌که ما طبق ME یا من اجتماعی رفتار می‌کنیم؛ اما اگر قرار باشد مثل نیوتن روزی معجزه برایمان اتفاق بیفتد که با دیدن افتادن یک سیب به پدیده جاذبه زمین پی ببریم، یک اتفاق ناب و نادر است که ممکن است برای هر انسانی طی صدهاسال یک‌بار به‌وقوع بپیوندد. دراینجا برای فهم بهتر سطح پیچیدگی‌های هویتی شاید لازم است به چند ویژگی در انسان‌ها توجه کنیم:
ویژگی‌های عمومی: ویژگی‌هایی شامل مشاهدات بیرونی در انسان‌ها که آشکارا دیده می‌شود و ما درمورد دیگران طبق آن می‌توانیم استنباط یا دیدگاه‌های خود را مطرح کنیم.
ویژگی‌های روانی‌: برای فهم آن‌ها نیاز به عمیق‌ترشدن و گفتگو با افراد است. درواقع ما باید درمورد انسان‌های دیگر سؤال کنیم، به حرف‌هایشان گوش بدهیم و به‌نوعی در تعامل و ارتباط، علایق، باورها و نیازها و خواسته‌های آن‌ها را بشناسیم.
علاوه‌براین، سوم ویژگی‌های شخصیتی نیز در شکل‌دهی هویت مؤثر است. ویژگی‌هایی که ممکن است در بعضی از مواقع بتوانیم آن‌را احساس کنیم. مثلاً اینکه یک فرد تاچه‌حد با احساسات صادقانه با دیگران مواجه می‌شود؟ آیا فردی درون‌گراست یا بیشتر برون‌گرا جلوه می‌کند؟‌ یا درمجموع نظرات و دیدگاه‌های او تحت‌تأثیر چه عواملی قرار دارد؟ و کلاً ازلحاظ شخصیتی دارای چه کاراکتری‌ست؟ البته بین این سه وجه وجودی انسان ارتباط عمیقی وجود دارد و شاید جداسازی آن‌ها چندان ساده نباشد؛ اما درهرحال هویت مقوله‌ای‌ست که برای شناسایی آن باید به ابعاد متعددی رجوع کرد و شاید برای شناخت یک انسان لازم‌است‌که ساعت‌ها و ماه‌ها با او صحبت کنیم تا بتوانیم اندیشه و گفتار او را بهتر درک کنیم. ازطرفی گفته شده در هر فرهنگی یک هویت ملی و فرهنگی وجود دارد که به‌نوعی در شناخت انسان‌ها مؤثر است. مثلاً درمورد ایرانیان گفته می‌شود که ملتی پیچیده، لایه‌لایه و دارای فرهنگ عمیق و ارزش‌های خاص خود هستند. یکی از چیزهایی‌که عموماً در فرهنگ‌ها دیده می‌شود نوع مواجهه در موقعیت‌های اجتماعی‌ست. بعضاً مثلاً گفته می‌شود انسان‌ها ممکن است خودهای مختلفی از خود را در جامعه بروز بدهند. در یک تقسیم‌بندی گفته می‌شود سه نوع خود وجود دارد:
1. خود واقعی
2. خود وانمودی
3. خود آرمانی
خود واقعی آن بخش‌هایی از انسان است که واقعی‌ست و شاید بعضی‌اوقات خود فرد از آن چندان آگاه نباشد و زیر فشار جامعه کمتر دیده شود. خود وانمودی بخش‌هایی‌ست که ما در جامعه به‌صورت نمایشی ظاهر می‌شویم. درواقع ماسک‌زدن‌هایی که به‌مرور یاد می‌گیریم و اینکه چگونه کنشی را انجام دهیم تا کمترین آسیب و بیشتری سود برایمان به‌دست آید؛ و خود آرمانی بخش‌هایی از خود است که انسان برای تحقق آن تلاش می‌کند. همواره ما بین این سه خود درحرکتیم و هریک‌ازاین‌ها می‌توانند بخش‌هایی از هویت انسانی را شکل دهد.
«برتولت برشت» در اپرای سه‌پولی به نکته بسیارجالبی اشاره می‌کند. او می‌گوید هنگامی‌که انسان همنوع خود را در گوشه خیابان می‌بیند که به‌جای بازو تنها زائده‌ای از کتف او آویزان است، نخستین‌بار تکان می‌خورد و شش پنس به او می‌دهد. بار دوم تنها سه پِنس به او می‌دهد و بار سوم با اکراه او را تحویل پلیس می‌دهد. اگرچه بیان او نوعی طنز را در خود دارد اما شاید به‌گونه‌ای نشان می‌دهد که انسان تاچه‌حد درمواجهه‌با محیط خود می‌تواند متفاوت رفتار کند. «هربرت بلومر» براین‌باوراست‌که انسان در موقعیت‌های مختلف می‌تواند بنا به شرایط و قدرت تفسیری که از موقعیت دارد، متفاوت رفتار کند و همین‌مسئله باعث می‌شود شناختن و تعامل با انسان کاری بسیار بسیار دشوار باشد. آیا باتوجه‌به مفهومی که از هویت گفته می‌شود ما می‌توانیم به‌راحتی انسان‌ها را ببینیم، با آن‌ها ارتباط برقرار کنیم و دوستشان داشته باشیم؟ پاسخ به این سؤال ساده نیست. «داستایفسکی» در کتاب «برادران کارامازوف» می‌گوید: «انسانیت را دوست دارم اما از خود در‌شگفتم؛ هرچه‌بیشتر انسانیت را در مفهوم عام دوست می‌دارم، همان‌قدر کمتر انسان را در مفهوم خاص خود یعنی به‌صورت فرد دوست می‌دارم». این نشان می‌دهد به‌نوعی «داستایفسکی» می‌خواهد بگوید که دوست‌داشتن انسانیت، راحت‌تر از دوست‌داشتن تک‌تک انسان‌هاست؛ اما اگر بپذیریم که همه ما برابر هم مسئول هستیم و این نکته‌ای‌ست که «داستایفسکی» به‌نوعی در کتاب‌های خود به آن اشاره می‌کند شاید نوع نگرش و برداشت ما از انسان‌ها خارج از ضررها یا فوایدی که برای ما دارند، متفاوت خواهد بود؛ سؤال این است: آیا تصمیم‌هایی که در زندگی می‌گیریم، دوست‌داشتن‌ها و نفرت‌ها طبق آن‌چیزی‌‌که انتخاب می‌کنیم و براثر حضور در جامعه اتفاق می‌افتد. یونگ در کتاب «خاطرات» براین‌موضوع صحه می‌گذارد و می‌گوید: «دراین‌دوران ما انسان‌ها بیش از هر دوره دیگری شاهد این واقعیت هستیم که تمامی بلایا و مخاطرات نه از طبیعت، از خود ما ناشی می‌شود، از روح و روان فردی و جمعی خودمان. البته اینکه روح فردی و جمعی را یونگ هم‌زمان و هر‌دو را در کنار خود قرار می‌دهد، نشان می‌دهد هم فرهنگ و تاریخ و هم فردیت در انتخاب‌های ما مؤثر هستند و این نکته‌ای‌ست که نمی‌توان آن‌را نادیده گرفت». باتوجه‌به آنچه گفته شد شاید بتوانیم طبق هویت یا ارزش‌های انسانی، انسان‌ها را در چند دسته تقسیم‌بندی کنیم. در دنیای امروزی ما با چهار گروه انسان روبرو می‌شویم:
دسته اول کسانی هستند که شما را زیرسؤال می‌برند و همواره همه تفکر و اندیشه شما را تحقیر می‌کنند. این‌گروه با القائات منفی‌شان شما را مسموم می‌کنند.
دسته دوم، آدم‌هایی‌که هرچند به شما مهربانی می‌کنند؛ اما هدف اصلی‌شان کمک به خودشان است. این‌ها افراد خودبینی هستند که نفع خود را بر نفع دیگران ترجیح می‌دهند.
دسته سوم افرادی هستند که به شما خوبی می‌کنند و در نقطه مقابل، از شما خوبی می‌خواهند. این‌گروه به شما نفع می‌رسانند اما انتظار دارند شما هم به آن‌ها نفع برسانید.
دسته چهارم افرادی‌که ‌دنبال گسترش عشق در زندگی سایرین هستند. آن‌ها از غنی‌شدن دیگران، غنی‌تر می‌شوند. انسان‌های عاشق خلاق دراین‌دسته جا می‌گیرند. افرادی‌که هنر عشق‌ورزی را در زندگی به ما می‌آموزند.
شاید امروز بیشتر از هر زمان دیگر به هویت‌سازی انسان‌ها در دسته چهارم نیاز داریم؛ اما اینکه هویت را آیا می‌توان ساخت یا برسازنده جامعه است، سؤال بسیارمهمی‌ست؛ البته ازطرفی می‌توان گفت نظام‌های آموزشی و خانواده و رسانه می‌توانند در شکل‌دهی هویت انسانی نقش بازی کنند. این بستگی به این دارد که تاچه‌حد در نظام آموزشی و خانواده به مقوله هویت‌سازی و شکل‌دهی انسان در دسته چهارم توجه نشان می‌دهیم. اگر بر دسته چهارم صحه نگذاریم شاید با انسان‌های فریبکار، حیله‌گر و سودجو بیشتر از هر زمان دیگر روبرو شویم. درآن‌صورت باید بپذیریم که نوع زندگی و مواجهه ما با یکدیگر با دشواری‌های زیادی روبرو خواهد شد. وقتی از حاشیه‌نشینان هندی می‌پرسید که زندگی را چطور می‌بینید؟ برخی‌ازآن‌ها می‌گویند زندگی سخت اما بی‌نظیر است. این‌موضوع ریشه در نگرش معنوی آن‌ها دارد. اگر عاشق نباشید شاید گفته آن‌ها را دروغی بزرگ بپندارید اما انسان عاشق می‌داند درهرشرایطی امکان ایجاد شرایط لذت‌بخش و شیرین وجود دارد پس با عشق و نگرش عاشقانه خلاق می‌شود زندگی را از زاویه دیگری تجربه کرد. براین‌اساس شاید بهتر باشد به هویت عاشقانه انسان‌ها توجه کنیم. هویت عاشقانه می‌تواند نگرشی نوین در زندگی انسان فراهم کند و او را از بسیاری چیزها ‌که ممکن است در دایره نفرت، خشونت، کینه و خصومت تربیت نماید، دور سازد. به‌یاد داشته باشید برخلاف قطره‌آبی که با پیوستن به اقیانوس هویت خود را از دست می‌دهد، انسان در جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند وجود خود را از دست نمی‌دهد. زندگی انسان مستقل است. او نه‌تنها برای پیشرفت جامعه بلکه برای رشد خود به‌دنیا آمده است؛ اما مهم است که این رهیافت را در خود تقویت کند و بر وجود خود صحه بگذارد. «جرج آر.آر. مارتین» می‌گوید: «هرگز آنچه را که هستید را فراموش نکنید و به نقاط قوت خود تبدیل کنید». پس آن‌چیزی‌که هست را نمی‌توان نقطه‌ضعف تو دانست؛ بنابراین همه آن چیزهایی‌که وجود دارد، برای آسیب‌رساندن به شما استفاده نمی‌شود. باید به‌این‌نکته توجه کنیم که ما به‌دلایل زیادی همانی هستیم که هستیم و شاید ما هرگز اکثر آن‌ها را نشناسیم؛ حتی اگر این قدرت را نداشته باشیم که بدانیم از کجا آمده‌ایم بازهم می‌توانیم انتخاب‌های مناسب بکنیم و می‌توانیم فرصت‌هایی را برای خود ایجاد کنیم. انسان با فرصت‌ها ساخته می‌شود و می‌تواند بخشی از آرزوهای خود را تحقق بخشد. «ویرجینیا ولف» براین‌موضوع تأکید می‌گذارد که هیچ دروازه‌ای، هیچ قفلی، هیچ پیچی و مهره‌ای وجود ندارد که بتوانید بر آزادی ذهن من قرار دهید. ذهن من آزاد است،‌ اراده‌اش در دست خویش است و می‌تواند عشق‌محور،‌ خردورزانه با نگاه به خود و دیگران جهان نو را برای خود بسازد.
مهرداد ناظری* جامعه‌شناس و استاد دانشگاه

 

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه