سهیلا انصاری
«شهابالدین حسینپور» (متولد ۲۰ بهمن ۶۳ در شاهرود) هنرمندی تحصیلکرده و پرکار در عرصه تئاتر و سینمای ایران است که با سوابق گسترده در زمینههای کارگردانی، بازیگری، تدریس و مدیریت هنری، کارنامهای درخشان دارد. وی مسیر هنری را با آموزشدیدن در «کانون هنری حمید سمندریان» (۱۳۸۳ تا ۱۳۸۵) آغاز؛ و باجدیت در عرصه آکادمیک، مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر را بهترتیب در سالهای ۱۳۸۹ و ۱۳۹۳ از «دانشگاه هنر و معماری» و دکتری حرفهای تئاتر را از «کالج بینالمللی ابنسینا» کشور گرجستان کسب کرد. وی همچنین با کارگردانیِ نمایشهایی مانند «زندگی گالیله»، ادای دین ویژهای به استاد فقیدش؛ «حمید سمندریان» کرد. «حسینپور» علاوهبر تولید هنری؛ در بخشهای علمی و صنفی نیز فعال است. او از سال ۱۳۹۳ تا ۱۴۰۱ به تدریس بازیگری و کارگردانی در دانشگاهها و آموزشگاههای هنری پرداخت و از ۱۳۹۷ عضو پیوسته انجمن کارگردانان «خانه تئاتر ایران» است. تعهد وی به رشد هنر نمایشی کشور، در ابعاد مدیریتی و آموزشی مشهود است. درخشانترین کارگردانیهای وی عبارتاند از فیلمهای «رخنه»، «خیال»، «شناور»؛ و در حیطه تئاتر مهمترین آثارش «طپانچه خانم»، «سرآشپز پیشنهاد میکند»، «بیوههای غمگین سالار جنگ»، «یک زندگی بهتر»، «زندگی گالیله» و «سلام خداحافظ» است. از جمله تجربیات بازیگری وی در دوران آموزش و حرفهای، میتوان به نقشآفرینی در نمایش «ملاقات بانوی سالخورده» بهکارگردانی حمید سمندریان اشاره کرد. وی علاوهبر فعالیتهای تئاتری، در سینما و تلویزیون نیز حضوری فعال داشته؛ سینمایی و فیلم کوتاه (بازیگری و کارگردانی): «شب بارانی» (بازیگر در فیلم سینمایی بهکارگردانی سعید ابراهیمیفر)، «ورود به صحنه جرم مطلقاً ممنوع» (بازیگر در فیلم بهکارگردانی ابراهیم شیبانی) و مجموعههای تلویزیونی (بازیگری): سریال «چهاردیواری» (بهکارگردانی سیروس مقدم)، سریال «راه طولانی خانه» (بهکارگردانی رضا کریمی). نمایش «ریش فیدل، غبغب مرکل»؛ از آثار مطرح او در حوزه تئاتر، اینشبها در «تالار حافظ» میزبان علاقهمندان است.
عنوان نمایش، ترکیبی نمادین از دو شخصیت تاریخی-سیاسیست. انتخاب این عنوان و ایده استفاده از این نمادها در یک کمدی موزیکال انتقادی، از کجا آمد و چه ارتباطی با موضوع اصلیِ اثر دارد؟
انتخاب، ایده «امیرعلی نبویان»؛ نویسنده درخشان نمایش ماست و گروه اجرایی دخالتی در آن ندارد؛ بنابراین، بهتر است شخصاً به آن پاسخ دهند؛ اما از دیدگاه من و نظر شخصیام: با بررسی لایههای زیرین، «فیدل کاسترو» بهعنوان یک ایدئولوژیست و انقلابی در تاریخ سیاسی شناخته میشود؛ درحالیکه «آنگلا مرکل» نمادی از خردورزی، عقلانیت و نظام سرمایهداریست. تقابل این دو میتواند منظری تأملبرانگیز باشد. ازسویی، نمایش بهایننکته اشاره دارد که نمیتوان با چیزی «عاریهای» از دیگری، «هویتی نو» برای خویش ساخت. تو همانی هستی که هستی؛ هویت تو را اعمال، رفتار، اندیشهها و ذاتت میسازد. غبغب مرکل هرگز با ریش فیدل به چیز دیگری تبدیل نمیشود و نمیتوان آنرا پنهان کرد. نمایش درواقع میگوید: «ماه پشت ابر نمیماند» و هرچیزیکه پنهان بماند، سرانجام مسیر واقعی خود را پیدا میکند و تمام ریاکاریها و دروغها عیان میشود.
در قصه به سرقت اموال «عاریهای» اشاره شده. تفسیر شما از مفهوم «عاریهای» در بافت اجتماعی-فرهنگی امروز ایران چیست و چطور این مفهوم را در لایههای پنهان نمایش بهتصویر کشیدید؟
اشاره نویسنده به «عاریهایبودن» در نمایش، مسئلهایست که ما امروز در کشور خودمان هم با آن روبهرو هستیم. برای بهثمررساندن کار و گرفتن مجوز، بدوناینکه زیر تیغ سانسور برود (چون اینجا هر نقد اجتماعی، به بخشی از جامعه برمیخورد و تحمل نقد نداریم و صدای دیگری را نمیشنویم) باید بااحتیاط پیش رفت. در فرهنگ و جامعه ما گاه میبینیم افرادی بر سر مناصب مینشینند که اصلاً شایسته آن جایگاهها نیستند؛ ویژگیهایی بهخود میچسبانند که یا از دیگری وام گرفته یا به دیگری استناد میکنند یا بهنوعی عاریهایست. آنها میآیند، منصب میگیرند و در مدیریتهای خُردوکلان، آدمهای اشتباهی را در سِمتهای نادرست میبینیم. این عاریهایبودن؛ یعنی یدککشیدن جایگاه واقعی دیگری، چیزی جز آسیب به مملکت ندارد و بسیار غمانگیز است. بینِ مردم هم گاه کسانیکه به آنچه هستند یا دارند، قانع نبوده، درگیر رؤیاهایشان میشوند و خود را درآنجایگاه تفسیر میکنند؛ اما بدون رفتار متقابل در موقعیت رؤیاییشان (چه علمی، چه اجتماعی یا فرهنگی) عمیقاً در آن قرار نمیگیرند. بهعبارت بهتر: بدون درک فرهنگی و علمی عمیقِ یک موضوع، با پز روشنفکری یا واژگانی که از فضای مجازی، گذری آموختهایم، سعی میکنیم خود را به جایگاهی بچسبانیم که وجود ندارد. درعمل کاری نمیکنیم، فقط با زبان برای خود ویترین میسازیم. گاه بدون علم کافی، شخصیتسازی میکنیم؛ و اینها، به جامعه آسیب میزنند. مسئله عاریهایبودن در جامعه، ساخت شخصیت با چیزهاییستکه متعلق به خودمان نیست و دستاورد یا باور شخصیمان محسوب نمیشود. مردمِ زودباور هم میآیند و باور میکنند. درایننمایش سعی کردیم بهاینمسئله اشاره کنیم: مردم، زودباور نباشند، جایگاههای واقعی و آدمهای واقعی را بپذیرند و به آنها اعتماد کنند؛ نهاینکه درگیر آدمها و جایگاههای عاریهای شوند.
نمایش شما در ژانر کمدی انتقادی قرار میگیرد. چه مسئله یا دغدغهای شما را بهسمت خلق این اثر بااینشیوه سوق داد و فکر میکنید چقدر در انتقال نقدتان موفق بودهاید؟
بانگاهیبه تمام نمایشهایم در 20سالگذشته، میبینید سبک موردعلاقهام، با نگاهی روانشناسانه و جامعهشناسانه، رسیدن به حرفی عمیق و آگاهیبخشی در جامعه است؛ بهگونهایکه مردم عام بیایند و بشنوند. گروتسک و طنز تلخ است. اگر بعضی مباحث را در قالب تراژدی یا ژانرهای دیگر بگویم، جامعه خسته، دلزده و افسرده ما حوصله شنیدنش را ندارد؛ اما در قالب گروتسک (که در تمام نمایشهایم ظهور کرده) مردم بیشتری میآیند، میبینند، میخندند و نکات لازم را دریافت میکنند. این نمایش هم بهخاطر دغدغههای نویسنده در اثر زیبایش، مرا به دغدغههای جدیدی رساند؛ یعنی حرفهایی جدید جدا از متن، در شیوه اجرا میزنم که تماشاگرِ متفکر و باهوش راحتتر متوجه میشود. جدایِ از مقوله ریاکاری، دروغ و عاقبتش و مردم سادهلوح و زودباور ما؛ نمایش را بهسمتی بردیم که مردم، درگیر خرافات نباشند، به واقعیت و حقیقت بپردازند و دهانبین نباشند: هرچیزی را ساده قبول نکنید، بهعمق مطلب برسید و بعد باور کنید. شاید هرچیزیکه میگویند، حقیقت نباشد. بااینشیوه توانستم چنین موضوعاتی را به مخاطب منتقل کنم و ازنظر مردم و کامنتهای تیوال؛ در برقراری ارتباط با مخاطب بسیارموفق بودیم.
چرا برای پرداختن به موضوعی انتقادی، قالب کمدی موزیکال را انتخاب کردید؟ آیا استفاده از موسیقی زنده و حرکات گروهی، بیشتر برای سرگرمی مخاطب عام است یا عنصری برای تقویت بعد نمادین و انتقادی نمایش؟
نمایشنامه آقای نبویان بهنظم نوشته شده؛ آهنگین است؛ اما اینشکل از موزیکال و کمدی و طراحی حرکت (که حمید رحیمی؛ طراح حرکت ما، بسیارمؤثر بود) صرفاً برای منحصربهفردکردن نمایش است. از استادم حمید سمندریان این وام را گرفتم: نمایش برای من عین واقعیت نیست؛ مابهازای واقعیت و زندگیست. دوست دارم نمایشهایم منحصربهفرد باشد و تأثیرگذاریاش بیشتر؛ و با مفاهیمی که میگوییم، سروکار داشته باشد، نه با رفتارها و زندگی کاراکترها. برایناساس؛ تمام طراحیهایم را موسیقایی و ملودیها را انتخاب کردم. دوستان درجهیکم در بخش موسیقی و ترانهسرایی (رومینا ایرانپناه) ایدههایم را زیرنظر دراماتورژ خوبمان (جعفر غلامپور) پیادهسازی کردند. برای جذابتر زدن حرفم به مخاطب اینشیوه را انتخاب کردم. خیلی به نمادهای انتقادی سیاسی فکر نکردم؛ شاید گاه در دلش گنجانده شده یا ازسوی مخاطب تعبیر شود؛ اما برای خاص و جذابکردن نمایش این انتخاب را کردیم.
اجرا ترکیبی از بازیگران باتجربه و جوان است. برای رسیدن به هماهنگی و یکپارچگی در صحنههای شلوغ و موزیکال، چه رویکردی در تمرینات داشتید؟
در تمرینهایم با بازیگران جوان و شاگردانم، رسالت همیشگیام ایناستکه در تمام نمایشها (چه پشتصحنه چه روی صحنه) از شاگردانم استفاده کنم. استراتژیام برای تولید تئاتر، واردکردن جوانان به بازار کار برای اولینبار است؛ این، وظیفه و رسالتم است. آقای سمندریان نیز شاگردان آموزشگاه خود را وارد فضای کار میکرد؛ بهشرط لیاقت. من هم درشرایطیکه همه نمایشها سلبریتیمحور هستند، تلاش میکنم این رسالت را داشته باشم. بههمیندلیل، نمایش را با چند شاگردم آغاز کردم. خود آقای نبویان چندین جلسه کنار ما بودند و بسیارمؤثر. کمکم بچهها را به مرحله ۲۰-۳۰درصدی آمادگی رساندم و بازیگران اصلی اضافه شدند. به بازیگران پیشکسوت توضیح دادم که اکثرشان خود مدرس هستند و میدانند کار با جوانها صبوری میخواهد. تصمیم گرفتیم اینکار را انجام دهیم و الآن پنج بازیگر برای اولینبار روی صحنه میروند؛ بعضی در نقشهای اصلی. تماشاگر نیز لذت میبرد. صبوری میخواهد که اینفرصت را به جوانان بدهیم؛ تمرینها زمان بیشتری ببرد. تقریباً پنجماه تمرین کردیم تا اینفرصت را به نسل جدید بدهیم و این اتفاق بهنحواحسن افتاد. مفتخرم در کنار هنرپیشگان و عوامل پیشکسوت و درجهیک، جوانان بااستعداد در روی صحنه و پشتصحنه (در گروه کارگردانی، صحنه و ...) اولین کارشان را انجام دهند و امیدوارم به بازار کار، بیشتر معرفی شوند و شروع مؤثری باشد.
باتوجهبهاینکه نمایش در فضای نمادین میگذرد، چالشهای طراحی صحنه و نور برای خلق یک فضای «ناکجاآباد» که درعینحال برای مخاطب ملموس باشد، چه بود؟
این ناکجاآباد یا انتزاعیبودن، خواست من است. از طراح صحنه، نور، لباس و حتی موسیقی مشاوره گرفتم. موسیقی نمایش ایرانیست؛ اما از سازبندی غربی استفاده کردیم و فضا را به فضایی ناآشنا، انتزاعی و نامتعارف بردیم. این، هماهنگی و جلسات فکری میخواست که نه تماشاگر را خیلی دچار سؤال و ابهام کند، نه بهشکلی باشد که کارکرد درستی نداشته باشد. با همراهی طراحان عزیزمان (که همه درجهیک مملکت هستند) و کمک طراح حرکت و دراماتورژ، این فضای انتزاعی را ایدهپردازی کردیم. کار تیمی صورت گرفت: من ایده داشتم و با کمک عزیزان بهثمر رساندیم.
این، اولین همکاری شما با امیرعلی نبویان (بهعنوان نویسنده) است. فرآیند دراماتورژی و تبدیل متن به اجرا چطور پیش رفت و چقدر متن نهایی در اجرا، از ایده اولیه نویسنده متفاوت است؟
این اولین همکاری من با امیرعلی نبویان است و باید بگویم بسیار باعث خوشحالیام شد. وی نسبت به گروه اجرایی، اهمیت میدهد که جلسات اولیه (جدا از جلساتی که با کارگردان درباره ایدهها و تحلیل متن میگذارد) در جلسات خوانش حضور داشته باشد. بسیارمهم است در تولید که نویسنده همراهی کند؛ به من و تیم کمک کرد. جداازآن، جلساتی با دراماتورژ و من برقرار کرده و کاملاً ایدهها و نقطهنظرات وی را دریافت کردیم. این اجازه را به ما دادند و خیلیمهم است؛ هر نویسندهای، با آرامش و اعتمادبهنفس اجازه نمیدهد طرح اجرایی کارگردان، از ایدههایش متفاوت باشد؛ اما وی نهتنها اجازه دراماتورژی داد؛ بلکه کلی مشاوره هم داد. این، حائزاهمیت است و برای من همکاری بسیارجذاب، خاطرهانگیز و لذتبخشی شد. درنهایت، شکل اجراییِ من کمی متفاوت است با آنچه نویسنده روی کاغذ آورده؛ چون آقای نبویان خودش سالهاپیش این متن را اجرا کرده بود؛ سعی کردم کاملاً متفاوت از اجرای خودشان روی صحنه ببرم.
تیم بازیگران شما ترکیبی پرشمار و متنوع است. شیوه کارگردانی شما درمواجههبا طیف گستردهای از بازیگران با سبکهای مختلف، چگونه بود تا یک زبان مشترک در اجرا ایجاد کنید؟
نمایش پربازیگر است؛ قبلاً «طپانچه خانم» را داشتم یا «گالیله» که چهل بازیگر داشت و پارسال در سالن اصلی تئاترشهر اجرا رفت. برایم تازگی نداشت؛ اما رسیدن به زبان مشترک، کار سختیست؛ زمانبر است. تمرینها و ایدههای بسیاری را باید پشتسر بگذاریم، گفتوگو بین کارگردان، دراماتورژ و بازیگران باید شود. بازیگرها ایدهها و پیشنهادهای خودشان را دارند؛ کارگردان باید شجاعت شنیدن نقطهنظرات همه را داشته باشد و به جمعبندی برسد. این، زمانبر است و صبر زیاد میخواهد (هم برای عوامل و بازیگرها، هم برای کارگردان). ازآنجاکه عموماً نمایشهایم را کارگاهی تولید میکنم، این صبر را دارم، برنامهریزی میکنم و در زمان مناسب و کافی، با صبوری و آرامش، به «زبان مشترک» میرسیم. درایننمایش هم با همکاری هنرپیشهها و لطف خدا این اتفاق افتاد.
اگر بخواهید دریکجمله مهمترین پیامی که امیدوارید پس از ترک سالن در ذهن مخاطب باقی بماند را بیان کنید، چیست؟
واقعاً یکی از کارهای کارگردان، ایجاد اندیشه و آگاهیست؛ اما اینکه مخاطب کدام پیام یا اندیشههای مستتر در اثر را درک یا چه میزانی از آگاهی برداشت کند، به سطح دریافت او بستگی دارد. همینکه از نمایش لذت ببرد و حتی اندک اندیشههای پشت اثر را دریافت کند، برایم لذتبخش و باارزش است. تماشاگرِ امروز، باهوش است و جزئیات را درک میکند؛ مردمیکه از سالن خارج میشوند، جدا از سرگرمی و لذت اجرا، با درک و شعوری بالا، محتوا را فهمیدهاند. مسئله اصلی برای من ایناستکه تماشاگر بفهمد: ما مردم «خودمان میتوانیم خودمان را نجات دهیم»؛ با آگاهی، اندیشه و بالابردن سطح فرهنگیمان به داد هم میرسیم، ناجی خودمان هستیم و در آینه، بزرگترین ناجی خود را پیدا میکنیم. این آگاهی باعث میشود هر حرفی را باور نکنیم و هر دروغ و ریاکاری را نپذیریم.
اگر تئاتر را فضایی اصیل بدانیم، باتوجهبه یادداشتتان، منظورتان از پرهیز از ورود «غریبههای عاریهایِ ترسناکِ خندهرو» به فضای تئاتر، دقیقاً چهکسانی یا چه مفاهیمیست؟
این عاریهایبودن در تئاتر ما هم وجود دارد؛ بهدلیل ضعفهای مدیریتی از سمت وزارت فرهنگوارشاد، نبود امکانات کافی و فشاری که بر بدنه تئاتر و تئاتریهایِ واقعی اعمال میشود و نبود فریادرسی! گاهی تئاتریها آدمهایی را وارد میکنند؛ مثلاً هنرپیشگانی که واقعاً بازیگر نیستند (بهقول سمندریان بزرگ؛ فرق هنرپیشه و بازیگر در اندیشمندبودن است) یا کسانی را تحتعنوان تهیهکننده وارد میکنند که از حوزه سینما یا اقتصادی-صنعتی میآیند و میخواهند بُر بخورند و اسم درکنند. بهخاطر اندک پولی که میآورند تا زخم تئاتر را مرهم کنند، زخمهای عمیقتری میزنند. این بهاصطلاح تهیهکنندگان، آدمهایی عاریهای هستند؛ اسم تهیهکنندگی را از هنرمندان تئاتر عاریه گرفته و خود را بزرگ میکنند؛ بدون سواد، درک و شعور از تئاتر. دلالهای تئاترند؛ در تئاترشهر، سالنهای خصوصی کار میکنند و هنرمندان بهدلیل ضعفهای ساختاری و مدیریتی، مجبور به واردکردن ناشناختههایشان میشوند. اینها میآیند، اسم درمیکنند، قدرت میگیرند و بدترین تبرها را به تئاتر میزنند. بازیگرانی که با پول و اسم در فضاهای مجازی یا سریالهای درجهپنج بهدست میآورند و خود را تحمیل کرده یا این تهیهکنندهها آنها را وارد میکنند، به تئاتر آسیب میزنند. ما تئاتریها داریم به آدمهاییکه تهیهکننده نیستند و شرافت و درک ندارند، اعتبار میدهیم؛ عاریهایها را لقب بازیگر و کارگردان میدهیم و این بدترین آسیب به بدنه تئاتر است. درگذرزمان خودش را نشان میدهد؛ چون همه بهفکر پول و اقتصاد یا اسمدرکردن کنار تئاترند. این اثر که درباره شخصیتهای عاریهای صحبت میکند، در تئاتر هم مستتر است و میشود به آن اشاره کرد. درپایان از مخاطبین دعوت میکنم بیایند و نمایش را ببینند؛ بیشک لذت خواهند برد.