کد خبر:
406493
| تاریخ مخابره:
1404 يکشنبه 27 مهر -
09:59
نظرگاه
تحلیلی بر جهانسازی و واقعگرایی در فیلمهای استودیو «جیبلی
جهانسازی، در سادهترین تعریف، هنرِ ساختن دنیاییست که بتوان در آن زیست؛ حتی اگر ساخته خیال باشد. داستانگو؛ چه نویسنده باشد و چه فیلمساز، برایآنکه ما را در روایتش غوطهور کند، باید جهانی بسازد که باور کنیم. این فرایند که در ادبیات به Worldbuilding شناخته میشود، در انیمیشن بهشکلی بیرحمانه دشوار است؛ زیرا در آن هیچچیز ازپیش وجود ندارد. هر برگ، هر تکه ابر، هر قطره نور باید از «هیچ» آفریده شود؛ و اینجاست که استودیو «جیبلی» و خالق بزرگش: «هایائو میازاکی»، به استادی بیبدیل تبدیل میشوند. در آثار «جیبلی»، هرچیز «جان» دارد: باد در چمنزارها، نور میان بخار چای؛ و حتی سکوت میان دو نفسِ شخصیتها. جهانهای «جیبلی» نهتنها دیده؛ بلکه حس میشوند؛ بوی باران در آنها میپیچد، سنگینی هوا لمس میشود و بیننده ناگهان فراموش میکند که این جهان، ساخته مداد و رنگ است!
جهان «میازاکی»
«میازاکی» در کتاب Starting Point میگوید: «انیمه شاید جهانهای خیالی را تصویر کند؛ اما در ذات خود باید نوعی واقعگرایی داشته باشد. حتی اگر جهانی که میسازیم دروغ باشد، باید آنرا چنان واقعی بسازیم که بیننده باور کند میتواند وجود داشته باشد». در نگاه او؛ انیمیشن نهفقط بازنمایی خیال؛ بلکه خلق واقعیتی دیگر است؛ دروغی زیبا که حقیقت را در خود پنهان کرده. راز این واقعگرایی در «جیبلی»، بیشازهرچیز، در «حرکت» نهفته است. کافیست به شیوه دویدن شخصیتها بنگریم: هیچیک شبیه دیگری نمیدود. «چیهیرو» در «شهر اشباح» با هراسی کودکانه میدود؛ پاهایش هنوز از زمین، مطمئن نیستند؛ اما «سان» در «شاهزاده مونونوکه»، با ارادهای وحشیانه و تُند میدود؛ گویی زمین هم از تصمیمش خبر دارد! هر حرکت، بازتابیست از روح درونیِ شخصیت. ساخت چنین حرکتی در انیمیشن، نیازمند ظرافتی بینظیر است. انیماتورها باید وزن، جاذبه و ریتم را فریمبهفریم بیافرینند تا جهانی که وجود ندارد، واقعی بهنظر برسد. حتی یک فریم اضافی میتواند همهچیز را برهم بزند؛ اما در فیلمهای «جیبلی»، هر گام، هر تابِ مو؛ یا هر حرکت لباس؛ با وسواس و عشق طراحی شده؛ عشق به جزئیاتی که شاید بیننده «آگاهانه» متوجهش نشود؛ اما ناخودآگاه در عمق جانش حس میکند. «میازاکی» براینباوراستکه انیماتورها خودِ بازیگراناند. آنها باید شخصیت را بفهمند تا بتوانند او را بهحرکت درآورند. او میگوید: «احساسات شخصیتها، احساسات تو خواهد شد؛ و همانطورکه اغلب گفته میشود، تو همزمان هم انیماتور خواهی بود و هم بازیگر». این جمله، خلاصه فلسفهی «جیبلی» است؛ جاییکه تکنیک، در خدمت همدلی قرار میگیرد. انیماتور تنها با شناخت فیزیک حرکت، نمیتواند جان ببخشد؛ باید روح را نیز دریابد. حتی صداپیشهها نیز بدون تصویر، تنها پژواکی معلقاند. تازمانیکه حرکات چهره و بدن به صدا معنا ندهند، شخصیت «جان» نمیگیرد. در «جیبلی»، یک نگاه کوتاه، لرزش خفیف دست یا خمشدنِ ملایم شانه میتواند هزار واژه حرف بزند. این همانجاییست که «جیبلی»، از «انیمیشن» فراتر میرود و به «زندگی» نزدیک میشود. جالب است بدانیم: دستیابی به چنین حرکت واقعگرایانهای آنقدر دشوار است که بسیاری از فیلمسازان، از «روتوسکوپی» استفاده کردهاند: تکنیکی که در آن، از روی «فیلم واقعی» طراحی میکنند تا حرکت طبیعیتر بهنظر برسد؛ اما نتیجه معمولاً چیزی غیرطبیعی و حتی ناآرام است؛ چراکه زندگیِ واقعی را نمیتوان صرفاً کپی کرد؛ باید آنرا درک کرد. «جیبلی» اینرا میداند. واقعگرایی در آثار او نه از تقلید؛ بلکه از احساس میآید. در جهانهای «میازاکی»، مرز میان خیال و واقعیت آنقدر ظریف است که گاه نمیدانیم در کدامیک ایستادهایم. «شهر اشباح» با همه جادویش، «منطقی درونی» دارد؛ ملموس و باورپذیر. حتی خدایان و ارواح در جهان او نیز از قواعد فیزیکی و عاطفیِ خاصی پیروی میکنند. آنها میخورند، خسته میشوند، خشمگین میشوند، عشق را تجربه میکنند و میگِریند. بههمیندلیل است که ما به هجای تماشای آن جهان، درونش زندگی میکنیم. تماشای فیلمهای «جیبلی» یادآور ایناستکه واقعگرایی در هنر، همیشه بهمعنای شباهت به جهان ما نیست. گاهی واقعگرایی یعنی باور به جهانی دیگر؛ که هرچند خیالیست؛ اما حقیقتی از زندگی را آشکار میکند که شاید در دنیای واقعی فراموش کردهایم. جهانهای «جیبلی» نَفَس میکشند؛ چون با عشق ساخته شدهاند و چون هر درخت، هر سایه، هر حرکت ساده، از دل انسانی آمده که خواسته است زندگی را بفهمد و دوباره بیافریند؛ و شاید همین است معنای واقعی انیمه: جانبخشیدن، نهفقط به تصویر؛ بلکه به احساس!
نتیجه
دلمشغولیهای اجتماعی، روانی، سیاسی و اقتصادی که در آثار «میازاکی» بازتاب مییابند، مرز فرهنگها را درمینوردند و به معنا و دغدغهای جهانی بدل میشوند. در میان آنها، سرنوشت زمین و زیستبومش، سایه همیشه حاضر جنگ، شَرِ پنهانِ تمامیتخواهی و جستوجوی پرپیچوخم رشد درونیِ انسان، بیشازهمه خودنمایی میکند. درباب پیوند میان طبیعت و فناوری انسانی، «میازاکی» گاه جهانی آرمانشهری را تصویر میکند که در آن، نسیمِ صلح و «باززایی» میوزد و گاه با نگاهی واقعگرایانه، ناگزیربودن فناوری را میپذیرد؛ حتی در چشماندازهایی که نشانی از آشتی و همزیستیِ نسبیِ انسان و طبیعت دارند؛ اما مسائلی که از این درهمتنیدگی سر برمیآورند، چنان کهن، فراگیر و ریشهدارند که گویی راه گریز از آنها نیست. بااینحال، جهانِ «میازاکی» جهانیست درحالدگرگونی بیپایان؛ جاییکه آدمی در میان این تغییرات بیوقفه، تنها میتواند به نقشهای زودگذر و الگوهایی مهآلود بیاویزد که از لحظههای ناپایدارِ زمان تنیده میشوند.
نگین یراقیفرد