آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
آیا در دوران دیجیتال، مرده‌ها می‌توانند به آرامش برسند؟
کد خبر: 291220 | تاریخ مخابره: ۱۴۰۰ سه شنبه ۱۴ دي - 08:14

آیا در دوران دیجیتال، مرده‌ها می‌توانند به آرامش برسند؟

فراموش‌کردن در دنیای دیجیتال، اگر ناممکن نباشد، بسیارسخت است. اگر کسی از زندگی‌مان بیرون برود، همچنان عکس‌ها و نوشته‌ها و حرف‌هایش را در شبکه‌های اجتماعی می‌بینیم یا داده‌هایش را نگه می‌داریم. میراث دیجیتالِ آن‌هایی‌که از دنیا می‌روند نیز با ما می‌ماند. پروفایل‌های فیس‌بوک و توئیترشان هست و سابقه چت‌ها و پیام‌هایمان به آن‌ها باقی‌ست. حتی شاید گاه برای آن‌ها چیزی بنویسیم و گذشته‌ها را یاد کنیم. آیا دنیای دیجیتال به ما کمک خواهد کرد تا دردِ ازدست‌دادن را تسلی بدهیم؟

چندماه‌پیش، بدجوری وحشت کردم. سرم توی گوشی هوشمندم بود و داشتم صحبت‌های قدیمی خودم و یکی از دوستانم را که یک‌سال‌پیش در تصادف از دنیا رفته بود دوباره می‌خواندم که ناگهان، صفحه تغییر کرد و دوستم «آنلاین» شد. احتمالاً گوشی دست یکی از اقوامش بود و داشت در آن می‌گشت؛ شاید دنبال بازیابی اطلاعات خاصی بود یا شاید صرفاً می‌خواست دوباره سری به زندگی آنلاینِ عزیزِ ازدست‌رفته‌اش بزند، درست مثل‌اینکه کسی آلبوم عکس یا جعبه‌نامه‌های کسی را مرور کند. توضیحش ساده بود اما بااین‌همه، من زهره‌ترک شدم: ناراحت‌کننده بود ببینی آن حساب کاربری زنده است چون معمولاً پروفایل‌های شبکه‌های اجتماعی را به‌شکلی جدایی‌ناپذیر، درهم‌تنیده با مالکان آن‌ها و تقریباً مصداقی از خودِ فیزیکی‌شان می‌دانیم. جایگاهِ حقوقی و اخلاقیِ آواتارِ دیجیتالِ هر فرد و داده‌های انباشته‌شده او چیست؟ آیا صرفاً شبیه به هرنوع مالکیت دیگری‌ست یا در دسته ویژه خود جا می‌گیرد؟ در سال ۲۰۱۸، دادگاه قضائی فدرال آلمان حکم داد که والدین دختر ۱۵‌ساله‌ای که زیر قطار رفته و کشته شده بود، طبق قانون وراثت، به‌حساب فیس‌بوک او دسترسی داشته باشند. والدین معتقد بودند شاید دخترشان قصد داشته خودش را بکشد و می‌خواستند مکاتبات آنلاین او را بخوانند تا بفهمند که آیا او در زمان مرگش تهدید شده بوده یا نه. این اتفاق باعث درگیری آن‌ها با سیاست سخت‌گیرانه حریم خصوصیِ فیس‌بوک شد که فقط دسترسی محدودی به نزدیکانِ کاربرانِ ازدنیارفته می‌دهد: می‌توانند پروفایل‌ها را به‌شکل «یادبود» دربیاورند یا کاملاً پاکشان کنند. عالی‌ترین دادگاه کشور، با تغییر تصمیم دادگاه استیناف که به‌نفع فیس‌بوک رأی داده بود، حکم کرد که باید با این‌گونه داده‌های دیجیتال مثل دفتر خاطرات شخصی فرد برخورد شود و بعد از مرگ به وارثان قانونی برسد. به‌طور شهودی درست به‌نظر می‌رسد مخصوصاً در شرایط آن پرونده خاص؛ اما دسترسی صرف به‌حساب کاربری یک‌چیز و استفاده از آن برای گذاشتنِ محتوای جدید به‌نام فردِ مرده چیز دیگری‌ست. طی سال‌ها، چند نمونه پرسروصدا وجود داشته که والدین کنترل حساب فرزند مرده‌شان را به‌دست گرفته و با آن پست گذاشته‌اند که فیس‌بوک وارد عمل شده و حساب را بسته است. هرگونه تسلی روحی که والد داغدار احتمالاً بااستفاده‌از آن حساب کسب کرده با نقض حق حریم شخصی فرزندش همراه بوده. این‌هم به‌نظر درست می‌آید. مشخصاً باید تعادلی ایجاد شود: درصورتی و درزمانی‌که سایر حوزه‌های قضائی مثل آلمان تصمیم می‌گیرند مفهوم وراثت دیجیتال را به‌رسمیت بشناسند، باید به‌شکلی قانون‌گذاری کنیم که حرمت هویت آنلاین کاربر متوفی حفظ شود. تا ژوئن سال ۲۰۱۹، حدود ۵۰‌میلیون کاربرِ مُرده در فیس‌بوک وجود داشت و پیش‌بینی می‌شود طی زمانی نه‌چندان‌دور، تعداد کاربران مرده از کاربران زنده پیشی بگیرد؛ و هرروزی که می‌گذرد، این پلتفرم به‌طرز اجتناب‌ناپذیری به کشتی بزرگی از ارواح تبدیل می‌شود. بازار روبه‌گسترشِ خدمات «برنامه‌ریزی پایانِ دیجیتالِ زندگی» -مانند شرکت دِدسوشال که پیشنهاد می‌دهد در سازمان‌دهی «میراث دیجیتال»‌ شما کمکتان کند و شرکت‌های مشابه دیگر- حاکی از به‌رسمیت‌شناخته‌شدنِ این‌مسئله است که بوروکراسی زندگی آنلاین، پیش‌ازمرگ واقعیِ فرد، نیاز به رسیدگی دارد. دیوید سیستو؛ فیلسوفی در دانشگاه تورین که درباره مرگ کار می‌کند، کتابی حیرت‌انگیز درباره مرگ و اینترنت نوشته که حالا بانی مک‌کللان-بروسارد آن‌را به‌نام «زندگی‌ آنلاین پس از مرگ: نامیرایی، خاطره و عزاداری در فرهنگ دیجیتال» به‌انگلیسی برگردانده است. او در‌عین تصدیق دوراهی‌های حقوقی و اخلاقی ناشی از دیجیتال‌سازی فرایند عزاداری، درباره اثرات اجتماعی بلندمدت آن خوش‌بین است؛ و می‌نویسد حالا که مرگ «دیجیتال شده، کشف مجدد بُعد همگانی آن‌را» به‌کمک شرکت‌های مختلفی «تجربه می‌کنیم» که تخصصشان «خدمات حفظ خاطرات دیجیتال است». سایت‌هایی مثل الیسوِی شبیه صفحه یادبود فیس‌بوک‌اند: کاربران تصاویر و ویدئوهایی از عزیزانشان را همراه با تسلیت‌ها و خاطراتشان بارگذاری می‌کنند. سایت دیگر، سِیف‌بیاند، کمی متفاوت است و خود مرده‌ها پیش از مرگشان عکس‌ها، ویدئوها و سایر مطالب را آماده می‌کنند و به‌عنوان نوعی هدیه جدایی برای عزیزانشان بجا می‌گذارند. این پلتفرم‌ها می‌توانند لوس باشند -کاربران الیسوی «مسافر» خطاب می‌شوند، درعین‌حال فرد مرده «ستاره» و مدیر صفحه «فرشته» نامیده می‌شوند- اما کارکرد ارزشمندی دارند و به آدم‌ها اجازه می‌دهند در فضایی مجازی دورهم جمع شوند تا عزاداری کرده و به مرده ادای احترام کنند. تلاش‌ها برای‌اینکه مرده‌ها بتوانند به نامیرایی دیجیتال برسند؛ ازطریق ربات‌های اینترنتی، هولوگرام و بدل‌های دیجیتال، همگی روی‌هم سودمندی چندانی نداشته‌اند. این تکنولوژی‌ها با ترفندهای پیچیده‌ای عمل می‌کنند و از داده‌های دیجیتالِ ازقبل موجود استفاده می‌کنند. طبق توضیح سیستو، آن‌ها می‌کوشند تصویری بسازند که جای «آدم فیزیکی را که کالبدش دارد تجزیه می‌شود، با جانشین دیجیتالش، پر کنند». رپلیکا یک نرم‌افزار هوش مصنوعی «ربات گفت‌وگوکننده دارای احساس» است که در ۲۰۱۸ راه‌اندازی شد. این نرم‌افزار از مدل «یادگیری عمیق» متوالی‌ستفاده می‌کند تا الگوهای مکالمه‌ای انسانِ واقعی را با میزان بالایی از واقع‌بینی همانندسازی کند. سیستو می‌نویسد «هدفْ نزدیک‌ترشدن به ساخت آواتار دیجیتالی‌ست که وقتی مردیم، بتواند بازتولیدمان کند و جایمان را بگیرد». این منطق صریحِ «ایترنی. می» است؛ شرکت نوپایی که در ۲۰۱۹ تأسیس شد. این شرکت می‌خواهد بدلی دیجیتال از کاربرش خلق کند. این بدل که بیشتر از یک چت‌رباتِ خشک‌وخالی‌ست، به‌شکل آواتار دیجیتال سه‌بعدیِ مبتنی‌بر واقعیتی درمی‌آید که قادر خواهد بود، بعدازاینکه از دنیا رفتید، با عزیزانتان گفت‌وگو کند. لایف‌نات حتی فراتر از این می‌رود و پیشنهاد می‌کند هم از مغز و هم از بدنتان «نسخه پشتیبان» بگیرد. کاربران یک «پوشه زیستی» تشکیل می‌دهند که حاوی نمونه‌های دی‌ان‌ای منجمد فوق‌سرد برای‌ استفاده احتمالی در آینده است یعنی روزگاری که بالاخره شبیه‌سازی انسان‌ها امکان‌پذیر شود. بعد این پوشه با «پوشه مغز» تکمیل می‌شود: هر کاربر لازم است به ۵۰۰ سؤال درباره شخصیتش جواب بدهد. بعد جواب‌ها پردازش می‌شوند تا پروفایل روانی دقیقی از هر کاربر تولید شود. نتیجه نهایی یک آواتار متحرک الکترونیکی‌ست که از ترکیب‌کننده صدا استفاده می‌کند تا بعضی از اتفاق‌های کلیدی زندگی کاربر را توصیف کند. این آواتار با بقیه آدم‌های مرده و زنده‌ای ربط داده می‌شود که به کاوش آینده تکنولوژی و ارتقای کیفیت زندگی علاقه‌مند هستند. این آواتارها که مجهز به حالات چهره کاربر هستند، بعد از مرگ هر فرد، ابتدا با نزدیکانِ او تعامل می‌کنند و به اولین اصل نامیرایی دیجیتال تجسم می‌بخشند: آنچه مهم است کمال خودِ ذهنی شماست که می‌تواند و باید به بدن تکنولوژیکی منتقل شود که ارتقایش داده و به‌ارزش آن می‌افزاید. هرچقدر هم این شبه‌موجودات ازنظر تکنولوژیک پیشرفته و شبیه به انسان‌ها باشند، فقط می‌توانند به‌اندازه اطلاعات بازیابی‌شده‌ای که از آن ساخته شده‌اند خوب باشند؛ پس واقعیت صرفاً به تلاشی درباره داستان‌سرایی و بازتعریف تخیلی تبدیل می‌شود. چیزی‌که انسان را از ربات بیایید به‌عنوان یک فرض آن‌را روح بنامیم؛ متمایز می‌کند اساساً وجود نخواهد داشت. سیستو اصرار می‌ورزد که «انسان سیستم بسته‌ای نیست؛ سیستمی که مشروط به خودمختاری کامل منطق رویه‌ای، با مدل‌های شماتیک و اصولی طبق یک سازوکار سفت‌وسختِ علت و معلولی کار کند». معاشرت پیشنهادی با چنین‌چیزی به‌احتمال‌زیاد می‌تواند برای افرادی‌که با غم دست‌وپنجه نرم می‌کنند تسلی‌بخش باشد؛ و در سطح اجتماعی، شاید آثار تنهایی بلندمدت را در جمعیت سالمند کاهش دهد. شاید تصادفی نیست که هم رپلیکا و هم ایترنی. می ریشه در فقدان‌های شخصی دارند: بنیان‌گذار رپلیکا، یوجینیا کویدا، بعدازاینکه دوستی صمیمی را در تصادف ماشین از دست داد، یک چت‌رباتِ ابتدایی ساخت؛ و جیمز ولاهوس، مؤسس ایترنی. می، به‌طورمشابه از مرگ پدرش الهام گرفته بود. انگیزه آن‌ها را می‌شود درک کرد اما مرزی باریک بین تسلی و انکار، بین عزاداری سالم و نوعی مرده‌پرستیِ دیجیتال وجود دارد و مسلماً سیستو حق دارد به‌فکر فرو برود که آیا گسترش چنین تکنولوژی‌هایی رابطه ما با مرده‌ها را بدتر نمی‌کند؟ آیا حس پایانی که قرار است مراسم خاک‌سپاری محقق کند را تضعیف نمی‌کند و داغداران را در نوعی «مالیخولیای بیمارگونه و ناتوان در حرکت به‌سوی آینده» رها نخواهد کرد؟ دانش‌پژوه ادبی، کتلین فیتزپاتریک، سال ۲۰۱۱ در کتابی باعنوان «کهنگی برنامه‌ریزی‌شده» گفت که دیجیتال‌سازی زندگی ادبی، ما را به فرهنگ قهوه‌خانه‌ای داستان‌سرایی برمی‌گرداند که پیش از ظهور چاپ و نسخ خطی وجود داشت. اینجا سیستو هم استدلالی مشابه درباره ماتم دارد: «اینترنت موقعیتی برایمان فراهم می‌کند تا فرایند عزاداری را به بستری اشتراکی و حفاظت‌شده برگردانیم» و جنبه‌ای همگانی را زنده کنیم که «در قرن 20 با انزوای فزاینده بیماران لاعلاج در بیمارستان، مرده‌ها در قبرستان‌ها و عزاداران محبوس در خانه‌هایشان از دست رفته بود». سنگ‌قبرهایی با کیوآرکد که بیش‌ازپیش در آمریکا محبوب می‌شوند گامی کوچک دراین‌راه به‌شمار می‌روند: این سنگ‌قبرها برای کاربران امکانی فراهم می‌کنند تا با اسکن بارکدی روی سنگ‌قبر، به آرشیو دیجیتال سازمان‌یافته‌ای از خاطرات عزیزانشان -شرح‌حال آنلاین، ویدئوها و عکس‌ها- روی تلفن‌های هوشمندشان دسترسی داشته باشند. این واقعیت که بارکدها به‌طور بالقوه برای هرکسی‌که به قبرستان می‌رود دردسترس هستند، فارغ‌ازاینکه فرد چه ارتباطی با مرده داشته باشد، به‌شکل نمادین مهم است: آرشیو خاطرات عملاً به دارایی عمومی تبدیل می‌شود، هم‌تراز با اطلاعات بیولوژیکی که از قدیم‌الایام روی سنگ‌قبر حک می‌شد. سیستو فکر می‌کند چنین نوآوری‌هایی می‌توانند با شکستن دیوارهای حریم خصوصی، کمکمان کنند تا بر تابویی که پیرامون خودِ مرگ کشیده‌ایم غلبه کنیم. او به واژه رمانتیک آلمانیِ ولت‌زیل -«روح جهان»- استناد می‌کند تا مفهوم ذهنیتِ همگانی را بیان کند: «ما درحال‌تجربه نوعی تغییر از هویت فردی به هویت میان‌ذهنی یا به‌هم‌متصلیم». این ایده که مُرده شاید با ما زندگی کند نه به‌شکل ربات‌های ترسناک، بلکه به‌شکل یک جعبه خاطرات گسترده منبع‌باز، یادآور آرمان‌شهرگرایی متافیزیکی فیلسوف قرن‌نوزدهمی، گوستاو تئودور فچنر، است. او در کتاب «زندگی بعد از مرگ» (۱۸۳۶) نظریه‌ای نامتعارف اما تسلی‌بخشی را بسط داد که طبق آن، زندگی سه مرحله دارد: مرحله جنینی، مرحله تولد تا مرگ و مرحله سوم که در آن روح نامیرا با بقیه کیهان در هم می‌آمیزد: «هرکاری‌که انسان درطول عمرش انجام داده باشد، هرچه آفریده باشد، به هرچه شکل داده باشد، یا از هرچه مراقبت کرده باشد که به مجموعِ نیکی‌های بشر افزوده باشد، بخش نامیرای او را تشکیل می‌دهد که در مرحله سوم به کارش ادامه می‌دهد، ولو جسم خیلی‌وقت‌پیش از بین رفته باشد». درحالی‌که گذران وقت با ابوالهول‌هایِ ساخته‌شده با جعلِ عمیق شاید چندان برایمان کارساز نباشد، ممکن است بقیه نوآوری‌های دیجیتال، در بلندمدت، رابطه‌مان را با مرگ و غم به‌شکل مثبتی از نو بسازند. روزنامه‌نگاری به‌نام جردن اریکا وبر، در مستند جدیدش برای BBC، با آدم‌های عزاداری مصاحبه کرد که برای یادبود عزیزانشان آن‌ها را به‌شکل بازی‌های ویدئویی درآورده بودند، روشی که ظاهراً مزایای درمانی داشته. می‌توانیم انتظار داشته باشیم در سال‌های پیش‌رو شاهد تعداد بیشتری از این‌مدل کارها باشیم. خیلی‌هایمان از روی غریزه به دست‌کاری اصول اجتماعی دیرینه درباره مرگ ایراد می‌گیریم اما دلایل زیادی وجود دارد که ذهنی پذیرا داشته باشیم. هشداری کوچک اما مهم برای این خوش‌بینیِ احتمالی مربوط به پایداری بلندمدت سیستم‌های داده است که همان‌طورکه سیستو به‌درستی اشاره کرده؛ باسرعت بی‌وقفه تغییر تکنولوژیک، استعداد آن‌را دارند که از دور خارج شوند. قالبی که امروز به‌نظر دائمی می‌رسد شاید طی چند نسل غیرقابل‌استفاده شود. اگر می‌خواهید حرفی واقعاً و حقیقتاً باقی بماند، هیچ‌چیز حریف قلم و کاغذ نمی‌شود.
میترا دانشور/ ترجمان

 

 

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه