کد خبر:
291606
| تاریخ مخابره:
۱۴۰۱ يکشنبه ۴ ارديبهشت -
04:54
از بقالیهای کوچک تا سوپرمارکتهای بزرگ
چگونه «تراژدی فرهنگی» شکل میگیرد؟
روزگاری بقالیها در محلهها مراکز انس و الفت شهروندان بهحساب میآمدند. مردم بامراجعهبه آنها میتوانستند علاوهبر پاسخگویی به احتیاجات خود؛ با بقال محل ارتباط عاطفی برقرار کرده و بهنوعی از مشکلات و چالشهای زندگی خود با او بگویند و در این دردودل هردو، احساس رضایت میکردند. بعضاً دیده میشد این کاسبهای دلسوز، به افراد فقیر نیز در محلهها کمک میکردند؛ مثلاً اگر کسی در آن محل امکان خرید ملزومات زندگی را نداشت، نسیهدادن به آنها و تهیه کالاهای ضروری آنگروه را در دستورکار خود قرار میدادند؛ اما بهمرور و با تغییر وضعیت شهرها و مدرنیته تحمیلی که در اکثر نقاط جهان بهوجود آمده، بقالیهای کوچک رفتهرفته جای خود را به سوپرمارکتها یا فروشگاههای بزرگ میدهند که خرید در آنها معنایی متفاوت دارد. درواقع، اگر قبلاً ایجاد کنش عاطفی و مهرورز بین ساکنان محلهها و بقالها، یک کنش دیالکتیکی دوسویه جهت ایجاد امنیت درونی و ایجاد شرایط بهینه درراستای کیفیت زندگی بود، امروز سوپرمارکتهای بزرگ نقش متفاوتی را ایفا میکنند. این سوپرمارکتها بهنوعی تلاش در مهندسیکردن جهان را دارند. گفته میشود که امروز دیگر نمیتوان بهسادگی جهان مدرن را تغییر داد؛ بلکه این انسانها هستند که باید خود را در کنشی منفعلانه با آن هماهنگ و همساز کنند. این همسازی، باعث ایجاد ازخودبیگانگی بیشتر در افراد خواهد شد؛ چراکه وقتی وارد فروشگاههای بزرگ میشویم، بیآنکه بتوانیم با فروشندگان ارتباط معناداری برقرار کنیم، فقط باید بر روی خرید خود متمرکز شویم؛ و جذابیت، از «تعامل و ارتباط»، به جذابیت در «کالاها و خرید» منتقل شده؛ بهگونهایکه هر فرد باید بتواند علاوهبر موارد موردنیاز خود؛ مواد مصرفی لوکس و درراستای اوقات فراغت لوکس و متفاوتی را تجربه کند. دراینشرایط، ترسی عمیق در وجود انسانها بهمرور بهوجود میآید. البته ازسویدیگر ممکن است خرید سبک مصرف انبوه که در سوپرمارکتها بر افراد تحمیل میشود، آنها را به نوعی «رضایت سطحی» برساند. این رضایت سطحی، مانع از درک عمیق از یک «خشنودی عمیق» ناشی از کیفیت زندگی میشود. براینمبنا؛ ما شاهد آن خواهیم بود که نوعی تلاش درراستای هضم انسانها بهوجود میآید و این هضمشدگی، امکان ادراک متعالی را از آنها سلب میکند. شاید دراینجا نقش هنرمندان پررنگ باشد؛ آنهاکه میتوانند آگاهانه با ادراک از موقعیت، وضعیت تحمیلی را درک کنند. آنها میخواهند بهنوعی مفری برای فرار انسان از موقعیت ایجاد کنند. وقتی موزیسینی آهنگ خاصی را تولید میکند یا یک نقاش، تابلویی را میکشد، شاید بهنوعی میخواهد ما را وادار به تفکر و تعمق درخصوص نحوه عبور از اینوضعیت سازد. البته اینکه تاچهحد توده مردم بتوانند اینشرایط را درک و از آن عبور کنند، خود، موضوع مشکلیست و بهسادگی نمیتوان آنرا محقق ساخت. گسترش چنین فضایی باعث شده تا وضعیت عمومی حال بشر روزبهروز وخیمتر شده و این وخیمشدن حال انسانها در سرایت عمیقی که توسط سوپرمارکتیشدن جهان بهوجود میآید، موضوعیست که نمیتوان از کنار آن بهسادگی گذشت. حال درنظر بگیرید بقالیهای کوچک چگونه میتوانند مقابل فروشگاههایی که حتی میتوانند کالاها را از قیمت روی کالاها ارزانتر به مخاطب بدهند، رقابت کرده و مشتری خود را جذب کنند؟ شاید باید امیدوار بود همه این بقالیها از بین نرفتهاند و هنوز در کوچهپسکوچههای شهرهای بزرگ تهران نمونههایی از آنها دیده میشوند؛ اما ممکن است بهمرور رفتار کنشگری فعال بقالیها نیز به سوپرمارکتهای بزرگ نزدیک شود؛ یعنی آنها هم درراستای فروش کالا بدونتوجه به تعاملات انسانی-عاطفی بپردازند. اینوضعیت باعث میشود که مدرنیته بهشکل یک ساختار نظامیافتهای عمل کند که جایگاه ارزشهای متعالی انسانی در آن کمرنگ است. آیا این امکان وجود دارد که ما جهان را بهمثابه یک ساختار تولید انبوه پول و سرمایه و انباشت آن نبینیم؟ آیا میتوان این جهان را بهمثابه ساحت بازتولید خشونت ندانست و راهی برای عبور از خشونت در آن یافت؟ باتوجهبه شرایط انباشت سرمایههای درراستای کالاشدگی انسان بهنظر میرسد چنین رهیافت و آرمانی محقق نخواهد شد. مهمترین نکتهای که دراینشرایط محقق میشود، حذف «قدرت خلاقیت» است. درواقع، انسانها وقتی قدرت خلاقیت خود را از دست میدهند، توان تأثیرگذاری و ایجاد تغییر در محیط را نخواهند داشت و وقتی چنینچیزی از انسان سلب شود، همه ملزم بهنوعی زندگی کارگری بهسبک مورچهها خواهند شد. مورچههای کارگر، همانند هم مشغول کار و تلاش بدون تعمق و تفکر هستند. آنها درراستای خدمت به جامعه مورچهها قدم برمیدارند و همواره باید این تلاش را در خدمت جمع بهکار گیرند. دراینفضای تنگدستانه و کورکورانه، «کنش عقلانی معطوف به ارزش» (کنشی که شاید «ماکس وبر» بر آن تأکید داشت) راهی برای رشد نمییابد و همه کنشها تبدیل به «کنشهای عقلانی معطوف به هدف» میشود. «کنشهای عقلانی معطوف به هدف» هرچند دستاورد مهم مدرنیته است؛ اما بهتنهایی برای زندگی بشر کافی نیست و این امکان را نمیدهد که انسان در کنار ساخت پل، اتوبان و شهرها، زندگی عمیق و پر از مهر و عشق را تجربه کُنَد. نابودی عشق میتواند به نابودی بشر منجر شود و فضای هایپرمارکتی و سوپرمارکتیشدن شهرها راه نجات ما را کمرنگ میکند. آیا دراینجا راهی برای عبور از افسردگی جمعی وجود دارد؟ بهنظر میرسد که چهره شهرها درحالتبدیلشدن اکثریت به کارگرانی میشود که مجبور به کارهای اجباری هستند. گویا حس ایجاد نگرش زیبا بهدلیل فقدان خلاقیت و عشق در زندگی بشر بهچشم میخورد و روزبهروز این محو انسان بهمثابه انسان میتواند شرایط را دشوارتر کند. درواقع، انسانیکه نمیتواند انتخاب کند، بر زندگی اجتماعی نقش میبندد و انسانیکه منفعل است و درراستای آنچه از ساختارهای گسترده آمده و به او میرسد، تصمیم میگیرد. بهنظر میرسد که زندگی تبدیل به «جنگ بیامان بشر با خود» شده است. دراینشرایط، منافع انسانی انسان بهمرور حذف میشود و آنچه بهوجود میآید، تراژدی فرهنگی خواهد بود؛ یک تراژدی که هیچ پاسخی برای آن نمیتوان یافت. دراینجا نقش هنرمندان پررنگ میشود. هنرمندانی که بهمعنای واقعی توسعهگرا هستند و راهبردهای مناسبی را در سر میپرورانند. هنرمندانی که نه صرفاً بهفکر دادنِ پیامهای بازرگانی به مخاطبان هستند؛ بلکه درپیآن هستند تا از حقیقت رمزگشایی کرده و در مشارکت با مردم بتوانند راهبردهایی برای کیفیت زندگی بهتر را پیشنهاد دهند. موضوعاتی که شاید بتواند انسان را بهفکر وادارد و او را دعوت به خودنگری، درونکاوی و درک معنای عشق و خلاقیت کند. دراینشرایط، انسان میتواند ساحت جدیدی را تجربه کند. هنرمندانی که نگرش عمیق اجتماعی دارند، باید بیشتر درمعرضدید قرار بگیرند. آنها باید با مردم ارتباط برقرار کنند و عینیتبخشیهای خود را با جامعه بهاشتراک بگذارند. دراینجا بهدلیل تقابلی که بین مدلهای ایدئولوژیک یا هنرهای عمومی وجود دارد، مانعِ شکلدهی هویت هنر توسعهگرا میشود؛ اما باید دراینمسیر حرکت کرد. این، تنها راهیست که انسان میتواند از فضای هایپرمارکتی و سوپرمارکتیشدن نجات یابد. نکته دیگر که باید به آن توجه کرد ایناستکه ما درحالتبلیغ نوعی از دموکراسی هستیم که بیش از ایجاد خرد عمیق انسانی و عشقی توسعهگرا، با نوعی تودهگرایی ظاهرفریب همراه است. اکنون خلاقیت در خدمت تولید نوعی از کالاهاییست که توأم با مصرف پول بهدست میآید. دموکراسی سطحی و تصنعی ما را وادار به تصمیمهای آنی و هیجانی میکند. من باید درلحظه بپذیرم که خرید خود را از هایپرمارکت انجام دهم. این خرید، مزایای بسیاری دارد و ما را در وهله اول خوشحال میکند؛ اما این شادی درلحظه بازتولید میشود و بعد از گذشت چندساعت، سردی توأم با تلخی را در فکر و احساس فرد ایجاد میکند. براینمبنا میتوان همراستا با «وبر» اعلام کرد که عقلانیت ابزاری، نوعی عدم عقلانیت را ایجاد کرده است. در قصری که مدرنیته برای ما ساخته است، رفاه و آسایش در خدمت بردگی انسان قرار گرفته که نتیجه تداوم آن، گسترش ازخودبیگانگیست؛ باایناوصاف آنچه ما به آن نیاز داریم، بهتعبیر «کارل مانهایم» نه تغییر بافت سیاسی جوامع؛ بلکه باید فرهنگ غنیزیستن انسانی به مرحله رشد و گسترش و بلوغ درآید. دراینجا لازم است هویت انسان آزاد و مستقل شکل گیرد و اجازه بالاآمدن به تفکر انسانهایی که حرفهایی برای گفتن دارند، پدید آید. هنرمند توسعهگرا، کنشگریست که قدرت تعامل با خود و دیگران را یافته است. دراینجا لازم است شرایطی فراهم شود که «نخبه معطوف به تغییر بهینه جامعه» ایجاد شود؛ نخبهای که بهخوبی شرایط و ضرورت تغییر را درک میکند. اکنون در شهرهای بزرگ بهموازات و با گسترش هایپرمارکتها، کپرنشینی، زاغهنشینی و حاشیهنشینی هم گسترش یافته است. درواقع، واقعیت تلخ تراژیک زندگی در پس پرده رفاه و لذت خود را نشان میدهد و نتیجه تداوم آن، اینکه بیش از 50درصد جمعیت جهان در فقر زندگی میکنند. آنها صرفاً نظارهگر تخلیه بار در داخل هایپرها هستند یا خود نیروی کاری هستند که برای سوارشدن حلقه لذت، کالاها را از مبدأ تولید به مقصد جابهجا میکنند. جهان رو به نابرابری نامحدود درحالحرکت است. هیچکس نمیتواند تغییر ایجاد کند؛ مگرآنکه کنش فردی خردورز مهرورز در انسانها رشد کند؛ و ما راهی برای نجات همگان بیابیم.
مهرداد ناظری؛ جامعهشناس و استاد دانشگاه