کد خبر:
292084
| تاریخ مخابره:
۱۴۰۱ چهارشنبه ۲ شهريور -
00:03
در مدارس ابتدایی چه باید آموزش دهیم؟
سواد مهرورزی و شکفتن کودک خلاق
بدون شک یکی از معضلات بزرگ در هزاره سوم عدمتوجه به آموزشهای عمقیست. آموزش عمقی بهمعنای نوعی آموزش است که میتواند در ذهن، احساس و ادراک کودکان تأثیر متفاوتی بگذارد. بهنظر میرسد که تاکنون مدارس کنونی نتوانستهاند تأثیر شگرفی بر روی ذهن و ادراک کودکان بگذارند. براینمبنا ما با چالشهای زیادی در جامعه روبرو هستیم. درواقع اگر در مسیر جامعهپذیری، مدرسه نتواند نقش کلیدی خود را ایفاء نماید، ما با چالشهایی نظیر ازخودبیگانگی، خودکشی، قتل، اعتیاد و ... در جامعه مواجه خواهیم شد. باید بپذیریم که مدرسهها باید علاوهبر آموزشهای مرسوم به ارتقای سواد دانشآموزان توجه لازم را کنند. سواد در دنیای جدید تغییرات شگرفی کرده است. در تعابیر جدید یونسکو اشکال گوناگونی از سواد مطرح است که یادگیری آنها یک ضرورت است. یکی از سوادهایی که شاید بتواند از آنها بهعنوان یکی از پایههای اساسی در ایجاد تغییرات نام برد، سواد مهرورزیست. دراینجا مقصود از مهرورزی یک احساس زودگذر نیست. مهرورزی یک کیفیت عمیق ادراکیست که در فرد بهمرور تقویت، درونی شده و فرد میتواند براساسآن عمل کند. اگر بتوانیم چنین رهیافتی را در مدارس تقویت کنیم درآنصورت به نتایج شگرفی خواهیم رسید. مهمترین مشکلی که وجود دارد ایناستکه معلمها از سواد مهرورزی بالایی برخوردار نیستند. وقتی مربیان آموزشی خود ندانند که مهرورزی چیست و چگونه میتوان آنرا آموزش داد، طبیعیست که ما با بحران روبرو میشویم. البته عدهای براینباورندکه مهرورزی را نمیشود آموزش داد اما اریک فروم در کتاب هنر عشقورزی تأکید میکند که عشق هنریست که مثل سایر هنرها میتوان آنرا آموخت و درونی کرد. بهنظر میرسد که برای درک عشق باید تلاش زیادی را صورت داد. یکی از مشکلاتی که وجود دارد ایناستکه بشر برای رسیدن به موفقیت در حوزههای تکنولوژی تلاش زیادی را میکند. ما همه منابع خود را درراستای بهینهسازی یا ایجاد شرایط مطلوب زندگی تکنولوژیک بهکار میگیریم اما کمتر درخصوص عشق به تلاش و کوشش میپردازیم. براینمبناست که سامرست موام میگوید: «فاجعه بزرگ زندگی در هلاک انسان نیست در دست شستن از عشقورزیست.» درواقع عشق در مرگ طبیعی نمیمیرد بلکه از غفلت، رهاشدگی و فرسودگی میمیرد. این موضوعیست که باید به آن توجه کرد. درواقع هر چه به عشق بیشتر توجه کنیم شاید بهتر بتوان شرایط جوامع را تغییر داد. در تربیت مهرورزی باید توجه داشته باشیم انسان مهرورز انسانیست که سخاوتمند، مفید برای دیگران و بهنوعی فداکار است. او زندگی دیگران را بر زندگی خود مقدم میداند. براینمبنا اگر این اسلوب را بتوانیم در مدارس پیاده کنیم، شاید به یک نتیجه چشمگیری برسیم. در مبحث آموزش عشق در مدارس مصادیق بسیاری وجود دارد که باید به آنها توجه شود. دراینجا به بخشیازآنها اشاره میشود.
الف- گوش شنوا داشتن: بهنظر میرسد که یکی از موضوعاتی که در تمرین دموکراسی بر آن تأکید میشود گوش شنوا داشتن است؛ اما در زندگی عادی، ما بیشترازآنکه بشنویم علاقهمند هستیم که سخن بگوییم. حتی زمانیکه در حال شنیدن سخنان دیگران هستیم به این فکر میکنیم که چگونه به آنها پاسخ دهیم و بهقولی آنها را ضربهفنی کنیم؛ اما واقعیت ایناستکه در کلاس مهرورزی تأکید برایناستکه ما باید گوش شنوا داشته باشیم. شنیدن دیگران بخشی از فرایند همدلیست. وقتیکه ما به صحبتهای دیگران گوش داده و عمیق میشویم، درحقیقت اجازه میدهیم که خودشان را برای ما بازگو کنند؛ و این یک طراحی وضعیت مهرورزانه است که میتواند نقش بسیار فراگیری در گستره یک جامعه مهرورز ایفاء کند.
ب- نکته دوماینکه باید در گفتار و رفتار بسیار باملاحظه رفتار کنیم. بعضاً در دنیای جدید صحبت از صریحگویی میشود. این صریحگویی هرچندکه ممکن است بعضاً سودهای فراوانی داشته باشد اما اگر چیزی باعث آزردگی خاطر دوستان و دیگران شود، بهتر است که آنرا بهزبان نیاوریم؛ بنابراین باید حتیالامکان در مبحث مهرورزی به احساسات و اندیشههای دیگران احترام بگذاریم.
ج- نکته بعد که در بحث مهرورزی بسیارمهم است ایناستکه مردم را باید همانگونه که هستند بپذیریم. وقتیکه انسانها را بهمعنای واقعی آنگونه که هستند، بپذیریم بهاینمعناستکه به نقاط ضعف و قوت آنها توجه نمیکنیم. مثلاً اگر فردی قرار باشد که بهمحض دیدن یک فرد زیبا عاشق او شود، بعدازاین که زیبایی او زایل گردد، دیگر او را دوست نخواهد داشت؛ اما دوستداشتن عمیق قاعدتاً به نقاط ضعف و قدرت طرف مقابل نگاه نمیکند و فرد را بدون آنکه با چیزی سنجه کند، مستحق دوستداشتن میداند. ما به دانشآموزان یاد میدهیم که دوستداشتن دیگران یک وظیفه و مسئولیت اجتماعیست که برای همه انسانها وجود دارد؛ بنابراین دراینجا لازماستکه مردم را بعضاً بهخاطر اشتباهاتشان ببخشیم، چهبسا که همه ما در زندگی دچار اشتباه میشویم. بپذیریم که انسانها خاکستری هستند و نه دیو و نه فرشته در جامعه کثرتی ندارند. همه انسانها میتوانند اشتباه کنند و اشتباهکردن بخشی از فرایند زندگیست.
ن- نکته بعد که باید به آن توجه شود اینکه باید بتوانیم بدون انتظار چیزی را به دیگران ببخشیم. درواقع فرایند بخشش بدون انتظار را باید در مدارس تقویت کرده و راه را برای بروز و ظهور آن فراهم کنیم. همیشه نباید در یک محیط، کاری انجام دهیم که خودمان محور گفتگوها باشیم. اجازه دهیم که دیگران نیز کانون توجه باشند. در کلاس درس یک مرکز وجود ندارد. هریکاز دانشآموزان مرکز کلاس بهحساب میآیند. هر انسانی میتواند مرکز جهان گسترده باشد و جهانی نو را خلق کند. پس به دانشآموزان اجازه دهیم که جهان خودشان را خلق کنند. درچنینشرایطی جامعه بهسمت رشد و توسعه حرکت خواهد کرد. نکته دیگر اینکه انسان مهرورز موقعیت تیمش را مهمتر از موقعیت فردی خود میداند. ما در بسیاریازمواقع عادت به فردگرایی کردهایم. این فردگرایی مفرط باعث میشود که نتوانیم بهسود دیگران توجه کنیم. وقتیکه منفعتطلبی در یک جامعهای معیار میشود ما با شخصیتهای خودشیفته بیشتر از شخصیتهای دگرخواه و نوعدوست مواجه میشود؛ اما باید بپذیریم که اگر ما بتوانیم سود دیگران را تضمین کنیم سود خود نیز بهمرور تضمین خواهد شد؛ بنابراین اینمسئله بسیارمهمیست که ما بتوانیم راه را برای موقعیت گروه فراهم کنیم. هرچقدر گروهها در یک جامعهای بیشتر رشد کنند آن جامعه در مسیر توسعه بیشتری قرار میگیرد. باید بتوانیم گروههای تقویت شده، بااعتمادبهنفس بالا و مهرورز را شکل دهیم. در کلاس درس میتوان گروههای متعددی شکل داد و از بچهها بخواهیم که سازمان و الگوی مهرورزی را در گروه خودشان ایجاد کنند و هرکدام الگوهای خود را در کلاس بیان کنند. این تعامل و تبادل ارتباطات در حوزه مهرورزی بسیار حائزاهمیت است و ما میتوانیم دراینمسیر راههای گسترش زندگی کیفی را فراهم کنیم. نکته دیگری که باید به آن توجه شود فرایند الگوسازیست. درهرحال هر جامعهای نیاز به ساختن مراجع برای بهینهسازی دارد. اگر در کلاس مهرورزی بتوانیم الگوهای مهرورزی را ایجاد کنیم، میتوان نقش بسیار اساسی در رشد دانشآموزان ایجاد کرد. در وهله اول خود معلم باید الگوی مهرورزی باشد. در وهله دوم میتوان الگوهای مطرح مثل نلسون ماندلا، گاندی، آلبرت شوایتزر، خواجه نصیر طوسی را در کلاسها معرفی کرد. برخیاوقات میتوان الگوها را از کتابها گرفت و در کلاس درس درمورد آنها صحبت کرد. نکته بعد اینکه میتوانیم از الگوهایی که در اطراف خودمان و یا سایرین وجود دارد بهعنوان نمونه در کلاس تعریف و مطرح کنیم. گاهی حتی میشود الگوهای ذهنی را براساس داستانسرایی خلق کرد. نکته بعد اینکه از خود طبیعت نیز میتوان الگوهای مهرورزی بسیاری را فراگرفت و آموزش داد. طبیعت در خود نمونههای بسیاری از روندهای مهرورزی را داراست که میتوان از آنها استفاده کرد. همچنین بانگاهیبه فضل خداوند و مهربانیهایش نیز میتوان نوع نگرش معنوی به مهرورزی را آموزش داد. در یک داستان اسطورهای آمده است وقتیکه خداوند انسان را میآفریند و تصمیم میگیرد او را به زمین رهسپار کند، انسان از او میپرسد اگر من دچار مشکل شدم در آنجا چه باید بکنم؟ او میگوید: من انگشتری به تو میدهم که روی آن نوشته شده «حس مسئولیت»؛ و اگر تو حس مسئولیت خود را همواره نسبتبهخود، دیگران درنظر داشته باشی هیچ موقع گمراه نخواهی شد. انسان بهطرف زمین رهسپار میشود اما ناگهان در دلش احساس ناآرامی و ناامنی میکند. رو به خدا میکند و میگوید اگر این انگشتر گم شود من چه باید بکنم؟ خداوند نگاهی به او میاندازد و میگوید: درآنصورت حلقهای در وجود توست بهنام عشق (نام خود من است) که هرزمانی به آن رجوع یا اقتدا نمایی از خطرها مصون خواهی ماند. دراینداستان مشخص میشود که اگر ما به عشق درون خود که عشقیست الهی توجه کنیم درآنصورت شاید بتوان گفت که بسیاری از مشکلات ناامنی و ترسها و دلهرههایمان کمتر خواهد شد. برهمیناساس است که در کلاسهای مهرورزی تأکید میشود که انسان خودآگاه و انسانیکه به درون خود رجوع میکند را باید مدنظر قرار داد. حال اگر بخواهیم نمونههایی از الگوهای مناسب در حوزه مهرورزی را نام ببریم، شاید بتوانیم از سهراب سپهری شاعر معروف ایرانی یاد کنیم. خواهر سهراب سپهری تعریف میکند که سهراب هیچگاه از سوپ پیاز خوشش نمیآمد. حدود دوماهی بود که در خارجازکشور در منزل یکی از دوستانش که همسر فرنگی داشته به سر میبرد. من برای دیدارش رفتم، وقت نهار دیدم که سوپ پیاز آوردند و سهراب با آرامش شگرف آنرا میل کرد. بعد از اتمام نهار از سهراب پرسیدم تو که اینقدر از سوپ پیاز بدت میآمد، چگونه اینمدت و همه روز آنرا میخوری؟ و سهراب با آرامش لطیفی همیشگیاش رو به من کرد و گفت: بعد از صرف سوپ یک قاشق اغماض میخورم و این نشان میدهد که سهراب چه انسان بزرگ و متعالیست. او در یکی از شعرهای خود میگوید:
و عشق تنها عشق
تو را به گرمی یک سیب میکند مأنوس
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
و نوشداروی اندوه؟
صدای خالص اکسیر میدهد این نوش
و حال شب شده بود
چراغ روشن بود و چای میخوردند
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی؟
چقدر هم تنها
خیال میکنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستی
... دچار یعنی
عاشق
و فکر کن که چه تنهاست، اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصلهای هست
اگرچه منحنی آب بالش خوبیست، برای خواب دلاویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصلهای هست
دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد
و عشق سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست
و عشق صدای فاصلههاست، صدای فاصلههایی که غرق ابهامند
نه، صدای فاصلههایی که مثل نقره تمیزند و با شنیدن یک «هیچ» میشوند کدر
همیشه عاشق تنهاست
و دست عاشق در دست ترد ثانیههاست
و او و ثانیهها روی نور میخوابند
و او و ثانیهها میروند آن طرف روز
و او و ثانیهها بهترین کتاب جهان را به آب میبخشند
و خوب میدانند که هیچ ماهی هرگز هزار و یک گره رودخانه را نگشود
و نیم شبها با زورق قدیمی اشراق، در آبهای هدایت روانه میگردند
و تا تجلی اعجاب پیش میرانند
هوای حرف تو، آدم را عبور میدهند از کوچهباغهای حکایت
و در عروق چنین لحنی
چه خون تازه محزونی
.
.
.
حیات روشن بود و باد میآمد
و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد
داستانهای بسیاری درخصوص زندگی و منش سهراب مطرح است. مثلاً میگویند که در دورهای فردی درخصوص این شعر معروف سهراب که میگوید:
آب را گِل نکنیم
در فرودست انگار کفتری میخورد آب
انتقاد میکنند و میگویند که درشرایطیکه آمریکا در ویتنام بمب ناپالم میریزد و آدم میکشد تو نگران آبخوردن یک کبوتری؟ سهراب در یک مجلس دوستانه به او پاسخ میدهد: دوست عزیز ریشه قضیه در همینجاست. برای مردمیکه از شعر نمیآموزند که نگران آبخوردن یک کبوتر باشند، آدمکشی در ویتنام یا هرجای دیگر امری بدیهیست. داستان دیگری درخصوص او مطرح است و میگویند سهراب به حیوانات بسیار احترام میگذاشت. درخصوص او گفته میشود یکی از دوستان من شبی نزد سهراب مهمان بود. موقع گفتگو سوسکی وارد اتاق میشود و دوست من قصد داشته آنرا با دمپایی بکشد. سپهری جلوی او را میگیرد و میگوید: تو فقط میتوانی به او بگویی که به اتاقت نیاید. دوست ما سوسک را با دمپایی میگیرد و به بیرون پرتاب میکند. سهراب گریهاش میگیرد که صاحب جانی دراینجهان مجروح شد و از دوست من میپرسد که نیندیشیدی که اگر درایننیمهشب پای این سوسک بشکند باتوجهبهاینکه سوسکها بهاندازه ما آنقدر متمدن نیستند که بیمارستان داشته باشند چه خواهد شد؟ از کجا معلوم که این سوسک مادر، بچه سوسکی نباشد که منتظر بازگشت او به خانه باشد. نگاه عمیق سهراب گاهیاوقات انسان را دچار تحیر میکند که او چگونه به موضوعات بشری، حیوانی و انسانی نگاه میکند. درهرحال بهنظر میرسد که نمونهای از این الگوها را میتوان مطرح کرد و درنوعخود در مدارس آنها را به دانش آموزان معرفی کرد. آلبرت شوایتزر نیز پزشکیست که توانسته خدمات بیشائبهای را به جهان ارائه دهد. او علیرغماینکه میتوانست در اروپا کار طبابت را انجام دهد به آفریقا میرود و بیمارستانی در آنجا تأسیس میکند و با جذامیان کار میکند. او همواره نکات بسیار زیبایی را مطرح میکند. شوایتزر میگوید: «کار شگفتانگیز انجام بده. شاید مردم آنرا تقلید کنند»؛ و یا در جاییدیگر میگوید: «تنها کسانی بین شما واقعاً شاد خواهند بود که راهی برای خدمتکردن به دیگران پیدا کنند» مجموع اینها نشان میدهد که تاچهحد الگوسازی یا داشتن الگوهای نمونه دراینزمینه میتواند مؤثر باشد. یکیدیگر از الگوهای ایرانی مؤثر خواجهنصیرالدین طوسیست. او متولد طوس است اما در عصر نسل دوم مغولها زندگی میکند و با هلاکوخان کار میکند. در دورهای که مغولها در ایران همهچیز را با خاک یکسان کردند او بهگونهای عمل میکند و مهرورزی را در مغولها درونی میسازد بهگونهایکه در عصر هلاکوخان او دستور میدهد که رصدخانه مراغه ساخته شود، کتابخانهای دراینشهر تأسیس میشود و او باهمهاینها میتواند تحولی در نظام فکری مغولها و ایران ایجاد کند. خواجه نصیر طوسی علاوهبراین یک روش فلسفی در کلام ایجاد کرده است. گفته میشود بعد از او کتاب تجریدالاعتقاد او پایه تمام رشدهای کلامی شده است. خواجه نصیر طوسی بدون شک تحول عظیمی در جامعه ایران فراهم میکند. او یک مهرورزیست که میتواند خشونت درونیشده بادیهنشینان را تبدیل به مهرورزی و تحول در حوزه ارتباط و تعامل کند. درمجموع بهنظر میرسد اگر بتوانیم در مدارس ابتدایی علاوهبر آموزشهای سواد خواندن و نوشتن، علوم و ریاضی به آموزش مهرورزی بپردازیم درآنصورت با یک تحول عظیم روبرو خواهیم شد. تحولی که به آن نیاز است و هزاره سوم را بتوان ازطریق آموزش نسل آینده نجات داد.
مهرداد ناظری*جامعهشناس و استاد دانشگاه