آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
دوقطبی‌سازیِ جامعه با گسترش قضاوت‌های فوری
کد خبر: 353934 | تاریخ مخابره: ۱۴۰۲ يکشنبه ۱۴ آبان - 06:11

دوقطبی‌سازیِ جامعه با گسترش قضاوت‌های فوری

آیا تابه‌حال شده با شخصی برخورد کنید و صرفاً براساس انجام چند عمل یا ابرازِ اظهاراتی، او را فردی با فلان گرایشِ سیاسی، مذهبی، اجتماعی و ... بخوانید؟ اگر چنین است، «تنها» نیستید! تحقیقات جدید نشان می‌دهد: مردم اغلب درباره ایدئولوژی‌های دیگران «قضاوت فوری» می‌کنند؛ ولو اطلاعات صریحی درباره اعتقاداتِ ‌آن‌ها نداشته باشند. گزارش 26 اکتبر 2023 از یافته‌های جدید دانشمندان که نتایجِ آن در Applied Social Psychology به‌چاپ رسیده؛ دراین‌باره توضیح می‌دهد.

«کارستن دبلیو ساندر» (دانشجوی روانشناسی اجتماعی در «دانشگاه هامبورگ» و نویسنده این مطالعه) می‌گوید: «ما به‌این‌موضوع علاقه‌مند بودیم؛ زیرا متوجه شدیم در بحث‌های سیاسی، مردم اغلب از برچسب‌هایی مانند لیبرال، محافظه‌کار، فمینیست، نژادپرست و ... استفاده می‌کنند و این‌ها عمدتاً سازنده نیستند». او توضیح می‌دهد که از تحقیقات روان‌شناختی درمورد آنچه «استنباط‌های خودبه‌خودی از ویژگی‌ها» می‌نامد، دریافته بودند که مردم اغلب ویژگی‌های شخصیتی را از به‌اصطلاح «عکس‌های فوری» از رفتار دیگران برداشت می‌کنند؛ یعنی همان تأثیر آنی در اولین نگاهشان به فرد! و درادامه، کنجکاو شدند که بدانند آیا ممکن است «استنتاج خودبه‌خودی» از مقوله‌های ایدئولوژیک نیز وجود داشته باشد؛ یعنی افراد ازنظر ایدئولوژیک یکدیگر را «دسته‌بندی» ‌کنند؟ او ادامه می‌دهد: «فکر می‌کردیم که چنین استنباط‌هایی نقشی مهم در قطبی‌سازی سیاسی ایفا ‌کنند. بااین‌حال، دریافتیم ادبیاتِ مربوط به قطبی‌سازی، تاکنون طبقه‌بندیِ ایدئولوژیک را به‌عنوان فرآیند پوشش نداده و فقط بر آن‌چیزی‌که مردم در‌مورد کسانی‌که از سایر مقوله‌های ایدئولوژیکی می‌اندیشند و احساس می‌‌کنند، متمرکز شده است. قصد ما این‌بود‌که بررسی کنیم مردم چگونه یکدیگر را دراین‌دسته‌بندی‌ها می‌بینند و درک می‌کنند».
محققان، مجموعه‌ای از پنج آزمایش ازپیش‌ثبت‌شده را با مجموع 1012 شرکت‌کننده انجام دادند که در آن، شواهدی یافتند که نشان می‌داد: افراد، تمایل دارند به‌طور خودجوش مقوله‌های ایدئولوژیک (مانند فمینیست، نژادپرست، مُلحد، چپ‌گرا، مجردِ خودخواسته و ...) را از توصیف‌های رفتاری ساده استنتاج کنند. این قضاوت‌های ایدئولوژیک، به‌طور قابل‌توجهی «قوی» بوده و اغلب حتی وقتی توضیحاتِ‌ تکمیلی نیز ارائه ‌شوند، «پابرجا» هستند. «ساندر» می‌گوید که مردم باید این‌نکته را به‌خاطر بسپارند: افراد تمایل دارند یکدیگر را برمبنایِ اطلاعات حداقلی، در دسته‌های ایدئولوژیک قرار دهند و این‌روند، نسبتاً «خودکار» است و دشوار می‌توان آن‌را از بین بُرد! دسته‌بندیِ فرد به‌عنوان یک مثلاً «لیبرال»، «محافظه‌کار»، «نژادپرست»، «فاشیست» یا ...؛ بدون اطلاع از نگرش‌ها یا ارزش‌های واقعیِ او، می‌تواند پیامدهای منفی داشته باشد؛ حتی اگر اغلب موجه به‌نظر برسد؛ مثلاً ممکن است منجر به شکل‌گیریِ «تصویری از او با ویژگی‌هایی» در ذهنمان شود که اساساً فاقدِ آن‌هاست و به قضاوتی ناعادلانه بینجامد. این به‌نوبه‌خود ممکن است به‌جای حل‌وفصل یک معضل، درگیری را تشدید کند.
در آزمایش اول، شرکت‌کنندگان 24 گزاره رفتاری را که مستلزم مقولات ایدئولوژیک بدون ذکر صریح بود، خواندند و از آن‌ها خواسته شد ارزیابی کنند که آن شخص در کدام دسته ایدئولوژیکی‌ قرار می‌گیرد. در مرحله بعدی، این‌کار را باتوجه‌به دریافت اطلاعات کامل از فرد، انجام دهند. نتیجه: بیان ضمنی، قوی‌تر از اطلاعات تکمیلی بود. برای مثال: شرکت‌کنندگان پس از خواندن درمورد زنی‌که می‌گفت: «شما باید ازنظر ذهنی از تلاش سفت‌وسخت برای موفقیت جدا شوید و روی آنچه واقعاً مهم است، تمرکز کنید؛ یعنی صلح، عشق و طبیعت»، استنباط کردند که او یک «هیپی» است. این نشان می‌دهد افراد حتی در غیاب اطلاعات صریح، سریعاً دیگران را براساس اعمالشان (و گفتارشان) دسته‌بندی می‌کنند.
در آزمایش دوم، محققان از یک الگوی کاوشگریِ تشخیص غیرمستقیم استفاده کردند تا بررسی کنند آیا افراد خودبه‌خود مقوله‌های ایدئولوژیک را از رفتار دیگران استنتاج می‌کنند یا خیر. دراین‌آزمایش، از شرکت‌کنندگان صراحتاً درمورد برداشت آن‌ها از «ایدئولوژی‌شان» سؤال نشد. گروه اول که باید از رویِ رفتارِ گروه دوم، پِی به نگرششان می‌بُرد، ابتدا روی کارهای آن‌ها متمرکز شدند و صبر کردند تا ببینند که کلمات خاص (به‌عنوان نشانه‌های گویا از طرز تفکر افراد درموردِ موضوعی خاص) نیز در اظهاراتشان ظاهر می‌شود یا خیر. نتایج، اثر قابل‌توجه از نوعی «معادل‌سازی با تأخیر» را نشان داد: اشاره ضمنی فرد به یک ایدئولوژی، نسبت به زمانی‌‌که رفتاری مشخص را انجام دهد، باعث نمی‌شود که او را زودتر در دسته‌‌بندی‌ها بگنجانیم. این یافته قویاً نشان داد که افراد، به‌محض‌آنکه از رفتار دیگران مطلع ‌شوند، استنباط‌های ایدئولوژیک خودبه‌خود انجام می‌‌شود و الزامی به بیانِ صریح هم نیست.
آزمایش سوم، با هدف بررسیِ اینکه آیا استنباط‌های ایدئولوژیک حتی زمانی‌که دلایل و توضیحات ارائه می‌شود نیز تداوم می‌یابند یا نه؟ برای مثال: رفتاری را برای شرکت‌کنندگان شرح دادند: «بعدازاینکه پیشخدمت گفت شیر سویا نداریم، میشل، تصمیم گرفت که قهوه نخرد!» سپس دلیلی برای این رفتارِ «میشل» عنوان ارائه شد: «میشل» چندهفته‌پیش به متخصص گوارش مراجعه کرد و فهمید مشکلات گوارشیِ او به‌دلیل عدم‌تحمل لاکتوز است. درکنارآن، یک «دستور کنترلی» را نیز مطرح کردند: دوستِ «میشل» دیروزِ این‌ماجرا، به یک متخصص گوارش مراجعه کرد و به او گفتند مشکلات گوارشی به‌دلیل عدم‌تحمل لاکتوز نیست. محققان دریافتند: ارائه دلایل متعدد به‌عنوان «گزینه‌ها» برای توضیحِ‌ رفتارهای توصیف‌شده، استنباط‌ِ خودبه‌خود را تضعیف می‌کند؛ اما مانعِ آن‌ها نمی‌شود. شرکت‌کنندگان همچنان مقوله‌های ایدئولوژیک را از خلالِ این دو توضیح استنباط می‌کردند؛ مثلاً به‌نظرشان «میشل» با وجود ابتلا به عارضه «عدم‌تحمل لاکتوز» همچنان به‌عنوان یک «وگان» (گیاهخوار) برایش شناخته می‌شد! این یافته‌ها، از این ایده حمایت می‌کنند که «استنباط‌ ایدئولوژیک» مشمول «سوگیری متناظر» است؛ زیرا ارائه «توضیحات جایگزین معقول» مانع از «برداشت ایدئولوژیکِ» افراد نمی‌شود.
آزمایش چهارم، با هدف بررسی اینکه آیا «خطای بنیادین اِسناد» (یک‌نوع سوگیری و گرایش متداول است که افراد در تبیینِ علل رفتارهای اجتماعی شخص، نقش عوامل شخصیتی یا ویژگی‌های پایدار او را مهم‌تر از صرف واکنش او به موقعیت‌های محیطی برآورد می‌کند) در روندِ «استنباطِ خودبه‌خود»، با ترکیبِ الگوی کاوشگریِ تشخیص غیرمستقیم (آزمایش دوم) و متریالِ آزمایش سوم که با ارائه دلایل و توضیحات تکمیلی همراه است، همچنان ادامه دارد یا خیر؛ یافته‌ها، نتایج آزمایش دوم را تکرار کرد!
در آزمایش پنجم، محققان سراغ الگویِ «حافظه کاذب» رفتند که از تصاویر چهره «بازیگران» به‌عنوان نشانه‌های بازیابی برای آزمایشِ اینکه آیا شرکت‌کنندگان استنباط ایدئولوژیک درباره آن‌ها نیز داشته‌اند یا نه، استفاده کردند. شرکت‌کنندگان درابتدا، مجموعه‌ای از توصیف‌های رفتاری همراه با چهره بازیگران را به‌خاطر می‌سپردند؛ با توضیحاتی که حاوی دلایلی برای رفتارهای موردنظرشان بود. در مرحله بعد، دوباره تصاویر همان چهره‌ها پخش شد و این‌بار، از کلمات خاص برای بیانِ نگرشِ ایدئولوژیکی که علتِ رفتارِ آن‌ها را توضیح می‌داد، استفاده کردند. نتایج نشان داد که وقتی از علت‌ها صحبت شد، نرخ‌های «تشخیص غلط»، کمتر از وقتی بود که تنها به نمایش تصویر و توصیفاتِ ضمنی اکتفا شد. به‌عبارتی، استنباط‌های ایدئولوژیکیِ شرکت‌کنندگان درباره بازیگران عمدتاً تنها به‌صرفِ برداشت‌های اولیه‌ای‌ست که از چهره و فیزیکشان بود و «چهره»‌ به‌عنوان یک «عامل قضاوتی» درنظر گرفته می‌شد و البته حتی وقتی توضیحات نیز ارائه می‌شد، بازهم «تشخیص غلط» کاملاً یا حتی با فاصله‌ای قابل‌توجه، کاهش نداشت.
آنچه درمورد یافته‌ها باعث شگفتیِ گروه تحقیق شد این‌بود‌که «استنباط‌های ایدئولوژیک» چقدر قوی هستند. «ساندر» می‌گوید: «در سه‌تا از این آزمایش‌ها سعی کردیم با ارائه اطلاعاتی درمورد عوامل موقعیتی که دلایلِ (ولو دلایل جایگزین) برای این رفتارها ارائه می‌کنند، ذهن شرکت‌کنندگان را از انجامِ استنباط قطعیِ غلط تُهی کنیم؛ اما نشد! ما از تحقیقات قبلی می‌دانیم که افراد اغلب ویژگی‌های شخصیتی را از رفتارهای دیگران استنتاج می‌کنند؛ حتی زمانی‌که این رفتارها ناشی از شرایط باشد؛ پس انتظارش را داشتیم که ذکر یا ایجادِ شرایط، استنتاج‌های ایدئولوژیکِ خودبه‌خود را کامل پاک نکند؛ اما از این واقعیت شگفت‌زده شدیم که حتی به‌طور معناداری هم باعث کاهش این رفتار نشدند. گمان می‌کنیم دلیلش این‌است‌که مردم، رفتارهایی را که بررسی کردیم، به‌عنوان شاخص‌های قابل‌اعتمادی برای قراردادن در دسته‌بندی‌های ایدئولوژیک (نادرست) درک می‌کنند. به‌نظر آن‌ها احتمالاً یک عضو از دسته A، هرگز نظر B را بیان نمی‌کند؛ بنابراین، فردی‌که نظر B دارد باید به دسته B تعلق گیرد».
درحالی‌که این مطالعه بینش‌های ارزشمندی را درمورد فرآیند قضاوت‌های ایدئولوژیک ارائه می‌دهد؛ اما مهم است که محدودیت‌های آزمایش‌ها را بپذیریم. یکی از محدودیت‌ها این‌است‌که آن‌ها در تنظیمات کنترل‌شده انجام شده‌اند که شاید به‌طورکامل «پیچیدگی‌های تعاملات دنیای واقعی» را تکرار نکنند. علاوه‌براین؛ اگرچه این مطالعه بر بسیاری از مقوله‌های ایدئولوژیک مختلف متمرکز بود، طیفی کامل از باورها و رفتارهای انسانی را دربرنمی‌گیرد. در تحقیقاتِ آتی، فضا برای کاوشِ بیشتر درمورد پویاییِ قضاوت‌های ایدئولوژیک؛ ازجمله‌اینکه چگونه می‌توانند تحت‌تأثیر عواملی مانند «تفاوت‌های فرهنگی» و «زمان ارائه اطلاعات» قرار گیرند، وجود دارد. بررسی استراتژی‌هایی برای کاهش تعصب مکاتباتی در تعاملات روزمره می‌تواند پیامدهایی عملی برای «ارتقای درک» و «کاهش سوگیری» در جامعه داشته باشد. «ساندر» می‌گوید: «اگرچه دلایلی داریم که گمان کنیم استنباط‌های ایدئولوژیک خودبه‌خودی، پیامدهای منفی در تعاملات اجتماعی دارد؛ اما هنوز این‌موضوع را بررسی نکرده‌ایم. ما از ادبیات مربوط به قطبی‌سازیِ سیاسی می‌دانیم که مردم اغلب از گروه‌های برون‌گرای ایدئولوژیک بدشان می‌آید و به آن‌ها بی‌اعتماد می‌شوند؛ و اینکه درکِ کسی به‌عنوان عضوی از گروهِ دیگر، پیامدهای بین‌فردیِ منفی مانند اجتناب از تعامل شود؛ پس منطقی‌ست اگر استنباط‌های ایدئولوژیکِ خودبه‌خود نیز چنین نتایجی را به‌دنبال داشته باشد. بااین‌حال، ما هنوز نمی‌دانیم که چنین پیامدهای منفی واقعاً چندبار در زندگی واقعی رخ می‌دهند؛ کمااینکه سنجش اهمیت نسبی استنباط‌ ایدئولوژیک خودبه‌خودی، برای پدیده‌هایی مانند قطبی‌شدنِ سیاسی دشوار است». طبق نظر «ساندر»؛ ازآنجایی‌که این استنباط‌ها تاحدودی خودکار اتفاق می‌افتند، «سرکوب داوطلبانه» آن‌ها بسیاردشوار است؛ یعنی این‌طور نیست که فرد بخواهد ازاین‌گونه قضاوت‌ها دست بردارد و به‌راحتی و فوراً بتواند. او می‌افزاید: «یک راهِ کاهش استنباط‌های ایدئولوژیک این‌است‌که دیگران را به تفکرِ چارچوبی تشویق نکنیم؛ مثلاً هنگام بحث درباره یک رفتار یا تصمیم، از ارتباط‌دادنِ آن با یک مقوله ایدئولوژیکِ خاص خودداری کنیم».

مصطفی رفعت

 

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه