کد خبر:
385317
| تاریخ مخابره:
۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر -
11:34
مدرسه کتابمحور؛ مدرسهای برای فردای ایران
یکی از رقبای جدی مدارس در دوره جدید، رسانههای جدید مثل تلفنهمراه و شبکههای اجتماعی هستند. اینروزها دانشآموزان ترجیح میدهند بهجای رفتن به کلاسهای کسلکننده درس، وقت و انرژی خود را یا در شبکههای اجتماعی بگذرانند یااینکه در گروههای خاص با یکدیگر به گفتگو بپردازند. در چنین فضایی، روح بیتوجهی و «بیعلاقگی به مدارس» روزبهروز تقویت میشود. اگرچه معلمها تلاش میکنند بچهها را به کلاس و مدرسه تشویق کنند؛ اما آنها به جایگزینهای موردنظر خود توجه نشان میدهند. اگر در گذشته مطالعه، یکی از ویژگیهای مناسب دانشآموزان بهحساب میآمد، امروز کمتر دانشآموزی را میتوان یافت که به خواندن کتاب علاقهمند باشد. نکته دیگری که چالش را بهصورت مسئله اساسی جلوه میدهد، اینکه حتی معلمها هم مثل قبل، دیگر علاقهای به خواندن کتاب، از خود نشان نمیدهند؛ درحالیکه باید پذیریم آنچه جهان انسان را تغییر میدهد، کتابخواندن است. شاید اگر تأثیر کتاب را افراد متوجه میشدند درآنصورت از خواندن آن غافل نمیشدند. باید از خود بپرسیم چهکسی بهتر از «فردوسی» میتواند خردورزی را به ما آموزش دهد یا چهکسی بهتر از «سعدی» میتواند خصلتها و خصوصیتهای انسان اخلاقی را به ما نمایش دهد؟ چهکسی بهتر از «مولانا» میتواند عشق را به ما آموزش دهد؟ و چهکسی بهتر از «حافظ» میتواند به خودکاوی و خودشناسی ما کمک کند؟ وقتی مدارس راه خود را از ادبیات و مطالعه دور کردهاند و به رسانههای جدید روی آوردند، درکنارآن، نوع دوستداشتنهای ما هم تغییر کرده است. حتی عادات غذایی ما هم بهمرور تغییر کرده؛ یعنی بهجای علاقهمندی به خورشت قورمهسبزی، قیمه و کوفته، ترجیح میدهیم همبرگر یا سوسیس و کالباس را به بدنمان تزریق کنیم. این تغییروتحول ساختاری باعث شده تا این سؤال از متولیان آموزش و مدارس پرسیده شود که «چه اقدام مؤثری درباره این تغییروتحول میکنند؟ و آیا با این تغییرات کنار آمدهاند؟» شاید بهتر باشد به مدرسهای جدید یعنی «مدرسه کتابمحور» روی بیاوریم.
مدرسه کتابمحور نوعی مدرسه است که در آن مطالعهکردن جزو خصیصههای و خصلتهای اساسی یک انسان تلقی میشود. درحقیقت نه جبر و الزامی که صرفاً بچهها کتاب بخوانند؛ بلکه برایناساس که بچهها با کتابخواندن بتوانند به جهانبینی و زیست جهانی برای زندگی خود دست یابند. در مدرسه کتابمحور، کتاب و مطالعه کنار معلم معنادار میشود. معلمهایی که میتوانند علت و توجه به مطالعه را در بچهها و ضرورتهای آن گوشزد میکنند. اگر کودکان نتوانند جهانبینی مناسبی برای زندگی خود بیابند درآنصورت ممکن است با آسیبهایی مثل افسردگی، خودکشی و ... مقابله کنند. باید توجه کرد؛ «جهانبینی انسانگرا و خداگرا» دراینزمینه میتواند نقش بسیارمؤثری ایفاء کند. اگر بپذیریم در انسان میل و انگیزه عمیقی برای دانستن هست، درآنصورت، پاسخ به دانستن و رسیدن به دانایی از راه مطالعه و کتاب بهدست میآید؛ اما اینکه بچهها چگونه به کتاب علاقهمند شوند یا چطور وارد نظام فکری خانوادهها و مدارس شوند خود موضوع بسیارمهمیست. در مدرسه کتابمحور تلاش میشود تا خدمات متعددی به دانشآموزان و خانوادهها ارائه شود؛ یعنی بچهها ساعات زیادی را باید در هفته به مطالعه بپردازند و درخصوص کتابها با یکدیگر گفتگو کنند. کتابخواندن منهای گفتگو هیچ معنایی به ذهن متبادر نمیکند. درحقیقت تأثیر کتاب زمانی بر جسم و روح فرد اثرگذار خواهد بود که او بتواند درباره آن با دوستان و همکلاسیهای خود به گفتگو بنشیند. پس کتاب را باید بهمثابه نوعی استراتژی برای شیوههای متنوع تفکر درنظر گرفت. وقتی بچهها داستان و شعر میخوانند، میخواهند ذهن خود را بهکار و شیوههای اندیشیدن را یاد بگیرند. هر دانشآموزی میتواند شیوههای اندیشیدن را تجربه کند. باید بتواند با قدرت تخیلش جهان درون را به جهان بیرون پیوند بزند. کتابها هسته مرکزی و نقاط عطفی بین اتصال دنیای درون و بیرون هستند. بچهها با کتابخواندن در ارتباط و تعامل خود با خود وسعت مییابند و وقتی وسعت نظر و دید پیدا میکنند درخصوص جهان بیرون نیز نظر خود را ارائه دهند. نکته بسیارمهم در مدارس کتابمحور ایناستکه دراینمدارس کتاب را بهمثابه موجودی هوشمند درنظر میگیرند. درواقع، کتاب را اگر بهعنوان یک موجود درنظر بگیریم که براساس اندیشههای نویسنده شکل گرفته؛ پس باید پذیرفت نویسنده اندیشههایش را به موجودی بهنام کتاب منتقل کرده است. این انتقال مصداقهای مفهومی و اندیشهای به کتاب، نشانهایست از اینکه این کالای فرهنگی حاوی عناصر و معانی بلند و متعالیست که باید درخصوص آن صحبت کرد. موجودیت کتاب یعنی هستیدادن به آن بهمثابه تولد یک موجود به کره زمین است. نویسندگان کتابها، پدران و مادران آنها بهحساب میآیند و وقتی کتاب میآید، نگرش و اندیشه همکنشی بین افراد پدید میآید. وقتی دانشآموزی با متن ارتباط برقرار میکند، او همه وجودش را با کتاب درگیر میسازد. نکته مهم، درگیرشدن با کتابها و پیداکردن درک و دریافتیست که برای گسترش ذهن دانشآموز نیاز است. دانشآموز با خواندن کتابها تلاش میکند گرتهبرداری خاص را از هر کتاب انجام داده و بهشیوهای بتواند قالبهای هویتی خود را از درونمتنها درپیوندبا خویشتن خود بسازد. «آنا کوئیندلن» میگوید: «کتابها، هواپیما، قطار و جاده هستند، آنها هم مقصد و همسفر هستند، آنها بهمثابه خانه ما نیز تلقی میشوند. نگاه پویای کتاب نشان میدهد شاید بتوانیم کتاب را نوعی وسیله حملونقل و ارتباط درنظر بگیریم. وسیلهای که ازطریقآن انسانها با یکدیگر، با خودشان و با جهان های متفاوت ارتباط میگیرند. با کتابخواندن میتوانیم هویت و انسانیت خود را به مرحله بروز و ظهور برسانیم». اگر بخواهیم خصیصهها و ویژگیهای یک مدرسه کتابمحور را برشماریم، باید به دو ویژگی اصلی توجه کنیم: 1. مدرسه کتابمحور تلاش میکند بهوسیله کتاب قدرت ایدهپروری، خلق مضامین نو، نوآوری و دستاوردسازی جدید را در بچهها ایجاد کند؛ بهتعبیری کتاب باید تلاش کند قدرت آفرینش را در آنها ایجاد نماید. 2. خصیصه دوم نوع مواجهه با آسیبها، مشکلات، دردها و رنجهاییست که ممکن است انسانی با آنها مواجه شود. درحقیقت دراینجا کتاب نقش کاهشدهنده بسیاری از آسیبها و دردها را برای انسان ایفا خواهد کرد. تحقیقی در دانشگاه «ساسکس» نشان داد که ششدقیقه مطالعه در سکوت میتواند سطح استرس را تا 68درصد کاهش دهد. درواقع، خواندن، بهتر و سریعتر از روشهای دیگر مانند گوشدادن به موسیقی، پیادهروی یا نشستن و نوشیدن یکفنجان چای آرامبخش میتواند در کاهش استرس انسان عمل کند. همه اینها نشان میدهد که نقش فراگیری برای کتاب میتواند وجود داشته باشد؛ اگر بتوانیم خصیصهها و ویژگیهای آنرا بهخوبی درک نماییم. نکته بسیارمهم در مدرسه کتابمحور ایناستکه در آنجا رقابت معنا ندارد. آنچه مهم است گسترش فرد خودشکوفا و گرایش به همگرایی و همدلی با یکدیگر است؛ یعنی بچهها ازیکطرف کتابها را در فرصت تنهایی خود میخوانند و با آن ارتباط میگیرند و ازسویدیگر ازطریق کتاب با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند. در وهله اول کتابها توسط افراد خوانده میشوند و در وهله دوم در میزگرد یا نشستی میتوان کتابها را با یکدیگر به گپوگفت، تحلیل و استنتاج تبدیل کرد. اینجلسات میتواند نقش فراگیری در بالابردن فهم، آگاهی و هوشمندی دانشآموزان داشته باشد. نکته دیگراینکه در کلاسهای کتابمحور علاوهبر دانشآموزان معلمها نیز نقش پررنگی در آموزش پیدا میکنند. درحقیقت معلمها بیشتر از دانشآموزان از کلاس استفاده میبرند. آنها میتوانند تجربیات عمیقی را از کتاب دریافت کنند؛ بنابراین آنها خود نیز به یادگیرندگان اصلی کلاس درس تبدیل میشوند و این، برخلاف همه آنچیزیستکه تاکنون در نظامهای آموزشی بر آن تأکید شده. نکته دیگراینکه گاهی خود کتاب میتواند دیالکتیک تضادی با زندگی توأم با رنج ایجاد کند. «فرناند پسوآ» معتقد است: «ادبیات خوشایندترین راه برای نادیدهگرفتن زندگیست»؛ اما دراینجا نگرش ما کمی با «پسوآ» متفاوت است؛ میخواهیم اینرا بگوییم که کتاب کمک میکند تا با تخیلکردن و قدرت دریافت و درک بالا بتوانیم در برابر زندگی ایستادگی کنیم و با مشکلات کنار بیاییم. این تغییر نشانهایست از رشد یک انسان که میتواند در مواجههای با مشکلات ازطریق کتابها راهبردهایی برای عبور از آنها بیابد. درواقع، هر کتاب بهمثابه یک راهبرد شیوه زیستن و زندگی تلقی میشود؛ شیوهای که ازآنراه میتوانیم زندگیمان را با عبور از چارچوبهای کلیشهای بهسمت نوآوری و تغییر سوق دهیم. نکته دیگراینکه توجه به اولویتبخشی به گسترش خود یا تحقق آنها در ابعاد مختلف موضوعیست که در مدارس باید به آن توجه شود. «ویلیام جمیز» میگوید: «احتمالاً اگر خرچنگ بشنود او را بدون عذرخواهی سختپوست نامیده و بدینترتیب وجودش را نادیده گرفتهاند، احساسی از هتکحرمت به او دست میدهد و میگوید؛ من چنینچیزی نیستم، من خودم هستم؛ فقط خودم». روح بشر بهگونهایستکه نسبت به هرکاری بخواهد او را چه ازنظر سهولت در کار و چه ازنظر برنامهریزی، در ردهبندی بگنجاند اعتراض میکند. این، یکتایی و شناخت فردیت ماست که زندگی کوتاه کنونی ما را اعتلا میبخشد. بهایندلیل میبایست همیشه محفوظ باقی بماند. نکته قابلتأمل اینکه یکتایی انسان مسئلهایست که در نظامهای آموزشی فراموش شده و اکثراً همگرایی و یکسانسازی باعث شده تا نتوانند اوج خود را در مدرسه جشن بگیرند. هر انسانی اوجی دارد که باید در مدرسه به آن مرحله برسد و این طبیعتاً خصیصهها و خصلتهاییست که کتاب میتواند به آن کمک نماید. کتاب، قدرت رشد احساسات عمیق را در انسان پدید میآورد و به او این امکان را میدهد که در دیالکتیکی سازنده بین عقل و احساس راهبردی بهسوی زندگی کیفی بیابد. «لائوتسه»؛ فیلسوف بزرگ چینی میگوید: «مهربانی در گفتار موجب اعتماد میشود؛ مهربانی در فکر محبت را عمیق میکند و مهربانی بهصورت بخشش عشق را میآفریند». دراینجا بحث اساسی ایناستکه ما دنبال چهچیزی هستیم؟ آیا دنبال این هستیم که راهی برای گسترش عشق بیابیم؟ اگر چنین است، در مدرسه کتابمحور یقیناً مطالعه و تأملکردن میتواند راههایی بهسمت عشق را در انسان ایجاد کند. تحقیقات نشان میدهد که انسانهایی که کتاب میخوانند خشونت کمتری را در رفتارهای خود بروز میدهند. مطالعهای که در سال ۲۰۱۶ در یکی از مجلههای علوم اجتماعی و پزشکی انجام شد، نشان داد: مطالعه حداقل 30دقیقه در روز بهطورمتوسط دوسال طول عمر شرکتکنندگان را افزایش داده و خوانندگانی که بیش از سهساعت در هفته مطالعه میکنند نسبت به همسالان خود ازلحاظ سلامتی در وضعیت بهتری قرار دارند؛ و اینکه مطالعه باعث ایجاد شادمانی، خوشحالی و رضایت بیشتر از زندگی میشود. همه اینها مقولههاییست که در مدرسه کتابمحور برجسته میشود و این امکان را فراهم میکند که فردی بتواند جایگاه واقعی خود را در نظام هستی بیابد. گفته میشود در یک روایت داستانی آمده که در یک قبیلهای که همواره با قبیلههای اطراف خود در جنگوجدال بوده بچهها از بزرگان خود رویههای جنگ را میآموختند. آنها هیچچیز جز جنگ و خونریزی یاد نمیگرفتند و راهبرد عبور از دوران کودکی به بزرگسالی را یادگیری در شیوههای دفاعازخود یا جنگیدن و مبارزه میدانستند تااینکه روزی یکی از جوانان این قبیله درحالیکه از جنگل با همرزمان خود عبور میکردند با کتابی مواجه میشوند. او که سواد خواندن و نوشتن نداشته کتاب را برمیدارد و با شگفتی به آن نگاه میکند. او میدانست در وسط جنگل پیرمردی زندگی میکند بسیارداناست؛ تصمیم میگیرد به پیش او برود و از او میخواهد به او بگوید این چیست؟ پیرمرد به جوان میگوید این دستاورد معرفتی بشریست. او کتاب را بهمرور و آرامآرام برایش میخواند و به او نشان میدهد در کتاب نکات عمیقی درخصوص شیوههای انسانیزیستن وجود دارد. جوان هرروز به وسط جنگل میرود و در خواندن کتاب و شنیدن نکاتی که پیر دانا برایش میگوید، خود را قرار میدهد؛ تااینکه بعدازمدتی علاقهمند یادگیری سواد خواندن و نوشتن میشود. پیر دانا به او سواد یاد میدهد و او بهمرور بهایننتیجه میرسد که همه آنچه درخصوص جنگ در قبیله او بر آن صحه میگذاشتند با طبیعت او همخوان نیست. او آرامآرام رویه دیگری را پیش میگیرد. هرچندکه بسیاریازافراد قبیله با او به دشمنی برمیخیزند اما او راه خود را انتخاب میکند و روزی تصمیم میگیرد که از مردم قبیله خود دور شود. سالها میگذرد و حالا او در قلعه دانایی و معرفت زندگی میکند؛ ایندرحالیستکه قبیله او براثر جنگهای مداوم با دیگر قبیلهها روبهنابودی و نیستی رفته و او تنها کسیستکه حالا بر بلندای معرفت مینشیند و زندگی متفاوتی را تجربه میکند. این داستان نشان میدهد که گاهی حفظ بقای زندگی یک انسان به درک و دریافت او از خواندههایش بستگی دارد. او یاد میگیرد که چگونه زندگی را با عشق تجربه کند و بهمرور بهایننتیجه میرسد که خشونت بخش نابارور وجود انسان است و اگر کسی بخواهد انسانی زیست نماید باید در عشق غوطهور شود. مجموعاً در مدرسه کتابمحور تلاش میشود خصیصههای انسانی و انسانبودن به دانشآموزان آموخته شود. این آنچیزیستکه در هزاره سوم به آن نیاز است و باید بر آن صحه بگذاریم. شاید روزی برسد که در اقصینقاط جهان چنین مدرسهای تأسیس شود.
مهرداد ناظری؛ عضو هیئتعلمی دانشگاه آزاد و مدیر گروه جامعهشناسی ادبیات انجمن جامعهشناسی ایران