کد خبر:
395584
| تاریخ مخابره:
۱۴۰۳ دوشنبه ۸ بهمن -
09:03
درباره کتاب «من خوبم، نگران نباش»
هرچند کتاب «گذر از زمستان» جایزه معتبر «گنکور» را برای نویسندهاش «الیویه آدام» بهارمغان آورده؛ اما کتاب «من خوبم، نگران نباش»، حرف چندانی برای گفتن ندارد. «من خوبم، نگران نباش»، زندگی دختری بهنام «کلر» را روایت میکند که برادرش خانه را ترک کرده است. «کلر» تلاش میکند برادرش را پیدا کند. او بعضیمواقع کارتپستالهایی ازطرف برادرش دریافت میکند که نشان میدهد حالش خوب است و جای نگرانی نیست. «کلر» بهامید پیداکردن برادرش، راهی شهری میشود که آخرین کارتپستال از آنجا پست شده؛ اما چیزی درانتظار اوست که شگفتزدهاش میکند. درواقع، «من خوبم، نگران نباش» درباره بازهای از زندگی «کلر» است. «کلر» دقیقاً 20سال دارد و تازه دیپلم گرفته. تعطیلات است. برای او تعطیلات است؛ چون «لوایک» کار میکند. «کلر» یکهفته به خانه مادربزرگش در بیرون شهر میرود. آنجا باغ بزرگی دارد با بوتههای گل، انگورفرنگی، تمشک و گوسفندهای مزرعه کناری. با هیچکس روبهرو نمیشوی و فقط صدای تراکتورها میآید. آرامشبخش است. «کلر» فقط چندروز آنجا میماند. روی پتو، زیر درخت گیلاس مطالعه میکند. گونهاش مثل زنهای چینی شده و با مادربزرگش چای مینوشد. مسیر جادهای را اتفاقی درپیش میگیرد و یکساعت ادامه میدهد و بعد برمیگردد. ساقههای علف را میجود. باد تارهای موی روی پیشانیاش را عقب میزند. کنار دریاچهای زیر درختان تبریزی میایستد. پنجروز همینطور آرام میگذرد. به آینده فکر نمیکند. اینکه چهکار و کجا ثبتنام کند؟ «پل» به او میگوید حالا که دیپلمش را گرفته دردسرش «انتخاب» است! جواب میدهد دردسرش بیشتر ایناستکه کدام دردسر را انتخاب کند. باید در زندگیات کاری بکنی؛ اینرا «ایرن» میگوید. «کلر» هیچوقت به این فکر نکرده که باید برای زندگیاش کاری کند؛ برایهمین به راههای رسیدن به آنها و اهدافش نیز فکر نکرده. همهچیز برایش گُنگ است. «لوایک» میداند چه میخواهد. کاری را که «کلر» باید انجام دهد نیز میداند. «کلر» به آسمان نگاهی میاندازد؛ صدای کلاغها را میشنود و پرستوها را تماشا میکند که با سرعتی بهتآور میگذرند. «کلر» فکر میکند پدرومادرش را دوست دارد. به آنها نمیگوید. آنطرف پرچین، بچهها با دادوفریاد دنبال هم میدوند. تکههایی از گفتوگوهای دیگران هم بهگوش میرسد. درباره سیاست، مالیات، بیگانگان و ... حرف میزنند؛ «من نژادپرست نیستم؛ بااینحال لوپن فقط چرند میگه!» در جمعکردن میز به «ایرن» کمک میکند. «پل» روی تراس میماند. سیگاری میگیراند. شب دلپذیر است. سرش به عقب برگشته و چشمهایش را میبندد. توی آشپزخانه، «ایرن» پاکتی را بهسمت «کلر» میگیرد. «کلر» میداند که ازطرف «لوَک» است. خطش را میشناسد؛ ازطرفی چهره «ایرن» هربار نامهای به او میدهد، برایش آشناست. «لوَک» فقط برای «کلر» مینویسد. مثل یکجور تحریککردن. از وقتی رفته، هیچ نامهای به پدرومادرش نداده است. فقط دو یا سهبار در ماه کارتهایی میفرستد که خطاب به «کلر» نوشته شده. چندکلمه کوتاه: به فکرت هستم، میبوسمت، من خوبم، نگران نباش! «کلر» هیچوقت از یکجا، دو یا سه کارتپستال بیشتر دریافت نمیکند. «لوَک» شهر به شهر میگردد و ازهرطرف میگذرد. در کارتپستالها هیچوقت کلمهای درباره پدرومادر نیست، توضیحی نمیدهد که چهکار میکند و به رفتنش از خانه و دلایل اینکار اشارهای نمیکند؛ فقط یک علامت! انگار میخواهد بگوید: من نمردهام! «الیویه آدام» نویسنده جوان اهل فرانسه است. تاکنون چند اثر وی بهفارسی ترجمه شده؛ ازجمله مجموعهداستان «گذر از زمستان» و رمان «بیپناه». داستانهای کتاب «گذر از زمستان» به مضامینی نظیر مرگ، گذشته، فقدان، انسانهایی که از دست رفتهاند و فردیت میپردازند و درکنارهم جهانی متشکل از وحدت و استقلال ساختهاند. شخصیتهای کتاب در مواجه با اتفاقاتی به بازخوانی گذشته و اطرافیانشان میپردازند. قهرمان داستانهای «آدام»، مردمی عادی با سرنوشتهایی معمولیاند و همین جنبه، بر باورپذیری هرچهبیشتر داستانها میافزاید. هرچند این اثر، جایزه معتبر «گنکور» را برای نویسنده بهارمغان آورده؛ اما حرف چندانی برای گفتن ندارد؛ ریتم داستان کُند و خستهکننده است. توصیفات و توضیحات بیشازاندازه و بیمورد بسیاری در قصه بهچشم میخورد. داستان بدون هدف پیش میرود و مخاطب را تاحدزیادی سردرگم میکند. مخاطب نمیداند در پایان داستان باید انتظار چهچیزی را بکشد. شروع جذابی ندارد و فضای داستان گنگ و نامفهوم است؛ شخصیتهای داستان برای مخاطب ناشناخته بوده و ارتباط بین شخصیتها مشخص نیست. نهایتاً با وجود جایگاه «الیویه آدام»، بهنظر میرسد نویسنده در کتاب «من خوبم، نگران نباش» نتوانسته رضایت مخاطب را جلب کند.