کد خبر:
405824
| تاریخ مخابره:
1404 يکشنبه 24 فروردين -
08:24
بدعهدی؛ ضعف اراده یا حقی طبیعی؟!
هیچ موجود زندهای جز انسان، مجبور نیست عهد ببندد و بعد به تعهداتش پایبند بماند. بارِ این وظیفه دشوار را فقط ما بر دوش میکشیم و ازقضا، غالباً هم در آن «شکست» میخوریم و خود را سرافکنده میکنیم! یونانیان باستان برای اینوضعیت کلمهای داشتند: «آکراسیا». آکراسیا یعنی ضعف اراده. بهگزارش علی امیری (ترجمان)؛ وقتی ما وعدهووعیدهایمان را زیرپا میگذاریم، درواقع دچار آکراسیا هستیم؛ اما نکته اینجاست که آکراسیا وضعیتی بسیار انسانیست و پر از ظرافت و پیچیدگی.
جالبترین نکته درباره تصمیمها ایننیستکه آنها را میگیریم بلکه روشهاییست که برای زیرپا گذاشتنشان پیدا میکنیم. اگر شما هم مثل من باشید تا الآن عهدهای دلگرمکنندهای را که سال با آنها آغاز شده بود شکسته و بعد هم سعی کردهاید فراموششان کنید. من بهمرور متوجه تناقض عجیبی شدهام که در عهدبستن با خودم وجود دارد. من همان آدمِ شبِ سالِ نو نیستم که عهد کرده بود تا بیاعتنا به کولاک بدود؟ فلاسفه برای چنین وضعیتی اسمی انتخاب کردهاند: آکراسیا، برگرفته از واژهای یونانی که به فقدان تسلط یا ضعف اراده اشاره داشت. آکراسیا معمولاً برای وصف نوعی «اختیار ازکفدادن» بهکار میرود و دربرخیموارد درست است. شکستن عهد ممکن است چنان ناگهانی باشد که انگار آدم واقعاً عقلش را از دست داده است؛ اما اختیار ازکفدادن اغلب سنجیدهتر و آگاهانهتر است. من میتوانم قانونشکنیِ ارادهام را خیلیزودتر پیشبینی کنم: میتوانم سررسیدن آکراسیا را ببینم و اینکه چطور درآستانه انتخابی که میدانم باید انجام بدهم به آن خوشامد میگویم. دراینمورد، نمیتوان گفت عقلم را از دست میدهم. دقیقاً میدانم که چهکار دارم میکنم، یا بلکه میتوانم با درصد احتمال بالا پیشبینی کنم که در برهه خاص و سرنوشتسازی در آینده چه خواهم کرد. جی. آل. آستین، فیلسوف بریتانیایی، در مقاله «دادخواستی برای بهانهها» (۱۹۵۶)، زوال آرام و حسابشده اراده آدمی را شرح میدهد: من به بستنی علاقه وافری دارم و یک کیکبستنی را بهتعداد افراد حاضر بر سر میز تقسیم کرده و سرو میکنند: وسوسه میشوم تا دوتکه از آنرا بخورم و اینکار را هم میکنم و درنتیجه تسلیم وسوسه شده و حتی احتمالاً (اما چرا ضرورتاً؟) برخلاف اصولم عمل میکنم؛ اما آیا اختیار خویش را از کف دادهام؟ آیا حرص میزنم، آیا تکهها را از ظرف قاپیده و آنها را بیاعتنا به حیرت همکارانم میبلعم؟ بههیچوجه. ما اغلب با آرامش و حتی با ظرافت تسلیم وسوسه میشویم. تصمیمها اغلب بدین شیوه از بین میروند، بهروش قتلِ برنامهریزیشده. هرچه تصمیم شاقتر باشد با وضوح بیشتری میدانم که چگونه و چهوقت ممکن است آنرا وانهم. پیشازآنکه بهکلی اعتقادم را نقض کرده باشم، اجازه چند تخلف را دارم؟ بهطور دقیق، پاسخ «دقیقاً یک» است؛ اما من سالهای نوی بسیاری پشتسر گذاشتهام و میدانم که این چندان درست نیست. بهگفته آستین، ما معمولاً بر تن آکراسیای خود جامه «ظرافت» میپوشانیم. بسیاری از تصمیمها گرفته میشوند و تغییر میکنند و بازهم گرفته میشوند. عاقبت به چنان وضع آشفتهای میافتند که دیگر ابداً نمیتوان اسمشان را تصمیم گذاشت، بلکه اصول راهنما یا خاطراتی خوشاند. بعضی از گرانمایهترین عهدهای جهان با هزار زخم کاری ازپادرآمدهاند. تعداد زیادی از متفکرانِ سنتِ فلسفیِ غرب گفتهاند که منظور از انسانِ بالغِ مسئولیتپذیر تبدیلشدن بهگونهای از شخصیت است که میتواند عهد ببندد، نهتنها با دیگران بلکه با خودش هم عهد ببندد. در این حقیقتی نهفته است. کارکرد جامعه متمدن ازطریق پیمانها و قراردادهایی است که وابسته به درستکاری اعضای آن است. از آن اساسیتر، همانطورکه کریستین کُرسگارد استاد فلسفه دانشگاه هاروارد مطرح میکند، درستکاری -توانایی مقاومت در برابر وسوسهها و امیالِ آنیِ زندگی- پیشنیاز [داشتنِ] خویشتنِ اخلاقی است. آدمبودن یعنی باید چیزی بیش از مجموعهای از جدوجهدهای ناهمگون بود؛ آدم باید گذشته و آیندهاش را ازطریق عهدها و نیات بهنحوی منسجم درکناریکدیگر نگه دارد. فریدریش نیچه در تبارشناسی اخلاق (۱۸۷۷) مینویسد «پروردنِ حیوانی که حق عهدبستن دارد، آیا این تکلیفِ تناقضآمیزی نیست که طبیعت برای آدمی تعیین کرده است؟». باتوجهبه سابقه خودم دررابطهبا تصمیمها، ظن من برایناستکه این تکلیف، دربهترینحالت، ناتمام مانده است. نیچه اینرا خوب میداند. او مینویسد «توانایی ضمانتِ [تعهداتِ] خویش در کمالِ غرور و نیز آری گفتنِ توأمان به خویش -بهعبارتدیگر، همانطورکه پیشتر گفته شد، میوهای رسیده، اما همچنین میوهای دیرهنگام: چند زمان این میوه باید ترش و تلخ از درخت آویزان بماند!»؛ و حالا به جان کلام تصمیمهای ناموفق میرسیم. مسئله اصلی ایننیستکه عهدی پایدار بماند یا بشکند بلکه احساسات خاصی است که عزمِ سُستِ ما را احاطه کردهاند. ما اغلب احساسی «ترش و تلخ» داریم. اگر من به عهدی نسنجیده وفا کنم، احتمالاً خشم و رنجش را تجربه میکنم؛ اگر از آن تعدی کنم، اضطراب، بیزاری از خویش و احساس گناه را تجربه میکنم. جوانتر که بودم فکر میکردم آن قانونگذاربرنفسِ ایدئال نیچه، بهسادگی، آنقدر دوراندیشی و خودشناسی خواهد داشت تا ازایندست تلخکامیها احتراز کند. در آخرین سالهای دهه ۱۸۶۰، نیچه آثار جُستارنویس آمریکایی رالف والدو امرسون را میخواند و میستود، کسیکه در جستار «اتکابهنفس» (۱۸۴۱) طنازانه گفته بود «ثبات قدمِ نابخردانه رهزنِ اذهان کوچک است و معشوقِ دولتمردان، فلاسفه و کشیشهای کوچک»؛ اما ثبات قدم خردمندانه چطور؟ آیا آنچیزی است که باید برای رسیدن به آن بکوشیم؟ نیچه به خوانندگانش آزمایشی فکری عرضه میکند که به «بازگشتِ جاودانه» مشهور است و بهمنزله آزمایش لیتموس برای عهدهایی که باید ببندیم و آنهاییکه باید پایبندشان باشیم عمل میکند. او در حکمت شادان (۱۸۸۲) مینویسد: چه باشد اگر روز یا شبی، اهریمنی دزدانه تو را تعقیب کند و وارد تنهاترین تنهاییات شود و به تو بگوید «مجبور خواهی بود که این زندگی را به همین سان که آنرا میزیای و تاکنون زیستهای، دوباره و بیشمار باردیگر از سر بگذرانی؛ و هیچچیز تازهای در آن نخواهد بود، بلکه هر درد و هر لذت و هر فکر و آه و هر آنچیز وصفناپذیر، کوچک یا بزرگ، در زندگیات قرار است باز بهسراغ تو بیاید، همه به همان توالی و ترتیب، حتی این عنکبوت و این ماهتاب میان درختان و حتی اینلحظه و خودِ من. ساعت شنی لایزالِ حیات بارهاوبارها وارونه خواهد شد و تو نیز، ای ذره غُبار، همراه با آن!». زندگی ما متشکل از تصمیمهاست، اما آیا ما، بهقول شاعر ایرلندی ویلیام باتلر ییتس، «خشنود از دوبارهزیستن آن» هستیم؟ آیا میتوانی نهتنها چنین تکراری را بپذیری، بلکه آنرا مغتنم بشماری؟ این آن دستور کانتی نیست که میگفت «تنها براساسآن قاعده کلی عمل کن که طبق آن بتوانی توأمان خواهان آن باشی که عمل تو تبدیل به قانونی جهانشمول شود» بلکه دستوری است برای عمل بهنحویکه از تکرار آن تا ابد خشنود باشی. نیچه درتوضیح اهمیتِ محضِ این بازگشت جاودانه مینویسد «این پرسش حاضر در همهچیز و هرچیز، ‘آیا اینرا بازهم میخواهی و بیشمار باردیگر؟’، چونان سنگینترین وزنه بر هر عمل تو فرو خواهد افتاد!». عهدهایی هستند که من باکمالمیل بازهم میبندم. بعضیشان شاید از آن قسم باشند که من در همه دورانها خواهان آنها باشم. چنین عهدهایی از آنگونهاند که نیچه خوش میداشت ما به آنها رغبت نشان دهیم؛ اما عهدهایی هم هستند که آنها را شکستهام و باکمالمیل بازهم خواهم شکست. درواقع، بعضیازاینها شاید از آنگونه عهدهایی باشند که با اشتیاق در هرلحظه در آیندهای نامعلوم خواهم شکست. چنین عهدها و تخطیهایی از آزمون بازگشت جاودانه سربلند بیرون میآیند. شاید دیگران را خرسند یا مأیوس کرده باشند اما نیچه میگوید که اینمسئله بسا نامربوط است. آیا من میتوانم این عزمکردنها را بپذیرم؟ آیا تا ابد آنها را خواهم پذیرفت؟ مسئله این است. مدتهای مدید براینعقیده بودهام که حقِ عهدبستن بر مدارِ درستکاری مطلق میچرخد، بدینمعناکه فقط باید از آننوع تعهداتی بدهم که میتوانم تضمینشان کنم. من هرگز نتوانستم به چنین انسجام اخلاقی آهنینی برسم. ازقرارمعلوم نه اراده اینکار را دارم و نه عقلِکُلیاش را. درعوض، تلاش میکنم تا درستکاری فروتنانهتر و انسانیتری را در خود پرورش دهم: تمایل به پذیرش مسئولیت عهدهایی که میبندم و آنهاییکه نمیتوانم بدانها عمل کنم. سختترین بخش بازگشت جاودانه پذیرش مسئولیت شکنجههایی است که برای خود بهوجود میآوریم و شکنجههایی که به دیگران تحمیل میکنیم. پذیرشِ: بهیادآوردن، حسرتخوردن، مسئولیتپذیرفتن و سرانجام، بخشیدن و عشقورزیدن. تصمیمها معمولاً به آدم کمک میکنند تا انسان بهتری باشد. نیچه در حکمت شادان مینویسد «تو آنچه هستی خواهی شد». تبدیلشدن به کسیکه هستی یکسان نیست با تبدیلشدن به کسیکه همیشه میخواستی باشی. درواقع، اینامر مستلزم آشتیدادنِ آرزوهای بزرگ و باشکوه با پذیرشِ حقیقتِ وضعِ انسانی توست: اینکه برای تو وفا به عهدهایی خاص و تخطی از بقیه ارزشمند است، اینکه میخواهی انسان بهتری باشی اما اغلب فاقد منابع لازم هستی، اینکه بیشازآنکه موفق شوی، به راه خطا میروی. اینکه چنین ضعفهایی اجزای لاینفک زندگیاند.