کد خبر:
406471
| تاریخ مخابره:
1404 سهشنبه 22 مهر -
02:47
یادداشت
نقدی بر نمایش «شب»
نمایش «شب» بهکارگردانی شهرام گیلآبادی و با بازی صدف اسپهبدی؛ یکیازآن آثاریست که در مرز باریک میان طنز و حقیقت، گام برمیدارد؛ مرزی که اگر لغزشی در آن رخ دهد، تماشاگر بهجای همدلی، صرفاً تماشاچیِ خنده میشود؛ اما در «شب»، خنده پوششیست برای گریهای پنهانتر. درایناثر، شخصیت سیاه، دیگر فقط دلقکی برای خنداندن نیست؛ او انسانیست خسته از نقابها، زخمخورده از نگاهها و دلزده از ایفای نقشی که جامعه برایش نوشته است. نمایش با زبانی ساده؛ اما پرکنایه، ما را به پشتصحنه زندگی همین «سیاه» میبرد؛ جاییکه رنگها دیگر بَراق نیستند و لبخند، بهزحمت روی لب مانده است. صدف اسپهبدی درایننمایش حضوری درخشان و مسلط دارد. او توانسته در بازیاش، میان خنده و درد تعادل برقرار کند؛ لحظهای که لبخند میزند، در نگاهش اندوهی پنهان است و همین تضاد نیز جانِ اثر را زنده میکند. بازی او بر صحنه نفس میکشد، نه در قالب دیالوگ؛ بلکه در سکوتها، در مکثها و در نگاههایی که ناگفتهترین دردها را منتقل میکنند. متن نمایش اگرچه در بخشهایی میان روایت اجتماعی و مونولوگ فلسفی درنوسان است؛ اما ساختار کلی آن برپایه افشای هویت درونی انسان پشت نقاب نقشهای اجتماعی شکل گرفته؛ موضوعی که در جامعه امروز، بیشازهرزمان دیگری ملموس است. در «شب»، هرکس در جایی از نمایش، سایهای از خود را میبیند. طراحی صحنه و نور، مینیمال و هوشمندانه است؛ نورهای موضعی که گاه چهره سیاه را در مرکز قرار میدهند و گاه در سایه میبرند، خود، استعارهای از دیده و نادیدهشدن آدمها در جامعه است. موسیقی نیز با حس درونی نمایش هماهنگ است؛ و در لحظاتی، بار دراماتیک اثر را دوچندان میکند. در کنار این نقاط قوت، گاه در ریتمِ روایت، افت جزئی احساس میشود؛ بخشهایی که گفتوگوها بیشازحد توضیحگرند و از عمق عاطفی فاصله میگیرند. بااینحال، پایان اثر، با همان تلخیِ شیرینی که از ابتدا وعده داده شده بود، مخاطب را در سکوتی تأملبرانگیز رها میکند. «شب» درمجموع، نمایشیست درباره روشنایی در تاریکیِ انسان؛ درباره آدمهاییکه از خنده برای نجات خود استفاده میکنند؛ و شاید که همین، اثر را از سطح سرگرمی فراتر میبرد. دراینشب، ما با «سیاه» نمیخندیم؛ با او میاندیشیم.
رزیتا اسکوئی