آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
«ریش فیدل، غبغب مرکل» به‌روایتِ بازیگران (بخش پایانی)
کد خبر: 406548 | تاریخ مخابره: 1404 يکشنبه 11 آبان - 00:36

«ریش فیدل، غبغب مرکل» به‌روایتِ بازیگران (بخش پایانی)

شبی‌از‌شب‌ها یکی از شخصیت‌های داستان، به دِهی در ناکجا‌آباد می‌رود و دست به سرقت می‌زند. فردایش، اهل دِه می‌فهمند که هرچه دزدیده شده، عاریه‌ای‌ست! اشکان ‌صادقی، مهبد ‌قناعت‌‌پیشه، سامان ‌کرمی، علیرضا ‌کیانی، نگین ‌خامسی، یاشار ‌مؤمن‌‌زاده، محمد ‌معتضدی، رومینا ‌ایران‌‌پناه ‌آزاد، علی ‌خاکپور، ملیکا ‌راد، اسرا صالحی و یاسمن ملکیان؛ بازیگران این نمایش طنز انتقادی به‌کارگردانیِ «شهاب‌‌الدین ‌حسین‌‌پور» هستند که با دراماتورژیِ جعفر غلام‌پور برپایه متنی از امیرعلی نبویان به‌رویِ صحنه رفته است. با تعدادی از بازیگران این نمایش به‌گفت‌وگو نشسته‌ایم.

 

«پری مهربان» و چالش‌های برون‌گرایی نقش

«ملیکا راد» که با بازی در نقش «پری مهربان» در «ریش فیدل، غبغب مرکل» اولین تجربه هنری خود را بر صحنه تئاتر رقم زده، درباره نحوه انتخاب خود: «این‌کار اولین تجربه هنری من و اولین‌باری‌ست که روی صحنه می‌روم. هنرجوی شهاب‌الدین حسین‌پور هستم؛ و اولین مواجهه در دوره‌های آموزشی وی بود. آقای نبویان هم از اساتید ما دراین‌دوره بودند. یکی از کارهای کلاسی ما این‌بودکه نمایشنامه ریش فیدل، غبغب مرکل را با حضور نویسنده بخوانیم و تحلیل کنیم. بعد از جلساتی که به‌گفت‌وگو و بحث و تحلیل متن با حضور آقای حسین‌پور گذشت و بخشی از کلاس آموزشی‌مان بود. آغاز کردیم به اتود‌زدن نقش‌ها و باتوجه‌به اتودها، از بین هنرجوها من را برای بازی انتخاب کردند و به تمرینات نمایش با حضور بازیگران حرفه‌ای دعوت شدم». وی درباره اولین واکنشش بعد از خواندن متن، گفت: «این‌کار، نمایشنامه‌ای اصیل، ایرانی و بسیارجذاب است که هنرمندانه تک‌به‌تک جملات آن موزون و در فضای شهر قصه روایت می‌شد! با نقش‌های تیپیک که هریک نماینده بخشی از جامعه، باورها یا رفتارهای انسانی‌اند! مواجهه عجیبی بود و عمیقاً با آن ارتباط برقرار کردم!». وی درباره رسیدن به حال‌وهوای نقش گفت: «چند جلسه با خود آقای نبویان به دورخوانی و تحلیل پرداختیم و بعد از دراماتورژی متن و دورخوانی‌های متعدد و اتودهای مختلف با چالش‌های ‌زیاد و ساعت تمرین‌های طولانی و کمک‌های حرفه‌ای و بازیگردانی آقای حسین‌پور و همین‌طور حمید رحیمی و جعفر غلام‌پور؛ و مطالعه و دیدن فیلم‌ها و انیمیشن‌های مختلف، به حال‌وهوای نقش نزدیک شدم! ناگفته نماند اگر حضور صبورانه دیگر بازیگران کار و ازهمه‌مهم‌تر؛ سامان کرمی (بازیگر نقش «لولو») نبود، این‌راه برای من و پریِ دیگر اثر، دشوارتر می‌شد». وی انرژی‌ و شوقی که این نقش برای روایت دارد و ارتباطش با «لولو» را جذاب‌ترین بخش شخصیت خواند و درباره‌اینکه آیا درون خودتان شباهتی با این شخصیت می‌بینید؟ گفت: «من شباهت کمی به این نقش دارم و همین‌موضوع، دلیل چالش زیاد من برای رسیدن به نقش بود». وی درباره‌اینکه سخت‌ترین صحنه‌ای که دراین‌‌اثر بازی کرد کدام بود و چرا؟ گفت: «اینکه پری آن‌قدر برون‌گرا و شیطان بود، واقعاً برای من سخت بود؛‌ درست نقطه مقابل شخصیت خودم!» وی درباره همکاری با کارگردان و سایر بازیگران این‌پروژه نیز گفت: «این، اولین تجربه من است و خیلی خوشحالم که شروع این‌مسیر به‌این‌شکل و با این‌گروه حرفه‌ای برای من رقم خورده است». وی درپاسخ‌به‌اینکه آیا از ابتدا تصور می‌کردید این نقش تااین‌حد موردتوجه مردم قرار بگیرد؟ گفت: «من معتقدم اگر برای کاری تلاش شود و برای مخاطب ارزش قائل شویم و وقتی عاشقانه روی صحنه نقش را زندگی کنیم، قطعاً وارد قلب مخاطب می‌شود و موردتوجه قرار خواهد گرفت! تمام عوامل ‌گروه، عاشقانه ماه‌ها کنار هم تلاش کردند. صحنه برای ما جایی‌ست‌که نفَسِ ما با نور، صدا و نگاه تماشاگر یکی می‌شود. ما از دل ایام خسته گذشتیم، از تمرین‌های طولانی، از بی‌خوابی‌ها و امیدهایی که گاه کم‌نور شدند؛ اما هیچ‌وقت از عشق صحنه دست نکشیدیم. هر حرکت، هر کلمه، هر نگاهی دراین‌اثر، حاصلِ ایمان جمعی‌ست؛ ایمان به اینکه هنوز می‌شود حرف زد، خندید، گریه کرد و اندیشید. ما برای تماشاگر زندگی می‌کنیم، برای کسی‌که در تاریکی سالن می‌نشیند و با لبخند یا اشک یا تشویقش به ما می‌گوید که من حضور دارم برای ادامه تو! من حس کردم، من شنیدم او ادامه ماست؛ دلیل ماندن ما. تئاتر، بی‌پناه است اگر دیده نشود، بی‌صدا می‌ماند اگر حمایت نشود. این هنر، با نفس مردم زنده است؛ با باور آن‌ها، با نوری که از نگاهشان به ما می‌تابد! ما تمام توانمان را گذاشتیم تا لحظه‌ای صادق و روشن روی صحنه خلق کنیم. حالا نوبت مردم است با حضورشان، با تشویقشان، با حمایتشان این چراغ را روشن نگه دارند. امیدمان این‌است‌که حمایت شویم که دیده شویم؛ چون این هنر فقط وقتی زنده می‌ماند که مردم کنار ما باشند. تئاتر در باهم‌بودن، در نفس‌کشیدن زیر نور صحنه و در نگاه مخاطب معنی می‌شود. ما ارزش حضور مردم را می‌دانیم، برای نگاه و واکنششان احترام قائلیم؛ چون آن‌لحظه تماس، همان‌جایی‌ست که هنر معنا پیدا می‌کند. واقعیت این‌است‌که تئاتر برای ماندن، نیاز به حمایت دارد از نهادها، رسانه‌ها و خودِ مردم. حمایت یعنی باور به تأثیر تئاتر؛ باوری که اگر نباشد، چراغ صحنه کم‌نور می‌ماند. امید ما این‌است‌که مخاطب بداند برایش با عشق اجرا می‌کنیم؛ درعوض، او نیز با حضورش، با تشویقش و با دیده‌شدن این تلاش، تئاتر را زنده نگه دارد؛ چون درنهایت، تئاتر بدون مخاطب، نمی‌تواند نفس بکشد و ما بدون تئاتر، انگار بخشی از خودمان را از دست می‌دهیم». 

 

 

تصویرکردن وجدان جمعی‌ در قالب «لولو»
«سامان کرمی»؛ بازیگر نقش «لولو» درباره‌اینکه «لولو» دراین‌نمایش نماد چیست؟ گفت: «به‌نظرم نمادی‌ست از آمیزه ترس و حقیقت. او نیرویی‌ست که با ورودش به جامعه، نقاب‌ها را کنار می‌زند. لولو چیزی را می‌دزدد که دراصل، هیچ‌کس صاحبش نیست و این، ما را با توهماتمان روبه‌رو می‌کند. برای من، لولو درواقع وجدان جمعی‌ست؛ همان بخش تاریک ذهن که مایل نیستیم آن‌را ببینیم؛ اما همیشه حضور دارد. دزدیده‌شدنِ تمام این عناصرِ عاریه‌ای از اهالی ده، به‌منزله یک تلنگر است که ذات حقیقیِ آدم‌ها را آشکار می‌سازد». وی دراین‌باره‌که بازی در نقش «لولو» که ماهیتی ناشناخته و غیرواقعی دارد، چه چالش‌های خاصی داشت؟ گفت: «چالش اصلی این‌بودکه لولو، بین واقعیت و فانتزی معلق است. او نه کاملاً انسان است و نه صرفاً یک خیال. برای ملموس‌شدنِ شخصیت، تصمیم گرفتم در بخش‌هایی از نقش، رفتارهای زمینی مانند ترس، غم، شادی و حتی عذاب‌وجدان را به‌کار بگیرم؛ با این قید که این احساس‌ها قابل‌حذف‌شدن بوده و درلحظه از بین بروند؛ گویی اصلاً وجود نداشته‌اند! در نقطه مقابل، در حرکات فیزیکی و ریتم گفتار، از قواعد انسانی خارج شدم تا لولویِ ما بدنی و ذهنی غیرواقعی داشته باشد؛ او روی پنجه‌ پاهایش حرکت؛ و از صداسازیِ خاصی استفاده می‌کند که او را از هیبت انسانی خارج می‌کند؛ اما درعین‌حال برای مخاطب قابل‌پذیرش است». وی درباره‌اینکه چقدر بداهه‌ در کارش وجود داشت و چطور آن‌را با چهارچوب متن و کارگردانی هماهنگ می‌کرد؟ توضیح داد: «نمایش، ریتم و زبان بسیار ویژه‌ای دارد. ازآنجاکه موسیقی و وزن در دیالوگ‌ها عنصری حیاتی‌ست، نمی‌توان هر بداهه‌ای را وارد کرد؛ مگر در لحظات خیلی خاص؛ اما ازآنجایی‌که خودم علاقه شدیدی به بداهه‌پردازی دارم، سعی کردم جاهایی‌که امکان داشت، بداهه‌های دیالوگی و حرکتی اضافه کنم تا نهایتاً شخصیتی شیرین‌تر به مخاطب ارائه دهم. برای‌مثال: در لحظاتی که لولو مشغولِ دزدی‌ست، از چند بداهه فیزیکی استفاده کردم که اجرا را زنده‌تر کرد یا درمواجهه‌با شخصیت پری‌ها، سعی کردم از بداهه‌های کلامیِ به‌روز استفاده کنم». وی درباره تمرینات این اثر گفت: «ما تمرین‌های فنیِ بسیاری داشتیم و زمان زیادی برای رسیدن به هماهنگی لازم بود. زبان مسجع مثل حرکات موزون است؛ اگر ریتمش را از دست بدهی، جمله فرومی‌ریزد. صحنه‌های مربوط به شخصیت لولو عمدتاً با دو کاراکترِ پری، بازی داشت که کار را تاحدودی برای من ساده‌تر می‌کرد؛ اما در صحنه‌های دیگر که تعدد بازیگران بیشتر بود، هماهنگی در گفتار و حرکات با موسیقی، کار بسیارسخت و نفس‌گیری بود». وی درباره تعامل با کارگردان و نویسنده در شکل‌گیری و عمق‌بخشیدن به شخصیت «لولو»، گفت: «آقای نبویان از همان ابتدا تأکید داشت که لولو باید غیرقابل‌پیش‌بینی باشد. در تمرین‌ها، با آقای حسین‌پور به‌طور فشرده روی فیزیک و صداسازی شخصیت کار کردیم تا لولو شخصیتی غیرمنتظره، جذاب و درعین‌حال باورپذیر و خاص باشد که درنهایت، به همین فیزیک و صدا رسیدیم». وی درباره بخش‌ موردعلاقه‌اش در اجرای نقش «لولو»، گفت: «واقعاً سخت است که فقط یک دیالوگ یا صحنه را انتخاب کنم؛ چون همه صحنه‌ها درخشان و جذاب‌اند؛ اما دیالوگی که درمورد اصناف جامعه و وظایف شخصیت‌های اجتماعی مطرح می‌شود، تأثیرگذار است. نیز صحنه آخر مربوط به تغییر سرنوشت و مرگ دیوانه، واقعاً برای تماشاگر شوکه‌کننده است». وی درباره بازخورد مخاطبان نسبت به «لولو» گفت: «بازخوردها متناقض و جالب بود. بعضی تماشاگران بعد از اجرا می‌گفتند که از لولو خوششان آمده یا برایشان بامزه بوده و بعضی‌ها هم می‌گفتند دلشان برایش سوخته. حتی به‌واسطه فیزیکی که برای ایفای نقش انتخاب کرده بودم، خیلی‌ها نگران سلامتی‌ام بودند! همین تضاد برایم جالب بود و سعی می‌کردم احساسات متضاد را در لحظات مختلف تقویت کنم؛ یعنی هم طناز باشم و هم حس دلسوزی را به مخاطب منتقل کنم». وی مهم‌ترین پیام یا نقد اجتماعی که نمایش «ریش فیدل، غبغب مِرکل» ازطریق قصه «لولو» و اهالی دِه منتقل می‌کند، گفت: «به‌نظرم این نمایش دراصل درباره توهم مالکیت و فقدان صداقت جمعی‌ست. ما فکر می‌کنیم چیزهایی داریم؛ مثل مال، قدرت، ایمان و ...؛ اما شاید همه‌شان عاریه و قرضی باشند. لولو می‌آید تا این نقاب و توهم را بردارد. این نقد، صرفاً محدود به یک دِهِ کوچک نیست؛ بلکه در اجتماع و جهان واقعی نیز کاملاً مصداق دارد».
 

 

 
«پری بداخلاق»؛ بی‌حوصله با رگه‌هایی از شیطنت

«یاسمن ملکیان»؛ بازیگر شخصیت «پری بداخلاق» درباره‌اینکه چه‌چیزی در‌این‌نقش برایش جذاب بود که تصمیم گرفت آن‌را بازی کنید؟ گفت: «جذابیتش در تفاوت آن، با بقیه کاراکترهای نمایش بود. در آن ناکجاآباد، همه شخصیت‌ها خوشحال، خنده‌رو و در فضایی رنگی و در سطح دیگری قرار دارند؛ حتی در صحنه گم‌شدن دلاور (از شخصیت‌های نمایش) سعی می‌کنند آواز بخوانند و برقصند و کدخدا فراموش می‌کند فرزندش دزدیده شده! اما پریِ بداخلاق بی‌حوصله است و ابعادی از منفی‌بودن دارد؛ هرچند نمی‌توان او را یک نقش منفی کامل دانست. این تمایز و خروج از هنجار جمعی، برایم گیرایی داشت». وی بزرگ‌ترین چالش در بازی‌کردنِ این شخصیت را ایجاد تعادل بین «بدبودن» و «شیطنت» خواند و افزود: «پریِ بداخلاق، بدجنس نیست، کار بدی نمی‌کند یا کسی را آزار نمی‌دهد. سیاه نیست؛ بلکه رگه‌هایی از شیطنت دارد. مهم این‌بودکه مخاطب، این تفاوت را بپذیرد و او را دوست داشته باشد. اگر پری داد می‌زند، به‌این‌معنانیست‌که قصد دعوا دارد؛ بلکه می‌خواهد اذیت کند و شیطنت داشته باشد. نمایشِ این ظرافت‌ها به مخاطب که او را بپذیرد، برایم حیاتی بود». وی درباره‌اینکه چطور بین ویژگیِ منفی و انسانی این شخصیت تعادل برقرار کرد؟ گفت: «نکته اساسی این‌است‌که او انسان نیست؛ پَری‌ست؛ پس باید کاملاً از فضاهای رئالیستی و واقعی کَنده می‌شد. من تلاش کردم او را به‌معنای واقعی کلمه، یک پریِ بداخلاق بازی کنم تا از قضاوت‌های انسانی فاصله بگیرد». وی درپاسخ‌به‌اینکه آیا «پریِ بداخلاق» شباهتی به بخشی از شخصیت واقعی خودش دارد؟ گفت: «وقتی بازیگر، نقشی را انتخاب می‌کند، لازمه‌اش این‌است‌که آن‌را درک کند و به بخشی از وجودش تبدیل شود؛ یعنی من بخشی از خودم را درون این نقش دیده‌ام که توانسته‌ام آن‌را دوست داشته باشم و با آن ارتباط برقرار کنم؛ قطعاً به بخشی از شخصیت واقعی‌ام شباهت دارد». وی درباره‌اینکه آیا این اثر، نقدی اجتماعی محسوب می‌شود یا اثری سورئال و استعاری؟ گفت: «قطعاً دغدغه و نقد اجتماعی‌ست؛ زیرا رسالت تئاتر را در همین می‌بینم». وی بااشاره‌به‌اینکه به‌نظرش مهم‌ترین دیالوگ نمایش گویای این پیام است: «انگار قرار باشه غبغب مرکل، زورکی دفن بشه تو ریش فیدل!» گفت: «این جمله، نشان می‌دهد که اگر ما یک عیب یا خطا را بپوشانیم، به‌این‌معنانیست‌که آن خطا اتفاق نیفتاده یا حل شده؛ ما صرفاً صورت‌مسئله را پاک کرده‌ایم. این نمایش می‌خواهد بگوید: ماه پشت ابر نمی‌ماند!» وی درباره واکنش تماشاگران به شخصیت «پری بداخلاق» نیز گفت: «او صرفاً راوی قصه است. در روند آن، دخل‌وتصرفی ندارد و قصه‌ای را روایت می‌کند که شاید خودش هم دوستش نداشته باشد. خستگی و بی‌حوصلگیِ او، در شیوه روایتش نمود می‌یابد. او در جایگاهی قرار نمی‌گیرد که کسی بخواهد از او متنفر شود یا برعکس از او دفاع کند؛ چون صرفاً نقل‌کننده است؛ کسی نبوده که از او متنفر باشد». وی درباره‌اینکه اگر امکانش بود، دوست داشت چه تغییری در سرنوشت «پریِ بداخلاق» بدهد؟ گفت: «فکر می‌کنم اساساً سرنوشت تعریف‌شده‌ای برای او وجود ندارد. انگار آمده تا چیزی بگوید و برود. پری تأثیر چندانی در سرنوشت خودش یا دیگران ندارد و فقط روایت می‌کند؛ بااین‌حال، اگر کمی مهربان‌تر و صبورتر باشد و رفتارش را تغییر دهد، شاید بهتر باشد. نهایتاً خودش به‌این‌نتیجه می‌رسد: هرکسی کار خودش، بار خودش، آتیش به انبار خودش!»

 

 

شنیدن صدای حقیقت از زبان «دیوانه» نمایش
«محمد معتضدی»؛ بازیگر نقش «دیوانه» در‌این‌اثر درباره‌اینکه چگونه مرز بین دیوانگی اجرایی (کمدی و اغراق) و عقلانیتِ زیرین این شخصیت را تنظیم کرد؟ گفت: «بیان حقیقت ازطرف دیوانه در ادبیات کهن ایران و جهان مرسوم است؛ کاراکتری مانند بهلول را داشته‌ایم که دقیقاً به‌همین‌شیوه، در پوششی از دیوانگی، واقعیات تلخِ جامعه را بیان می‌کرد. من نیز با بهره از آنچه در تاریخ و داستان‌های کهن آمده، سعی کردم کاراکتر در عین دیوانگی، بسیار عاقل به‌نظر برسد». زبان دیوانه، مانند دیگر شخصیت‌های نمایش، آهنگین و پر از ضرب‌المثل و کنایه است؛ وی درباره‌اینکه چطور این ریتم زبانی را با بی‌نظمی رفتاریِ دیوانه ترکیب کرد؟ گفت: «هر شخصیتی در اجرای نمایش، برای بازیگر، ترکیبی از بیان و بدن است که هردویِ این‌ها باید در خدمت مفهومی باشند که کاراکتر قرار است انتقال دهد. بدن دیوانه یک بدن کودکانه است؛ من روی صحنه لِی‌لِی می‌روم؛ زیرا لِی‌لِی‌رفتن یک فضای شوخ و رهایِ بچگانه را القا می‌کند. آن محدودیت‌ها و عوارضِ حرکتی هم برای نشان‌دادن نوعی از غیرعادی‌بودن است. البته همه این‌ها در خدمتِ کاراکتری‌ست که بخشی از کلیتِ‌ نمایش است و باید مفاهیم را با بیانی صحیح ارائه دهد؛ بیانی که خودِ آن نیز در خدمت کاراکتر است و نقص‌هایی دارد». بسیاری از تحلیل‌ها به تضاد بین نقش «دیوانه» و نقش‌های رسمی‌تر مانند «کدخدا» یا حتی «حلال» اشاره می‌کنند؛ وی درباره‌اینکه این تضاد چگونه به برجسته‌شدن پیام اصلی نمایش کمک می‌کند؟ توضیح داد: «اساساً موضوع اصلی درمورد دیوانه، همین ضدیت و تضاد اوست. حتی نگاهش به زندگی و جامعه هم با بقیه آدم‌ها فرق دارد: خیلی واضح‌تر، صادق‌تر و درعین‌حال صحیح‌تر نگاه می‌کند. این تضاد، توسط نویسنده خوب متن، بسیارزیبا نوشته شده و شاید نشانه‌ای‌ست که دیوانه‌ها چیزهایی می‌بینند که عاقل‌ها نمی‌بینند. شاید اصلاً دیوانگی، اصل عقلانیت است و ما عاقل‌ها فکر می‌کنیم داریم صحیح می‌بینیم؛ در‌حالی‌که دیدِ صحیح، نزدِ دیوانگان است». وی درباره‌اینکه چالش‌برانگیزترین بخش اجرای فیزیکی این نقش برایش چه بود؟ گفت: «این، بدنی‌ست که من خودم طراحی کردم و کارگردان نیز آن عدم‌تعادلِ فیزیکی و لِی‌لِی‌رفتن را تأیید کرد. مثل هرکاری، چالش‌ها و سختی‌هایی دارد. فکر می‌کنم در ورود و اولین صحنه، چون همه دارند سوارکاری می‌کنند و من هم دو‌سه‌دقیقه پشت‌سرهم لِی‌لِی می‌روم، آنجا یک‌مقدار فشار می‌آید؛ اما به‌هرحال بازیگر باید با تمرین‌های ورزشی و آمادگی جسمانی، فضا را برای خودش آسان کند». در بخش‌هایی از نمایش، «دیوانه» وظیفه نقدِ مستقیم ساختارهای قدرت را برعهده دارد؛ وی‌ درباره‌اینکه چطور مطمئن شد این نقد، تماشاگر را از مسیر کمدیِ اثر دور نمی‌کند؟ گفت: «این‌موضوع بیشتر برعهده دراماتورژ کار و نویسنده است که وقتی این‌نوع صحبت‌ها را به‌عهده دیوانه گذاشته، باید در قصه جوری بنویسد که این‌ها فضا را از مسیر اصلی دور نکند». وی درباره‌اینکه به‌نظرش دیوانگیِ این شخصیت چقدر آگاهانه و چقدر واقعی‌ست؟ گفت: «این‌نوع کاراکتر، ریشه در تاریخ ادبیات جهان و ایران دارد؛ اما واقعیت اینکه فکر نمی‌کنم دیوانه، بیرون از فضای خودش نگاهی به دیوانگیِ خود داشته باشد و آن‌را مدیریت کند. این کاراکتر، خودش همین‌جوری‌ست؛ دیوانه‌ای‌ست که درعین‌حال عاقل است. در بخشی از نمایش، یک فاصله‌گذاری داریم که یک‌باره آن آدم، از حالت دیوانه می‌آید بیرون و می‌گوید: من از دست شما دیوانه شدم! ... اما فکر می‌کنم این، خودش شیرین‌کاری نمایش است؛ وگرنه در‌کل، این شخصیت اوست و چیزی نیست که ادایش را دربیاورد». وی درباره‌اینکه اگر دیوانه، تنها یک پیام برای مخاطبان نمایش داشت، آن پیام چه بود؟ گفت: «اینکه کمی دقیق‌تر و درست‌تر به زندگی نگاه کنیم. شاید آنچه ما به‌عنوان دلایل، ویژگی‌ها و حقایقی برای زندگی درنظر گرفتیم، اصلاً این‌چیزها نباشد. شاید باید جور دیگری دید، شاید باید با دیوانگی به زندگی نگاه کرد. از این بایدونبایدهایی که به‌عنوان انسان‌های عاقل به‌دورِ خود جمع کردیم، فراتر رفت، آن‌ها را شکست و به زندگی، کمی دیوانه‌وار نگاه کرد تا عاقلانه‌تر زندگی کرد». وی مهم‌ترین کشفِ خود درطول تمرین و اجرای نقش دیوانه را چنین توصیف کرد: «درطول نمایش اصولاً فقط نقش برایم پخته‌تر می‌شود؛ شاید بخش‌هایی را مردم بیشتر دوست دارند. من اصولاً خیلی نمایشنامه را می‌خوانم قبل‌ازاینکه اجرا کنم و هرچیزی‌که قرار است از نمایشنامه و کاراکتر پیدا کنم، سعی می‌کنم قبل از اجرا پیدا کنم تا کاراکترِ صحیح‌تری ارائه بدهم».

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه