• شماره 2257 -
  • ۱۴۰۰ چهارشنبه ۲۶ خرداد

تحلیلی درباره رفتار سیاسی و بین‌المللی کشور

پیوستگی شگفت‌آور فرهنگ سیاسی ایران

در مطالعاتی که بیش از یک‌دهه پیرامون چگونگی ارتباط بین الگوهای رفتار سیاسی در دوران پیش و پس ‌از انقلاب ایران داشتم، روی چهار پرسش اساسی تمرکز کردم: چه‌چیز باعث می‌شود تا ایرانیان از خود چهره‌ای به‌غایت اغواگرانه را در نظام بین‌المللی متصور شوند؟ ارزیابی‌های نادرست ایرانیان از نظام بین‌المللی چه پیامدهایی دارد؟ چرا ایرانیان همواره در مسیر ایجاد نوعی اجماع سیاسی ملی با موانعی بزرگ مواجه می‌شوند؟ به‌رغم بیش از یک‌قرن تعامل با غرب، چرا نتوانسته‌اند جنبه‌هایی از مدرنیته مانند رقابت احزاب سیاسی، چرخش قدرت و آزادی‌های سیاسی را نهادینه کنند؟

یافته‌های این پژوهش‌ها حاکی از پیوستگی و تداوم شگفت‌آور فرهنگ سیاسی ایران است. تعصبات و گرایش‌های جوامع باستانی؛ ازجمله ایران، به‌ندرت بازواکاوی می‌شوند. این تعصبات آن‌گونه نهادینه می‌شوند که حتی جریانات مدرنیته و خصوصی‌سازی اقتصادی هم توانایی ایجاد دگرگونی در آن‌ها را ندارند. درحالی‌که در دنیای جهانی‌شده، سبک زندگی بسیاری از مردم این جوامع تغییر کرده است، عادت‌ها و گرایش‌های کهن؛ به‌ویژه در عرصه سیاسی، بدون تغییر پابرجا مانده‌اند. درستی فرضیه‌‌‌های دهه 1960 نظریه‌های مدرنیته مبنی‌براینکه باورهای اجتماعی و سیاسی با توانمندسازی اقتصادی تغییر می‌کنند دراین‌جوامع اثبات نشده‌ است. تاریخ ایران شامل ملیت، حکومت امپراتوری و حاکمیت دیکتاتوری در بازه زمانی چندین‌هزارساله است. بااین‌حال، گذار این کشور باستانی به دولتی ملی‌ که ازلحاظ اجتماعی و سیاسی مدرن باشد، همواره با کشمکش‌های بی‌پایان همراه بوده و پروژه‌ای‌ست که هنوز تکمیل نشده و چشم‌انداز روشنی ندارد. در بطن نابسامانی اقتصادی، آشفتگی سیاسی و رویارویی‌های سیاست خارجی دوران معاصر ایران، مجموعه‌ای از رویکردها نهفته که کاملاً پیشینه تاریخی دارند و بنابراین، ساختارشکنی در آن‌ها دشوار است. سه گرایش فراگیر در فرهنگ سیاسی ایران هست شامل قربانی و سپرِ‌بلا‌کردن دیگران، قبیله‌گرایی سیاسی و تفسیری منسوخ از حاکمیت ملی. ارزیابی منتقدانه از خویشتن، اغلب اقدامی تحقیر‌آمیز و خودزنی به‌شمار می‌رود و واکنش‌ها شامل سپرِبلاکردن و سرزنش دیگران است. در فرهنگ ایرانی که ارزش بسیار برای عرفان قائل است، ارزش بالای ظواهر بیرونی بسیار تناقض‌آمیز است. اقتدارگرایی دیرینه فرد را از سال‌های نخستین زندگی به پنهان‌کاری و مخفی‌کاری سوق می‌دهد. ابهام و پیچیدگی، یک برتری به‌شمار می‌رود. در چنین جوامعی افراد؛ هم در سیاست و هم تجارت، می‌آموزند برای ایمن‌ماندن از حملات حساب‌شده، تهاجمی رفتار کنند. فرافکنی، بزرگ‌نمایی و خودبینی بسیار رایج است. تعریف برابری در پوششی از خیال‌بافی‌ست که در‌این‌عبارت خلاصه می‌شود: «تمام قدرت‌ها باید با این کشور از جایگاه و موضعی برابر رفتار کنند». هم در رفتارهای داخلی و هم در رفتارهای بین‌المللی، هرگونه تناسب میان اظهار عقاید رسمی و قضاوت‌ها گم می‌شود. شفافیت و بی‌پردگی، ساده‌لوحی تلقی می‌شود. تقریباً تمام مسائل آگاهانه در پوششی از سردرگمی قرار دارند. اقرار به اشتباهات، چه رسد به خطاهای بزرگ، باعث ازدست‌رفتن قدرت و اختیارات می‌شود. چه‌بسا، مشکل‌سازترین جنبه قربانی‌کردن دیگران این‌است‌که چنین گرایشی نمایی دیگر از پنهان‌کاری و فریبکاری‌ست. پذیرش واقعیت نباید آشکارا صورت بگیرد. شهروندان به‌تدریج باور می‌کنند که تمام رفتارهای نادرست مستقل از افراد، ذهنیت و تصمیمات آن‌ها هستند. به‌بیان‌دیگر، مردم می‌آموزند که از مسئولیت‌پذیری در برابر کردارشان خودداری کنند. عجیب است که واژه «واقعیت»، هیچ معادل فارسی ندارد. برای آماده‌سازی بستر قربانی‌کردن دیگران، مسائل انتزاعی مناسب‌تر از حقایق، مشاهدات و علم هستند. متوهم‌بودن و پنهان‌کاری در جایگاهی فراتر از پذیرش مسئولیت و تعهدات قرار دارد. برای ارزیابی یک اشتباه، شکست، فاجعه یا خرابی، فرد باید دنبال علل بیرونی باشد؛ ازجمله سرنوشت آدمی، دست‌های پنهان، دولت، سایر کشورها؛ و امپریالیست‌ها و ابرقدرت‌ها. در مواقع عادی، نوعی خودخشنودی همیشگی در دورنمای سیاسی و اجتماعی رایج است. طی چندین‌دهه، فقدان خودارزیابی شکل‌گیری تاریخچه‌ای ایرانی از چرخش‌های سیاسی ناگهانی و تحقق ناگهانی بحران‌ها را باعث شده است. قبیله‌گرایی سیاسی، جنبه دوم فرهنگ سیاسی ایران است. در میان کشورهای خاورمیانه، دولت ملی چندان رایج نیست؛ نظامی که در آن، نوعی هویت جمعی شکل‌دهنده‌ هدف و مسیری ملی‌ست. در عصر بی‌اعتمادی و بدگمانی و در روزگاری که چیزی در آن قابل‌پیش‌بینی نیست، مردم می‌آموزند تقریباً تمام تلاششان را روی منافع ناحیه‌ای، محدود و کوته‌فکرانه متمرکز کنند. افراد به‌تدریج راه عدم‌مشارکت، تعهدناپذیری و عدم‌شفافیت را می‌آموزند. این رفتارها، بیانگر حس عمیق ناامنی فردی و اعتمادبه‌نفس شکننده است. چنین سطحی از بدگمانی نمی‌تواند که انگیزه شکل‌گیری اقدامات جمعی، احزاب سیاسی رقابت‌پذیر یا تعامل اجتماعی باشد؛ بلکه تن‌دادن به شرایط و بی‌تفاوتی رخ می‌نماید و به یک ویژگی ملی تبدیل می‌شود. درنتیجه، رهبری و مملکت‌داری دراختیار گروه‌های کوچک کاملاً حفاظت‌شده‌ در قالب قبایل سیاسی الیگارشی قرار می‌گیرد. در فقدان فرایند ایجاد اجماع و تفاهم‌ میان گروه‌های سیاسی مخالف، آبستراکسیون (نصاب‌شکنی)، شورش و مداخلات خارجی رخ می‌نماید. به‌علاوه، تنوع به‌شکل چشمگیری آسیب می‌بیند. درنتیجه، سیاست ایران به‌جای اصلاحات، شاهد انقلاب‌های مختلف؛ به‌جای تغییرات تکاملی، شاهد دگرش‌های سینوسی؛ و به‌جای گذارهای صلح‌آمیز، شاهد گذارهای خشونت‌آمیز است. سازگاری با خواست و اراده‌ افرادی‌که در رأس قدرت هستند، به هنجاری اجتماعی و سیاسی تبدیل می‌شود؛ گرایشی که تابه‌امروز پابرجا مانده است. ویژگی سوم فرهنگ سیاسی ایران، تفسیری منسوخ از حاکمیت ملی‌ست. باورنکردنی‌ست که واژه‌ وافر و جامع انگلیسی Compromise یا واژه فارسی «سازش» در واژه‌نامه‌های فارسی «فرمان‌برداری»، «مطیع‌شدن»، «تسلیم»، «واگذاری» و «نفوذپذیری» ترجمه شده است که همگی بار معنایی منفی دارند. فضای استبدادی کشور، ایجاد نوعی جهان‌بینی دوگانه را باعث شده که درآن‌شرایط یا نمایانگر پیروزی کامل یا شکست محض هستند. این دوگانگی در رفتارهای سیاسی؛ چه در عرصه‌های داخلی و چه در عرصه‌های خارجی، نمایان است. «مشارکت و سازش»، کالاهایی کمیاب هستند. حاکمیت ملی در قالب عبارت «ما در برابر آن‌ها» تفسیر می‌شود که یا به انزوا می‌انجامد یا به‌درخواست از دیگر کشورها برای تسلیم‌ محض در برابر خواسته‌های ایران. بخش عمده‌ای از این تعبیر و تفسیر را می‌توان به منازعه بین ایدئولوژی مذهبی و مدرنیته در تاریخ معاصر ایران نسبت داد. فرضیه‌های زیربنایی بنیادگرایی اسلامی نمی‌تواند با مدرنیته و فرایندهای مدرن‌سازی، پیوند ایجاد کند. این دو حوزه کاملاً مستقل از یکدیگر هستند. هرگونه تفسیر بنیادگرایانه از ملت، دولت و مملکت‌داری لزوماً در برابر پذیرش وابستگی متقابل اقتصادی، ائتلاف‌های سیاسی و تنوع فرهنگی می‌ایستد. در ناخودآگاه ایرانیان، مشارکت درزمینه‌های منطقه یا بین‌الملل به‌معنای تسلیم حاکمیت، شأن، منزلت و شکوه ملی‌ست. خودسری در سطح جهانی گرامی داشته می‌شود. همچنین، امتیازدهی و سازش، نوعی بی‌شخصیتی و دعوت به تسلیم‌شدن است. قوانین، قواعد و شیوه‌نامه‌ها موانعی شناخته می‌شوند که عامدانه بصیرت فردی و لذایذ باشکوه را محدود می‌کنند. ناخودآگاهِ افراد آن‌ها را به‌سوی رفتارهای سلطه‌گرانه‌ منحصربه‌فرد سوق می‌دهد. رفتارهای جامع و فراگیر به‌عنوان اقدامی در ترویج شکنندگی شناخته می‌شود. پیامد این گرایش پایداری شرایط موجود و خشنودی از خویش است که خودتخریبی را به‌همراه دارد. در سطح بین‌المللی؛ جایی‌که حاکمیت اغلب به سازمان‌های منطقه‌ای و بین‌المللی واگذار و بازار جایگزین دولت شده، برای ایران دشوار خواهد بود با خط فکری‌ای سازگاری کند که برپایه مشارکت، همکاری و تصمیم‌گیری‌های جمعی شکل ‌گرفته. ازاین‌رو، ایجاد دموکراسی که مستلزم فرایندهای مشارکت و ایجاد تفاهم و اجماع است، دست‌کم درحال‌حاضر، نوعی خیال‌پردازی‌ست. درست که به‌مرورزمان الگوهای رفتار سیاسی و اجتماعی تغییر می‌کنند؛ اما این دگرش‌ها آهسته و فقط پس از بحران‌های بی‌شمار روی خواهند داد. دگرش‌های کیفی مستلزم ثروت و برابری‌ست و نیازمند تعامل با جهان، سازش و نیز اجماع در داخل است. به‌نظر نمی‌رسد چنین هدفی در میان‌مدت قابل‌تحقق باشد. از سال 2003، مذاکرات بر سر توافق هسته‌ای برای سیاست خارجی، اقتصاد ملی و سیاست‌ داخلی ایران اهمیت بسزایی داشته. این مذاکرات بی‌پایان با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، کشورهای اروپایی و آمریکا منعکس‌کننده هر سه گرایش بررسی‌شده دراین‌نوشتار است. ایران از ارزیابی منتقدانه از تناقضات احتمالی در مسیر سیاست خارجی‌اش که نگرانی‌هایی را میان سایر کشورها برانگیخته، طفره رفته است. این کشور با هدف طولانی‌تر‌کردن بن‌بست ایجادشده با غرب از شفافیت و صراحت اجتناب کرده است. همچنین از هرگونه ارتباط بلندمدت با سایر کشورها پرهیز کرده است. در فقدان خودارزیابی، تلاش‌ برای ایجاد اجماع داخلی و مشارکت داخلی و خارجی به‌سختی می‌توان شکوفایی و ثبات را برای جامعه‌ای باستانی مانند ایران تصور کرد. مسئله زندگی امروز ایرانیان کارایی، محکومیت‌ها‌، یا مسئولیت‌پذیری نیست؛ بلکه مسئله به لذت‌های خیالی و پنهانی مربوط است. تغییرات و اصلاحات فزاینده پسندیده نیستند؛ چون مستلزم فرایندهای مختلف، سازش و اجماع هستند. تغییرات معمولاً از دل بحران‌ها بیرون می‌آیند. ممکن است یک ارزیابی منطقی از شرایط سیاست‌ها را تغییر ندهد؛ بلکه این‌شرایط هستند که تغییر؛ و سیاست‌های جدیدی را اعمال می‌کنند. سرانجام اینکه، «زمان» عاملی حیاتی‌ست و بسیار اهمیت دارد.
محمود سریع‌القلم/ دیپلماسی ایرانی

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه