• شماره 2257 -
  • ۱۴۰۰ چهارشنبه ۲۶ خرداد

خودنویس

گناه از من آزرده‌خاطر برفت
آنگاه که فهمیدم ...
دیگر رگ غیرتی نمی‌تپد
در این خطه‌ی آبی
آنگاه که ...
فرشتگان در آغوش آذرخش‌های حماقت‌اند
ای ناقوس‌های بی‌قرار ...
دیار ما دیگر نبضش ایستاده است
و بر خروشان‌ترین طوفان هم
حس شفعی ندارد ...
دیگر مرگ مجازاتی است سخی ...
حال آنکه ...
ما مات و مبهوت مانده‌ایم بر مزار کشتارها
و زاغک‌های پریشان ...
پیوسته‌اند به نشخوارهای ذهنی
دست‌هایم قاصر از نوشتن‌اند
و قلبم در تنهائی هم مبارزه می‌کند ...
ای فریادهای خاموش ...
چرا آباد من، ویرانه‌ی بر دشت شده‌؟
چرا توان من در شیشه‌های بخار حبس شده‌؟
چرا بال و پرهایم از بام دنیا فتاده‌؟
چرا مغزهای پوشالی را جِرم حماقت گرفته‌؟
و چرا بام زندگی تا این اندازه کوتاه شده‌؟

سکینه اسدزاده

 

 

حس بودنت
لذت داشتنت و
حضورت در زندگیم
به‌قدری لذت‌بخشِ
همانند اردیبعشق شیراز‌!
صدایت آن‌قدر دلنشین است،
گویا آهنگ‌های سنتی استاد شجریان را
می‌شنوم که گوشم را نوازش می‌کند.
دلبر‌جان    
«زندگیم لبریزدور عشق و صفادن وقتی سن وارنگ»

فاطمه عابدی

 

 

رها نکرد مرا فکرت
قلم شدم در دستانت
و شعر شدم در آغوشت
نوشتی از دو‌بیتی و فراموشی
نه واژه و نه غزل و نه رُباعی
عزیز من! تو چه می‌دانی؟
چرا دلگیرم از جدایی
عزیز من! تو چه می‌دانی؟
کدام شب تلخ تنهایی
مرا به یاد تو انداخت
سپس در این برهوت انداخت
درخت سیب نبودم من
که حوا وبال من باشد
و هیچ‌وقت نپرسیدم
که آدم از شاخه تکیده
مرا چگونه خواهد چید

مرتضی سنجری

 

 

دلبر چرایش را نمی‌دانم
بدجور اما سادگی کردم
صد‌بار مُردم بازهم انگار
با یاد تو دیوانگی کردم
رفتی و تنهایی مرا بلعید
با عکس‌هایت زندگی کردم
برگرد تا گردن بگیرم من
آری همیشه بچگی کردم

راضیه اخلاقی راد

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه