چرا نباید شکستخوردههای بازار را سرزنش کرد؟
بداقبالها را دریابیم!
اینروزها کم نیستند کسانیکه کل درآمد و سرمایه زندگیشان را در یک بازار سرمایهگذاری کرده باشند و ظرف چندماه، مثلاً 70درصد داراییشان دود شده و به هوا رفته باشد. کنی چاو؛ یکی از همینافراد بود که وقتی بیکار شد و دید مجوز تاکسی در آمریکا روزبهروز گرانتر میشود، خانهاش را فروخت و کل پول را برای دریافت مجوز تاکسیرانی پرداخت کرد. چند وقت که گذشت، تاکسیهای اینترنتی راه افتادند و ارزش آن مجوز، به کمتر از نصف رسید! چاو دستآخر خودکشی کرد. تکلیف ما در قبال شکستخوردههایی مانند چاو چیست؟ باید آنها را سرزنش کرد یا برایشان دل سوزاند؟
کنی چاو در میانمار بهدنیا آمد و در سال ۱۹۸۷ به نیویورک رفت. سالها مخراجکار یک جواهرفروشی بود و درآمدش آنقدری بود که خانهای برای خانوادهاش مهیا کند؛ تااینکه در سال ۲۰۱۱ از کار بیکار شد. آنوقت بود که تصمیم گرفت مثل برادرش راننده تاکسی شود و بههرسختی که بود، ۷۵۰هزاردلار برای خرید مجوز تاکسیرانی پول جور کرد. بهاینترتیب چاو میشد مالک یکواحد تجاری انفرادی و مجوز حکم داراییِ این واحد تجاری را پیدا میکرد. برای مدتی همهچیز طبق برنامه پیش رفت و ارزش مجوز تاکسیرانی به بیش از یکمیلیوندلار افزایش یافت. بعد حباب ترکید و در همینزمان برنامکهای همسفری مثل لیفت و اوبر به بازار آمدند. ارزش مجوزِ چاو بهسرعت سقوط کرد و ادامه پرداختِ اقساط وام دشوار و دشوارتر شد. چاو در سال ۲۰۱۸ خودکشی کرد. همه قبول داریم چاو بدشانسی آورد؛ اما لابد اینرا هم قبول داریم که او با خرید یک دارایی پرمخاطره، دست به قمار زده بود و عواقبش را هم ازپیش پذیرفته بود؛ و این پیشفرض شاید بعضی از ما را وسوسه کند که او را بهعنوان مسبب بدبختیِ خود سرزنش کنیم. یک منش فکری به ما میگوید وقتی چنین قمارهایی پوچ از آب درمیآید، فقط باید قمارباز را سرزنش کرد. شاید سنگدلی بهنظر بیاید؛ اما گویا بسیاریازما، حداقل در آمریکا واقعاً چنین برخوردی داریم: گزارش سال ۲۰۱۴ مرکز تحقیقاتی «پیو» نشان داد ۳۹درصد از آمریکاییها کمکاریِ فقرا را علت فقر میدانند و ناتوانی در برآورد صحیح مخاطرات یک تصمیم را نیز از انواع «کمکاری» قلمداد میکنند؛ یعنی خیلی از ما براینباوریم آدمها مسئول بخت و اقبالِ بد خود هستند. من مخالف این دیدگاهم؛ اما دلایلم فقط جنبه سیاسی یا اخلاقی ندارند؛ بلکه ریشه در مفاهیمی از علم پیچیدگی (بهخصوص نظریه پیچیدگیِ محاسباتی) دارند که با بهره از ریاضیات نشان میدهند توانایی ما در محاسبه درست و دقیق ریسکها محدودیتهای سفت و سختی دارد. ازآنجاییکه درک مستدل آنچه در آینده رخ خواهد داد، معمولاً غیرممکن است، سرزنشِ مردمِ پاکنیتی که بابت شرایط پیشبینینشده به فرجامی بد دچار میشوند، بهدوراز انصاف است. نتیجه اینکه دلسوزی و همدردی، بهجای سرزنشکردن، برخورد صحیح با کسانیست که با قصد و نیت پاک دست بهعمل میزنند؛ اما قمارشان در زندگی بهثمر نمینشیند. نقطه آغاز برای رسیدن بهاینمنظور توجه بهایننکته است: مردم باید به جنبههایی خاص از جهان اشراف داشته باشند تا بتوان آنها را مسئول اعمالشان دانست. در بسیاریازموارد همین شرط کوچک نیز محقق نمیشود تا بتوان کسی را مقصر دانست. برای مثال؛ پیشبینی اینکه ظهور برنامکهای همسفری بازار تاکسیرانی شهر نیویورک را ورشکست خواهند کرد، هرگز برای چاو ساده نبود؛ همانطورکه برای بسیاریازما نیست. پیشبینی تحولآفرینی فناوری ذاتاً دشوار است که اگر چنین نبود، سرمایهگذارانِ زودهنگام در فناوریهای تحولآفرین اینقدر ثروتمند نمیشدند. پس چنین معیار دستپایینی برای مقصرشناختن مردم آنقدر زیادی سختگیرانه است که اصلاً محتمل نیست. چطور میتوان هریکازما را بابت ندیدن روندی سرزنش کرد که با وجود اینهمه انگیزههای مادیِ قابلِتوجه، دیدنش برای هیچکس دیگری مقدور نیست. با این جمله میتوان معیار تقصیرکاری مردم را دقیق تعریف کرد: مردم باید یک الگوی عِلّیِ دقیق از نظامی که در آن فعالیت میکنند داشته باشند تا بتوان ایشان را بابت نتیجه قمارشان سرزنش کرد؛ یعنی ایشان باید چگونگی تأثیرگذاری یا بیتأثیریِ متغیرهای گوناگونِ این نظام بر یکدیگر را بدانند. قمارِ چاو در سرمایهگذاری بر مجوز تاکسیرانی بهبار ننشست؛ چراکه همبستگی پیچیده عِلّی بین این سرمایهگذاری پرریسک و پیشرفت فناوری موجب شد قیمتِ مجوزِ تاکسیرانی ابتدا با شیب ثابتی افزایش یابد و بعد بهسرعت سقوط کند. برای پیشبینی سقوط قیمت مجوز تاکسیرانی بدون بهرهبردن از عنصر شانس، چاو یا هر کس دیگری باید تصویر واضحی از این ساختارِ عِلّی تودرتو میداشت. اینجاست که نظریه پیچیدگی محاسباتی بهکار میآید. معلوم شد کشف ساختار عِلّی نظامهای جهانِ واقعی بسیاردشوار است. بهبیانی دقیقتر، تلاش برای پیبردن به محتملترین ساختارِ عِلّی در هر نظامی (مهم نیست چقدر دربارهاش اطلاعات داشته باشیم) چیزیستکه نظریهپردازان آنرا «مسئله انپی سخت» مینامند: کشف ساختار عِلّی مولدِ یک مجموعهداده معمولی برای هر الگوریتمی کاری بسیار شاق است. در بسیاریازموارد، حداقل زمان موردنیازِ الگوریتم برای کشف ساختار موردمطالعه، با افزایش تعداد متغیرهای مجموعه، بهطور تصاعدی افزایش مییابد. بااینفرضکه ذهن ما هم برای کشف مسائل از الگوریتم استفاده میکند، نتایج ذکرشده همانقدر شامل حال تفکر انسانی میشود که شامل حال کامپیوترها شده. یک راهِ دورزدن این محدودیتها ایناستکه ساختار عِلّی دنیای واقعی را نسبتاً ساده فرض کنیم؛ مثلاً میتوانیم فرض کنیم هیچ متغیری (مثلاً قیمت نفت) در این نظام نیست که به بیش از 2 متغیر دیگر (مثلاً تقاضا و عرضه نفت) وابسته باشد. با محدودکردن احتمالها بهاینشکل، از دشواری تخمین ساختار عِلّی کم میشود. بهباور فیلسوفی بهنام «یولیا اِشتافل»؛ این رهیافتهای اکتشافی در رویکردهای حل مسئله شکلگیری بخش مهمی از باورهای انسانی ما را توضیح میدهند. بااینحال، سادهانگاری یک نظام پیچیده «بازی با دم شیر» است. نمود جهان در رهیافت اکتشافی ممکن است بهشکل خطرناکی غلطانداز باشد. بیشک، پیشبینیناپذیری جریان زندگیِ ما تاحدی ناشی از غنای پیچیدگی عِلّی دنیای اجتماعیست که شبکهای درهمتنیده از اقتصاد، سیاست، روانشناسی و جوانب دیگر است. درچنینشرایط بسیار پیچیدهای که ویژگی بسیاری از نظامهای دنیای واقعیست، بهندرت موردی پیش میآید که مردم در حد معیاری قرار بگیرند که پیشتر برای سرزنش تعریف کردیم. راه بهتر برای مقابله با پیچیدگیهای سرگیجهآور دنیای اجتماعی ایناستکه مردم ریسک قمارشان را کمتر کنند. چاو، با صرفکردن آن حجم از سرمایهاش برای خرید مجوز تاکسیرانی، همه تخممرغهایش را در یک سبد گذاشت. پس شاید بگویید او بااینکار خودش را درمعرض ورشکستگی قرار داد. شاید بهتر باشد بهجای چنین ریسکی، افراد بهدنبال تدابیر جبرانی متنوعی باشند که حتی در شرایط عدماطمینان شدید، خطر بروز فاجعه را از بین ببرند یا تاحدزیادی کاهش دهند. مشکل اینجاست که در کشورهای متمول، بخش عمده زندگی اقتصادی و اجتماعی طوری طراحی شده که افراد را ملزم میکند برای داشتن یک زندگی پربار اکثر منابعشان را به یک استراتژی تخصیص دهند. گرفتن وام دانشجویی، گروگذاری وثیقه، یا خرید مجوز تاکسیرانی همهوهمه استراتژیهایی هستند که اگر نگوییم کل منابع مالی فرد، اقلاً بخشِ بزرگی از آنرا بهخود اختصاص میدهند. اینجا درپیشگرفتن تدابیر جبرانی، همان ابتدای کار، یک ثروت درستوحسابی میطلبد، پس این راهکار نمیتواند برای بسیاری از مردم استراتژی مناسبی باشد. بیشتر ما تسلیم قمارکردنهای بزرگ در قمارخانهای میشویم که عملاً شناختی از احتمالات پنهانیاش نداریم. اینکه با چه دیدگاهی باید به دیگران نگاه کنیم، ذاتاً پرسشی روانشناختی و اخلاقیست؛ اما ازلحاظ سیاسی هم حائزاهمیت است. چگونگی نگاه ما به افراد کماقبال بر نحوه برخورد ما با مسئله نابرابری اجتماعی و میزان اهمیتی که برای آن قائل هستیم، تأثیرگذار است. باز میرسیم به مرگ کنی چاو و صدالبته مرگ صدها انسان دیگر. تحقیقات دو اقتصاددان بهنامهای «آنه کیس» و «انگس دیتون» گویای ایناستکه از سال ۲۰۰۰ امید به زندگی در آمریکا کاهش یافته و این کاهش تقریباً ناشی از چیزیستکه ایندو آنرا «مرگ از روی ناامیدی» مینامند؛ مثل سوءمصرف مواد و خودکشی. ناامیدی جایی گل میکند که همدلی گم شده باشد؛ همین الآن، دلسوزینکردن ما برای یکدیگر دارد ما را به کشتن میدهد. هرچند مسئولان باید برای تغییر روند کاهشیِ امید به زندگی دستبهکار شوند؛ اما ما هم باید جور دیگری نگاه کنیم به کسانیکه بهخاطر تصمیمات پرخطر اما خوشنیتشان دچار سرنوشتی نامیمون شدهاند. وقتی توانایی ما در پیبردن به ساختار پیچیده عِلّی دنیای اجتماعی محدود باشد، بلافاصله، بهایننتیجه میرسیم که سرزنش افراد کار درستی نیست. مهم نیست خودمان را چقدر باهوش تصور کنیم؛ محدودیت سفت و سختی درباره چیزهاییکه میتوانیم بدانیم وجود دارد و خیلیراحت ممکن است از خیل بازندگان قماری بزرگ سر درآوریم. ما به خودمان و به دیگران، یک دنیای دلسوزتر و مهربانتر بدهکاریم.
آرزو صحیحی/ ترجمان