در بین طنزنویسان کشور، از همه اقشار و صنوف دیده میشود؛ از شاعر و نقاش و طراح گرفته تا مهندس و پزشک و خلبان ...! اما کمتر دیده شده که ملیپوشان، پا در کفش طنز و طنزنویسی کنند. وحید حاجسعیدی؛ طنزنویس گلستانی را شاید بتوان تنها ملیپوشی دانست که وارد اینعرصه شده است. او که برخلاف بقیه بهجای بهار، ۴۷ زمستان دیده است، دیماه ۵۳ تحتالحفظ در بیمارستان بهدنیا آمد! از نوجوانی به نوشتن علاقهمند شد و بیش از دودهه است که روزنامهنگاری میکند. طنزنویسی را رسماً از 8/8/88 آغاز کرده و البته امیدوار است بتواند تا یک تاریخ رُند دیگر طنزنویسی را ادامه دهد. طنزهای او روزانه همزمان در روزنامههای چندین استان منتشر میشوند و تاکنون در جشنوارههای متعددی حائز رتبه شده؛ و ازاینحیث دارای رکورد است که این رکورد هیچ ربطی به ملیپوشبودنش ندارد! اینهفته با او همکلام شدیم تا کمی از زندگی شخصی و خاطراتش بگوید.
چرا ظاهر شما شبیه بقیه هنرمندان نیست؟
کچلی را گفتند: چرا زلف نمیگذاری؟! گفت: من از بچگی از این قرتیبازیها خوشم نمیاومد! حالا بنده هم خیلی دوست دارم مثل برخی هنرمندان از این «موهای فروهشته به دامن» داشته باشم که متأسفانه از ابزار موردنیاز اجرای این رویداد هنری، فقط یک بانک موی خوب در پشت سرم دارم که چشم خیلی از مؤسسات کاشت مو را گرفته است!
آیا برای شما پیش آمده که در جمعی عده زیادی شما را بشناسند و ابراز محبت کنند؟
بله فقط یکبار ... یکروز بنده بهاتفاق خانمم با خودرو به جنگل حاشیه شهر رفتیم. درطول مسیر تمام ماشینهایی که از روبهرو میآمدند چراغهایشان را روشن میکردند، بوق میزدند و دست تکان میدادند. خانمم علت را پرسید و من هم در پاسخ گفتم: بالأخره بعد از 28سال معلمی و دودهه نویسندگی در نشریات، شهروندان ما را میشناسند و به ما ابراز محبت میکنند. اینها همه یا دانشآموزانم هستند یا از خوانندگان و مخاطبان مطالب من در نشریات. بااینوجود این حجم مخاطب و خواننده مطالب بنده برای خانم غیرعادی مینمود! البته این ابراز محبت دیری نپایید و موقع برگشت متوجه شدیم راهنمایی و رانندگی جاده مسیر جنگلی را از روز قبل یکطرفه کرده و رانندگانی که از روبرو میآمدند، هیچکدام دانشآموز و مخاطب مطالب من نبودند!
شما در چه مقاطعی ملیپوش بودید؟ احساستان را از آنروزها بگویید.
حقیقت امر، من در دوران ابتدایی و راهنمایی بهصورت مقطعی و جستهگریخته ملیپوش بودم؛ بهویژه در زنگهای ورزش و روزهای بارانی! اما از سال 71 تا 76 بهصورت مستمر ملیپوش شدم. ملیپوش بودن احساس خوبی به آدم میدهد و من طی آنسالها همواره از پوشیدن کفش ملی(!) رضایت داشتم! الآن هم معتقدم برندهای داخلی صنعت کفش باید تقویت شوند. آندوران وقتی چکمههای این برند را میپوشیدیم و در چالهچولههای پر از آب قدم میگذاشتیم، احساس میکردیم یک نیسان پاترول چهاردَر با تزئینات افترمارکت سوار شدهایم!
خطرناکترین شوخی عمرتان چه بوده است؟
سال 75 در دانشگاهی در غرب کشور، زبان انگلیسی میخواندیم. یکشب شیطان گولمان زد و بهشوخی به یکی از همکلاسیها زنگ زدیم که مشکل گزینشی دارید و باید به سازمان سنجش بیایید. آن بنده خدا هم صبح روز بعد به سازمان سنجش رفت! خدا باعثوبانیاش را به راه راست هدایت کند.
مسخرهترین رویدادی که دیدهاید؟
تمرین تیراندازی با تفنگ خالی در اردوی تیم ملی تیراندازی! طرف با سالها سعی و تلاش به اردوی تیم ملی تیراندازی دعوت؛ و با هزار امید و آرزو راهی هتل المپیک میشود. بعد از صبح تا شب تفنگ خالی دستش میدهند تا مقابل سیبل دراز بکشد و چشمهایش را تنگ کند و کیوکیو کند! اینکار را بچهها در کوچهوخیابان و پشت بالشت و رختخواب خانهشان هم انجام میدهند. جالب اینجاست که با همین مدل تمرین مدال طلای المپیک هم صید میکنند!
اگر یککارهای شوید، چه قانونی وضع میکنید؟
ورزش همگانی، مسواک و درختکاری را اجباری میکنم؛ یعنی قانون وضع میکنم برای اخذ هرنوع مجوز و مدرک باید تعداد مشخصی درخت کاشته شود؛ خواه اخذ مدرک دیپلم و لیسانس باشد یا مجوز مرغداری و گاوداری و کارخانه و ... مجازات قطع هر درخت نیز غرس 100 درخت اعلام میکردم.
اگر ماشین زمان دراختیارتان باشد، به زمان گذشته سفر میکنید یا آینده؟
والا آقای روحانی گفته به عقب برنمیگردیم. بااینوجود من دوست دارم به گذشته سری بزنم و به اعماق تاریخ سفر کنم! ببینم حافظ که اینهمه از باده و شراب صبوحی و ... صحبت کرده اصلاً به میخانه میرفت یا فقط چای قندپهلو و شربت سکنجبین میخورد؟! دانستن مارک تیشه فرهاد هم از دیگر ابهامات ذهنی بنده است!
راز نگفتهای دارید؟
بله من تقریباً 175000روز است که سیگار نکشیدهام!
یعنی چند سال؟
بیش از 47سال!
ویژگی خاصی دارید؟
یکی از خصلتهایم خوابدیدن زیاد است. تقریباً هرشب یک دیویدی کامل خواب میبینم. فرقی هم نمیکند کی و کجا خواب باشم. پشت فرمان هم اگر چرت بزنم بازهم خواب میبینم!
تابهحال پشیمان شدهاید؟
یکشب خواب دیدم در یک پارک میخواهیم فوتبال بازی کنیم که «نیمار» و «علی دایی» هم بودند؛ اما وقتی رفتم تا کفش ورزشی بپوشم، از خواب بیدار شدم. هیچوقت خودم را بهخاطر این موقعیت ازدسترفته نمیبخشم!
اگر الآن بفهمید سرطان دارید چه حسی پیدا میکنید؟ اولین کاریکه انجام میدهید چیست؟
از وزیر بهداشت، درمان و پزشکی پنهان نیست از شما چه پنهان، من چون یکبار سکته قلبی کردم، فکر کنم دینم را به عزرائیل ادا کردهام. حالا عزرائیل به هر نیتی با ما شوخی کرده، قصد ترساندن ما را داشته یا میخواست ما از باقیمانده عمرمان بهتر استفاده کنیم یا برای عبرت سایرین بوده و ... خلاصه هرچی که بود، ما بهقول پرستارا روی باند رفتیم و برگشتیم. فکر کنم همین یکدست سکته برایم کفایت است!
آخرینباری که از دست فرزندانتان حرص خوردید کِی بود؟
بچه دومم یکبار حسابی حرصم را درآورد. آنهم موقعی بود که هشتماهه دنیا اومد. حسابی به او توپیدم و دعوایش کردم! بعد هم برایش توضیح دادم اینکارش ممکن بود هم سلامت خودش را به خطر بیندازد هم سلامت مادرش را!
آینده را چگونه پیشبینی میکنید؟
بشر به جایی میرسد که میتواند از تمام اطلاعات مغزش بکآپ بگیرد و در جایی ذخیره کند و حتی آنها را در سایت دیوار و آمازون بهفروش برساند. بااینسیستم دیگر بساط کنکور جمع؛ و مشکل کلاسهای کنکور، خریدوفروش سؤالات امتحانی، صندلیفروشی در دانشگاهها و ... حل میشود و شما میتوانید با یک خرید پورت یواسپی 40هزارتومانی و انتقال اطلاعات به مغزتان یکشبه جراح، دندانپزشک، خلبان و حتی شاعر شوید! البته اگر سازمان سنجش و حضرات گاج و قلمچی اجازه بدهند!
سخن آخر
برخی معتقدند «روزی آخرین نفری که ما را میشناسد، خواهد مرد و دیگر هیچ خاطرهای از ما باقی نخواهد ماند. همینقدر ترسناک!» اما معتقدم کسیکه از خودش نام نیک بهجا بگذارد، هرگز نخواهد مرد؛ البته با اجازه جناب سعدی و حافظ و سنایی و ...