• شماره 1882 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲۰ آذر

خودنویس

مرجان پورشریفی

تو تا امروز چندبار موهایم را بوسیده‌ای
دستم را وقتی زمین می‌خوردم گرفته‌ای
چندبار مادرم بودی
چندبار دخترِ خوبت بودم
چندبار دوستم داشتی
چندبار نگاهم کردی
چندبار دعایم کردی
چندبارِ دیگر دوستم داشتی
اگر بیشتر کنارت می‌ماندم
سردهای زیادی پشت سرم گذاشته‌ام
زمستان‌های خاکستری را چهل‌بار بهار کرده‌ام
چهل‌سالگی یعنی چهل‌سال داشتنِ مادرم
و این تمامش برای توست
برای دستانت اگر درد گرفته است
و چشمانت اگر به در مانده است
برای دامنت که خوش‌عطرترین
گل‌های باغ را دارد
تنها یک‌بار بگو مادرم
چند زمستان مرا
در پتوی داغِ احساست پیچیده‌ای
چندبار انگشتانِ سرخ‌شده‌ام را
با دهانت ها کرده‌ای
و من از تو یاد گرفتم
«ها» یکی از مهربانی‌هاست
و پشتِ پیراهنِ بلندِ تو پنهان‌شدن
امن‌ترین جای دنیاست
که بفهمم عشق از دستان‌مان شروع می‌شود
و کاسه‌ی آبی که بر زمین می‌ریزی
یعنی دخترم کنارِ من برگرد
و این دردناک‌ترین لحظه‌ی روزگار است
وقتی هنوز نرفته
دل‌تنگِ تو باشم و
جز خدانگهدار چیزی نگویم
و امروز دستانِ تو
خالی از گیسوانِ من شده است
و دستانِ من عکس‌های تو را می‌نویسد
چه کسی شبیه تو مرا مادر می‌شود
چه کسی شبیه تو مرا هزاربار می‌بخشد
کفش‌هایت را خواهم بوسید
دامن پُرگلت را بر گلدان خانه‌ام خواهم کاشت
و دستانت
نگاهت
و لحنِ پُرمِهر صدایت
ای وای بر من اگر خیلی دور باشم و
برف‌های تا زانو سرمایم زده باشد و
هیچ مادری تبِ پیشانی‌ام را نگیرد
و این‌روزها
چه التماسی‌ست بر قلبِ من
که بنفشه‌های خانه‌ات
که پرنده بر درخت روبه‌روی پنجره‌ات
از من به تو نزدیک‌تر شده است
کاش می‌گفتی با دست‌های خالی از تو چکار کنم
کاش دوباره به من یاد بدهی
به کودکی برگردم
می‌خواهم هنوز از دبستان به خانه بازگردم و
نامه‌ای با حاشیه‌ای از گل‌های صورتی و بنفش
زیر بالشتت بگذارم
در نامه ببوسمت و
بغلت کنم
بغلم کنی و های‌های برایت بمیرم
می‌خواهم میانِ گریه‌هایم
داد بزنم
از تو خوب‌تر ندیده‌ام
کنارت نیستم و
نبودنم را این‌بار هم
مادرانه ببخش

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه