خودنویس
سلام بر تمام خوشیهای ناخوشی
تمام غمهای سرمست خوشی
تمام دلهای شکسته در شادی
تمام آرزوهای حسرت شده
تمام رؤیاهای محو شده
سلام بر تمام عالم فراموش شده
به جهان پرهیاهوی افسون شده
به سکوت پرمعنای داغان شده
به ملکوت پرآوازه ویرانشده
سلام بر من ریاکار شده
سلام بر تو ای گمشده
بر شما ای بدنام شده
بر ما که ملعون شدیم
بر او که ای کاش شده
بر آنها که دیر شده
و بر آنان که اسیر شدند
سلام ای مرگ جاودانه شده
غم بیپایان شده
خیال توهم شده
افسوس عادت شده
دروغ رسم شده
جهل حاکم شده
حرص برنده شده
و زندگی پوچ شده
سلام بر غافل بیدار
هوشیار خوابزده
همدلان بیهمدم
بیدلان دردمند
بر یار شیرین بیوفا
و وفای تلخ مجنون
بر حوریان پرشهره جفاپیشه آسمانی
و دختران معصوم بیادعای زمینی
سلام بر هیجان و پشیمانی جوانی
تجربه و خاطرهی پیری
به دیار غربت و آوارگی
به پناهندگی سازندگی
به آسمانخراشهای بیروح پرشکوه
و خانههای باصفای کاهگلی
به کوری آسان عرق سرد پسر
و گرمی دیدهی خون عرق سخت پدر
به هوس سرکش حوا
و حواس بیطاقت مادر
سلام بر اشرف مخلوقات راندهشده
بر آدمیت خالی از احساس
و انسانیت پُر منیت
به پهلوانان مرده
خطاهای حتمی شده
توبههای گرگ شده
موجودات جهنمی شده
و عجیبالخلقهشدگان
بر زمین نفرینشده
و خاک خراب شده
سلام بر جان و روح متلاشی شده
حال ناب و غم ناب ماندگار شده
نفس بیرمق صبحگاهی
و شب بیپایان نامیرا
سلام بر دفتر بسته شده
طوفان آرام گشته
آتش خاکستر شده
و شعر تمام شده.
مهسا عبدالهآبادی
عادت داشت به مسخرهکردن بچههای کلاس ... از رفتارهاش خوشم نمیاومد و تمام سعیم این بود جاهایی که هست، نباشم. سال پنجم ابتدایی بود که مجبور شدم سر یک میز باهاش بشینم؛ چون تنها جای خالی کلاس، کنار اون بود ... روزها گذشت. چندماهبعد کنار اون دختر مشغول مسخرهکردن همکلاسیهام بودم. چون همون روزهای اول فهمیدم اگه مقابلش باشم، روزهای در پیشرو بدترین روزهای مدرسهام میشه. من همرنگش شده بودم که اذیت نشم. من از خودم بودن فاصله گرفته بودم که مسخره نشم. بزرگتر که شدم، تو موقعیتهای مشابه زیادی قرار گرفتم. گاهی وقتا بهخاطر اذیت نشدن یا حتی منافعم؛ ولی میدونستم آخر این مسیر، نداشتن آرامشه. ترجیح دادم خودم باشم؛ خودم باشم و اذیت بشم. خودم باشم و مانع بیفته توی کارام. خودم باشم و تبر بردارم و بشکنم تموم چیزهایی که بین من و باورهام فاصله میندازه. حداقلش این بود وقتی به آینه نگاه میکنم، تو چشمام خودم رو ببینم؛ بیدوز و کلک، بیدورویی ... سخته یکرنگبودن تو دنیایی که جذابیتش به رنگینکمانبودنه؛ ولی ارزشش رو داره؛ چون یه روزی، یه جایی همین یکرنگبودن باعث رسیدن به قله آرزوهاست؛ و اینرو فقط و فقط گذشت زمان ثابت میکنه. پس بهقول یه رفیقی؛ خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت شو ...
هدیه محمدی