بیزمانی، معاصربودن و نوگرایی در اندیشه، فرهنگ، هنر و زندگی
تکرار تا نهایت بیمرز
مسلم خراسانی
اسکلت و روح درونی، پیکره و تجلی بیرونی
دانهای که در خاک جوانه میزند و پا میگیرد، در مسیر درختشدن، تغییرات فراوان میکند. همینطور وقتی جنینی در بطن یک زن، مسیر رشد را آغاز و طی میکند. شاید بخشی از دوران رشد برای نوزاد و درخت چشمگیر و پررنگ باشد؛ اما بعد از دگرگونیهای قابلتأمل، ممکن است رشد درخت یا نوزاد در نگاه ما به یکنواختی برسد؛ چراکه این تغییرات، اندکاندک و بهتدریج اتفاق میافتند. هرچند، علاوهبراین تغییرات ظاهری و بیرونی، تغییرات و دگرگونیهای درونی نیز کماکان امکان وقوع دارند. میتوان برای یک درخت نیز ساحت درونی درنظر گرفت؛ اما چون ما جهان را ازمنظر یک درخت تجربه نکردهایم، شاید نتوان قاطعانه گفت که این ساحت درونی چگونه است و یک درخت بهچهشکل جهان را تجربه میکند؛ اما شاید بهدلیل تجربه انسانی و امکان گفتوگو میان ما و افراد دیگر، بتوان از یک تجربه مشترک یاد کرد. هرچند این امکان هست که این اشتراک نیز بسیارکلی و قراردادی باشد و در جزئیات، تفاوتهای بسیاری با یکدیگر داشته باشیم. بااینهمه، وقتی درونیات فرد تغییر میکند؛ حتی اگر پیرامون آن، گفتوگوی کلامی صورت نگیرد، میتوان از ظاهر و جهان بیرونی او از چنین تغییری آگاهی یافت؛ مثلاً مدل موها، طرز پوشش، شکل حرفزدن، آدابدانی، ایستادن و شیوه بیان افراد دچار تغییر میشود. پیرامون عدهای، این تفاوت یا تمایزها بهقدری چشمگیر و پررنگ است که در لحظه اول مواجهه با آنها، نظر ما را بهخود جلب میکنند؛ و پیرامون عدهای این بروزها، کمرنگتر و نامحسوستر است؛ مثلاً فردیکه یکدفعه و بیمقدمه شیوه لباسپوشیدن خود را تغییر میدهد و مدل مویی متفاوت با رنگی متفاوت برمیگزیند، نمود بیشتری در نگاه ما دارد و بیشتر بهچشم میآید تا فردیکه آرامآرام و بهمرورزمان، مدل و رنگ موها، سایر وجوه ظاهری یا شکل و شیوه زندگی خود را تغییر میدهد. بهتجربه میتوان دریافت پدیدههایی که نمود عینی و بیرونی چشمگیر، افراطی، غلوآمیز و پرزرقوبرق دارند، بیشتر موردتوجه قرار میگیرند؛ اما بلوغ فکری و تجربیات زندگی میتواند بهمرورزمان ایننوع تغییرات را در نگاه ما ظاهری یا سطحی قلمداد کند. بهبیانی، فرد میتواند تغییرات زیادی در خود ایجاد کند؛ بیآنکه آنرا بهاصطلاح فریاد بزند. اینکه ما کدام شکل بروز را انتخاب میکنیم، میتواند دلایل و انگیزههای متفاوت داشته باشد. شکستن تابوها، انقلابیگری، آنارشیستگونه عملکردن و چرخشهای 180درجه نسبت به موضوع، مسئله و نگرشی؛ همچون انفجاری عظیم اغلب توجه بیشتری بهخود جلب میکند. شاید یک متن، یک فیلم، یک نگاه یا یک تابلوی نقاشی یا حتی یک دیدار و ابراز عشق به معشوق، با شکل آنچنانی، بتواند خود را بهشکل ویژهای از تجربههای پیشین متمایز سازد و بیشتر نگاه ما را بهخود جلب کند؛ اما آیا این توجه بیشتر بهمعنای نوبودن، تازهبودن یا زیبابودن آن پدیده نیز هست؟
مواجهه با کهنه، گذشته، سنت؛ خریدوفروش اندیشه
موزهها و کتابخانهها امکان مواجهه با گذشته و میراثهای آنرا فراهم میآورند. امکانی که شاید بتوان گفت وجهه اقتصادی آن چشمگیرتر و پررنگتر از جنبه هنری و اندیشگانی خود آن آثار است. درواقع، ایننوع مواجهه با اندیشه و گذشته بیشتر درراستای شکلدهی به یک بازار و جریان اقتصادی صورت میپذیرد. اثر یا متن هنری، علاوهبر کارکردِ فرهنگی؛ بهعنوان کالای مصرفی-اقتصادی نیز مورداستفاده قرار میگیرد. خریدوفروش کلکسیونها، تبادل عتیقهجات، برگزاری حراجها و مزایدههای کوچکوبزرگ آثار هنری و باستانی، با مقاصد خیریه یا تجاری، پیرامون آثاری که ازلحاظ تاریخی، بهاصطلاح، تاریخمصرفشان بسر آمده، تائیدی بر این ادعاست. درعینحال، امکان چاپ و نشر کتابها نیز این ایده را به ذهن متبادر میسازد که اندیشه، محصولات و فرآوردههای مرتبطباآن نیز امکان خرید یا فروش دارند و مثل یک کارمند که از مزایای خدماتش بهره میبرد، نویسنده یا خالق یک کتاب یا نوشته نیز میتواند از بازنشر آن بهرهمند شود. مسئلهای که اینجا قصد تأکید بر آنرا دارم نه ایراد به شکلگیری چنین جریانی؛ بلکه برجستهکردن اینمسئله است که با تلاش ما برای تکثیر یک کتاب، عکس، متن، نوشته، تابلوی نقاشی یا کوزهای سفالی، اقدامی جدی برای گرفتن تازگی، طراوت و بدعت یک پدیده یا اندیشه برداشته میشود و آنرا به امری کموبیش آشنا تبدیل میکند. هرچندکه کماکان، امکان خوانش و تفسیر این آثار و بیان نگرشهای تازه توسط افراد مختلف در فرهنگها و جوامع مختلف پیرامون آنها وجود دارد؛ اما درواقع، در اجتماعات انسانی، آگاهانه یا ناآگاهانه، نوعی چرخه مبتنیبر تکرار شکل میگیرد که فرایند اندیشه و اندیشیدن را نیز تحتتأثیر قرار میدهد؛ چرخه و فرایندی که درتناقضبا امر نو و تاره قرار دارد. بهبیانی، ماهیت اجتماع و فرهنگ اجتماعی؛ بهویژه آنجاکه قصد بر تعمیم، عمومیتبخشی یا ترویج یک پدیده، امر یا جریان باشد، درتناقضبا امر نو و نوگرایی قرار میگیرد.
سنت بهمثابه امر تزئینی در بافت تازه
برخورد با گذشته میتواند تفننی و کمدامنه باشد و بیشتر نقش یک عنصر تزئینی را در زندگی ما بازی کند. نقلقول یک جمله از یک نویسنده یا کتاب، بهکارگیری یک طرح تزئینی در طراحی یک پارچه، گلدان، فرش و استفاده از سرستونهای کاخهای کهن در ساخت یک خانه مسکونی یا تزئین و چیدمان خانه با صنایعدستی و مبلمان ادوار پیشین منازل؛ نمونههایی آشنا از ایننوع فرهنگ در زندگیست. این کاربردها در هنر علاوهبر جنبههای تزئینی دلایل محتوایی نیز دارند. درواقع چیزی از گذشته که بهنظر ما زیبا، چشمگیر، ارزشمند، مفید یا کاربردیست باقی میماند و باقی نادیده انگاشته میشود؛ نوعی گزیدهانگاری. باید توجه کرد که حتی یک تکجمله یا یک عنصر تزئینی نیز میتواند خوانده و تفسیر شود و در اینجا منظور جداشدن از بافت ابتدایی خود و ورود به موقعیت، شرایط و بافتی متفاوت است. بافتی که اغلب با مقاصد تزئینی دست به بازتولید چنین عناصری میزند تا دلایل محتوایی و معنایی؛ هرچند کماکان برای افراد امکان خوانش این نشانهها وجود دارد. این مشخصه تزئینی، شاید تنها مختص به سنتها و میراث فرهنگی کهن نباشد و حتی آثار همزمان و معاصر با ما را نیز شامل شود. از دلایل مهم چنین پدیدهای، شاید بتوان به بستر فرهنگی و تاریخی اشاره کرد. شاید پیش آمده باشد گُلی زیبا یا گیاهی باطراوت را از خاک و بستری که در آن روییده بیرون کشیده تا در محلی تازه یا خانه نگهداری کنید. این جابجایی و نقلوانتقال چنانچه توجه درستی، به نیازها و طبیعت آن گل یا شرایط آبوهوایی و جغرافیایی سازگار با آن نشود، میتواند به خشکشدن گل بیانجامد یا ثمره و نتیجه مطلوب نظر ما را حاصل نکند؛ حتی اگر گیاه را در میان زیباترین گلدانها، باغچهها و حاصلخیزترین خاکها قرار دهیم. هر اندیشه، نگرش، جریان و پدیده فرهنگی-اجتماعی برای پاگرفتن و معنایابی در فرهنگ تازه نیازمند بستریست. هنگامیکه پدیدههای شکلگرفته در جوامعی با فرهنگ متمایز، بهعنوان پدیدهها، نگرشها و نظریههای نو و جریانساز، پا در فرهنگ و جغرافیای متمایز میگذارند میتوانند چنین سرنوشتی را تجربه کنند. هرچند باید پذیرفت، خشکشدن این گیاه نیز بهنوبهخود میتواند ثمر و نتیجهای تلقی شود؛ هرچند مطلوب نظر ما نباشد.
نو و تازه
چهکسی تعیین میکند پدیدهای نو یا تازه و چهکسی میگوید امر یا پدیدهای کهنه، ازمدافتاده، معاصر یا بیزمان است؟ بهبیانی، به همه اعصار و ادوار تعلق داشته، دارد و خواهد داشت؛ و دوره و بافت تاریخی-اجتماعی-فرهنگی خاصی نمیشناسد؟ معیار ما برایآنکه پدیدهای را نو یا تازه بنامیم، چیست؟ آیا هرچیزیکه بهاصطلاح حال ما را خوب یا بهتر میکند و به ما آرامش میدهد پدیدهای نو قلمداد میشود؟ در یک جامعه یا فرهنگ بهخصوص، مسئلهای میتواند پیشپاافتاده و کماهمیت باشد؛ اما در جامعهای دیگر، همان مسئله امری تازه و نو تلقی شود. یک امر فرهنگی، یک جریان هنری یا تئوری انتقادی را درنظر بگیرید که سالهاپیش در جامعهای دیگر شکل گرفته و کموبیش دوران اوج و فرود خود را گذرانده؛ اما بهتازگی در جوامع دیگر مطرح شده و مورداستقبال و پذیرش قرار گرفته. نو و کهنهبودن و بهرهبردن از این برچسب برای طبقهبندی پدیدههای اجتماعی، فرهنگی، هنری و اندیشگانی، اغلب اما نه همیشه، تبدیل به معیار و عاملی برای دیدهشدن آثاری شده که تنها درظاهر و شکل بهگونهای سطحی به تزئین خود پرداختهاند؛ اما در بنیان و شالوده مصرانه الگوهای تاریخی پیشازخود را رعایت کرده و میکنند یا موجب نادیدهگیریِ پدیدهها و اندیشههایی شده که ظاهری چندان پیچیده، درهم و پرزرقوبرق ندارند. بهنظر میرسد، فارغ از تفاوت نگرشها، سلایق، منافع، اهداف و نیاز افراد، دغدغه و مسائل انسانی-فردی میتواند فراتر از هر انگیزه یا دلیلی برای تعیین نو یا کهنهبودن یک پدیده عمل کند و حتی مرزهای فرهنگی، جغرافیایی و نو و کهنه را بهچالش کشیده و جابجا کند. برای فردیکه مشکل، درد، زخم یا پرسشی بیپاسخ دارد، آنمسئله میتواند همواره مثل یک پرسش بیجواب یا زخم، جراحت یا دردی ماندگار، تازه و نو باقی بماند. احتمالاً، تازمانیکه ما، پاسخی برای پرسش یا مرهمی برای زخم و درد خود نیافته باشیم، آن درد یا پرسش تازه و نو خواهد ماند.
حافظهمندی و کهنه و نو
هرآنچه در واقعیت مادی بتوان از میان برد، به نیستی کشاند یا ازنظر دور نگاه داشت، میتواند در حافظه انسان رد و نشانی از خود بهجا بگذارد. حافظهمندی انسان، مسئلهایست که او را همواره درارتباطبا سنتها، گذشته یا بهتعبیری، کهنه و سنتها نگاه میدارد. هرچند، در جهان مادی، تمامی آثار و نشانهای مربوط به گذشته را از میان برداشته یا ویران ساخته باشیم. علیرغماینکه، اندیشه زندگی درلحظه، موردتوجه تعداد زیادی از افراد قرار گرفته و میگیرد، انسان، بهواسطه این حافظهمندی، توأمان؛ گذشته، حال و آینده را از ذهن میگذراند و تجربه میکند. شاید روزگاری فرارسد که انسان چنان بر ذهن، اندیشه و انگارهها و خاطراتش مسلط شود که نامطلوب، ناخوشایند یا کهنه و فرسوده، یا گذشته و آینده را از گستره ذهنیات و تحلیلهایش پاک ساخته و بیرون کند. درآنروز، دیگر نه مسیر طیشده معنا دارد، نه کهنه، نه معاصر و نه نو. نه برنامه، معنا خواهد داشت، نه هدف و نه مقصود؛ اما بیشک بسیاری پدیدهها میتوانند بارهاوبارها اتفاق افتاده و تکرار شوند، بیآنکه چیزی از آنها بهخاطر آورده شود.
سخن تازه چیست؟
سخن و اندیشه تازه آنچنانکه مولانا میگوید: «هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود/ وارهد از حد جهان بیحدواندازه شود» چیست، یا چه میتواند باشد؟ مولانا باآنکه دراینبیت به گفتن سخن تازه تشویق میکند اما بهطور مستقیم به چیستی آن اشارهای ندارد؟ شاید او در باقی گفتهها و آثارش به چنین پرسشی پاسخ دقیق و مشخص داده باشد یا در متن کامل غزلش معنای خاصی از آن درنظر داشته و ابراز کرده باشد، اما اگر بخواهیم تنها بااستنادبه همین تکبیت، پاسخ را دریابیم، شاید بتوان گفت؛ مشخصه سخن تازه ایناستکه حدومرز نمیشناسد و نیز حدومرزی را تجویز و تعیین نمیکند. بهبیانی، کلام، عمل، پندار و کنش تازه؛ سخنیست که تأثیری چنان شگرف و حیاتبخش دارد که طراوت و سرزندگی میبخشد و درعینحال ما را از حدود، اندازه و مرزهای آشنا و مرسوم فراتر میبرد و به نهایتی بیمرز رهنمون میشود. اما ما بهتجربه دریافتهایم که اغلب، افراد تمایزهای کوچک را کماهمیت دانسته و چندان موردتوجه قرار نمیدهند و بیشتر به پدیدهها و تفاوتهایی توجه نشان میدهند که بسیار بیرونی، چشمگیر یا پرزرقوبرق هستند. درعیناینکه این تمایزها میتوانند بهاندازه یک جوانه کوچک؛ اما مستعد رشدونمو باشند. همچنین، با مرور تاریخ شکلگیری اندیشهها و نگرشهایی که در دوران خود؛ تازه، نو، پیشرو، متجدد یا منحط قلمداد شدهاند، میتوان دریافت که تعداد زیادی از آنها، مدتها در کنار ما و افراد جامعه حضور داشتهاند اما ما آنها را نمیدیده یا بهبیانی دقیقتر، ادراک نمیکردیم یا نادیده میگرفتیم و این نوبودن بیشتر بهمعنای موردتوجه قرارگرفتن توسط ماست؛ نه بهاینخاطرکه آنها الزاماً پدیدههایی نو و تازه بودهاند که از جهان و سرزمینی نوظهور به ما رسیده باشند. شاید تعبیر سخن تازه که در اینجا مطرح کردهایم، بتواند ما را به رهایی و رهاشدن از چنین بندهایی متوجه سازد. بندهایی که نهتنها چشم؛ بلکه دستها و پاهای ما را نیز در اسارت خود نگاه میدارند و اجازه عبور از مرزها و حدود را به ما نمیدهند. پدیده یا امر تازه و نو الزاماً از راه و مسیری غیرعادی و غیرمنتظره فرانمیرسد، حد و اندازهای نمیشناسد و حد و اندازهای نیز نمیپذیرد. چه، زمانیکه بهسمت یافتن حد و اندازه گام برمیدارد؛ حتی اگر بهاصطلاح، بکرترین و نابترین اندیشهها باشد، نه درجهت طراوت، تازگی و سرزندگی؛ بلکه در مسیر خمودی، رخوت و پژمردگی گام خواهد برداشت. امر تازه، مرزها و حدود عاطفی، اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، اندیشگانی، هنری، فلسفی و زیستی ما را بهچالش کشیده یا از آنها عبور میکند و درصورتیکه مورداستقبال قرار گیرد، این حدود و مرزها را جابجا نیز میکند. نکته قابلتأمل دیگر پیرامون بیت مولانا، مفهوم بیحدواندازه شدن است. دراینباره باید یادآور شد که بیحدواندازه، میتواند یک امر نسبی باشد. بیمرزی و نهایتی بیمرز بهاینمعنانیستکه الزاماً پدیدهای بدون چارچوب و قاعدهای خاص رشدونمو یابد؛ چون حتی درصورتیکه ما برای آن حدومرز تعیین نکنیم، تفاوتهایی که با دیگر پدیدهها دارد تبدیل به وجوه متمایزکننده آن پدیده از دیگر پدیدهها میشود و خودبهخود مرز و حدی برای آن شکل میگیرد. همچنین باید خاطرنشان کرد که بیزمانی و متعلقبودن به همه اعصار و دوران نیز میتواند یک تعبیر نسبی باشد؛ چراکه هر پدیدهای هرچند تکراری، منسوخ، کهنه یا سنتی در هر جامعهای میتواند خوانشی متفاوت و متعاقباً تأثیری متفاوت برانگیزد. درعینحال، حتی اگر ما بهاصطلاح به تازهترین، بکرترین، معاصرترین، نوترین و متأخرترین ایدهها، اندیشهها، جهانبینیها و شکلها و شیوههای زندگی مسلح و مسلط باشیم، بهواسطه تعاملات اجتماعی خود با اعضای خانواده، دوستان، همکاران، دولتها، حکومتها و سایر افراد و نهادهای اجتماعی مواجه خواهیم شد که ممکن است از نگاه ما اندیشه، جهانبینی و عملکردی بدوی، عقبمانده، واپسگرا، کهنه، منسوخ، نامطلوب یا ناخوشایند داشته باشند. درواقع، حتی اگر ما خود نخواهیم به این الگوها و اندیشههای تکرار دست بزنیم یا از آنها دوری کنیم؛ چنانکه در دامنه دید ما قرار نگیرند، بهواسطه این تعاملات، همواره با آنها رودررو بوده و در میان کهنه و نو غوطهور خواهیم بود. مگرآنکه با گامنهادن به انزوایی خلأگونه، سعی کنیم بهطریقی، خود را از این ورطه بیرون کشیده یا دور نگاه داریم. بااینهمه، ممکن است در نگاه ما، گفتن از مسائلی چون آزادی، عشق، برابری، عدالت، دموکراسی و انسانیت؛ در عصر حاضر، کهنه، منسوخ یا مضحک بهنظر بیاید و نیاز به این باشد تا دریچه تازهای بهروی خود و جهان بگشاییم و از مسائل و مفاهیمی دیگر سخن بهمیان آوریم و یا شکلی تازه برای زیست و تعاملات اجتماعی خود برگزینیم. دریچهای که نهتنها اینمسائل بهاصطلاح کهنه را از نگاه ما دور سازد؛ بلکه از دغدغههای کنونیمان بهطورکامل رهایی بخشد و درعینحال، تازه، نو یا بهاصطلاح معاصر باشد؛ اما ما، برای رسیدن به چنین نگرشی، بهطور اجتنابناپذیری نیازمند عبور از نگرشهای پیشین هستیم؛ و عبور از آنها بهمعنای رویارویی اجتنابناپذیر با آنهاست. تکرار بسیاری از مفاهیم، اندیشهها و مسائل در تاریخ هنر، ادبیات و اندیشه و فلسفه میتواند یک دلیل و ضرورت مهم و حیاتی داشته باشد و آن است اینکه؛ اینمسائل بعد از قرنها، هنوز بهطورکامل توسط انسان و جوامع انسانی درک و فهمیده نشدهاند. نباید فراموش کرد، هنگامیکه مسائلی را پیش میکشیم که دغدغه انسانها و جوامع انسانی طی قرنها و اعصار متمادی بودهاند، بهگونهای اجتنابناپذیر، تکرار بخشی از بازاندیشی و بازنگری ما خواهد بود.