سال 97 تا اینجای کار بر شما چگونه گذشت؟
اردیبهشتماه امسال بود که براساسِ تصمیم قبلیام؛ سعی کردم نمایشنامهخوانی را درقالبِ درست و اصولی آن و بهشکلی دنبالهدار انجام دهم و متونی را دراینزمینه انتخاب و در این شیوه تهیه کردم. کار را با «ماکیاوللی؛ هنر رعب و وحشت» اثر رابرت کوهن شروع کردم که غلامرضا شهبازی کارگردانیاش کرد. سپس، سراغ متنی از کاریل چرچیل بهنامِ «مورچهها» رفتم که پونه عبدالکریمزاده آنرا کارگردانی کرد. بعد، یک متن ایرانی تحتِعنوانِ «میرزا فرفره» را از نوشتههای داوود فتحعلیبیگی بهاجرا بردم که کارگردانیاش برعهده علیرضا دستمالچی بود. این اواخر هم متنی از خودم که تاکنون منتشر نشده؛ بانامِ «نوستالژی» را شخصاً کارگردانی کردم. دیماه امسال نیز نمایشنامهای از وودی آلن و متعاقب آن در اسفندماه یکیاز نوشتههای چیستا یثربی را بههمینشیوه کار خواهم کرد. درواقع، امسال بهلحاظِ تعداد نمایشنامهخوانی، رکورددار بودهام.
اینهمه نمایشنامهخوانی؛ چرا؟
دوست داشتم کارهایی متفاوت از آنچه اینروزها تحتِعنوانِ نمایشنامهخوانی رایج شده، انجام دهم؛ متفاوت ازاینجهت که اساساً بر شیوه درست اینکار اصرار دارم نه روشهای بابشده که بعضیها میگویند «اجراخوانی!» چون بهنظرم یا شما متنی را بهاجرا میبرید یا آنرا خوانش میکنید. بهنظرم اینکار یا کلاً بد جا افتاده یا طی حوادثی بهسمتِ بدی رفته؛ چون آنچه میبینیم، ملغمهایست که از هویت اصلی نمایشنامهخوانی دور شده. نیتم اینبودکه درحدِ توانم یادآوری کنم که نمایشنامهخوانی چهارچوبی دارد که باید رعایت کرد و اگر براینروال کار کنیم؛ میتواند منجر به اتفاقاتی مثبت شود. بازخوردهایی که دراینمدت گرفتم، خوب بود. حتی بهنوعی مخاطبانی ثابت هم پیدا کردم مانند دکتر خاکی که مشتری پروپاقرص کارها شدند و این برایم بسیار ارزشمند است.
این چهارچوبها چیست؟
دوری از اضافاتی که خوانش را تحتِتأثیر خود قرار دهد. معتقدم متنی که انتخاب میشود باید حرفی برای گفتن داشته باشد؛ یعنی هر متنی را تنها بهصرفِاینکه کاری روی صحنه برده باشیم؛ خوانش نکنیم. ضمنِاینکه باید مخاطب را جذب کند و بخش مهمی از آن، برعهده خوانشگران متن و البته کارگردان است. من متونی از 45دقیقه تا 90دقیقه را کار کردم تا بگویم میشود بر یک روال صحیح، در هر دامنه زمانی، مخاطب را راضی نگه داشت. مثلاً اگر اینکار را درست و اصولی انجام نمیدادم؛ مخاطب نمیتوانست خوانش طولانی «ماکیاوللی؛ هنر رعب و وحشت» را تاب بیاورد. کار بهدرستی انجام شد؛ درنتیجه، مخاطب با رغبت ماند و دید و شنید. در کارهایم از کسانی استفاده کردم که گویش خوبی داشتند و بهخوبی توانستند آن حس و فضاسازی را تنها در بیان و شیوه گفتن دیالوگها ایجاد کنند. برایم مهم بود که متون درست خوانده شوند که اگر این اتفاق بیفتد؛ مخاطب دیگر اهمیتی نمیدهد نقشها را بازیگران چهره میخوانند یا اشخاص گمنام.
اصلاً چیزی تحتِعنوانِ «نمایشنامهخوانی» درست هست؟
بر درستبودن اینکار معتقدم؛ البته اگر درست هم انجام شود. نمایشنامهخوانی، پدیده نوظهوری در جهان نیست و یکیاز روشهاییست که کارگردانهای بزرگ در اروپا هم پیشاز رویصحنهبردن کارها، انجام میدهند. حتی برای آن، سندیکایی وجود دارد. درواقع، با این روش، بازخورد لازم را از مواجهه مخاطب با متن میگیرند و مطمئن میشوند که متن درستی را برای اجرا روی صحنه انتخاب کردهاند؛ حالا ممکن است که روی صحنه هم نرود اما ارتباط خوبی با مخاطب برقرار کرده و متن بهاینشیوه، بهدرستی به مخاطب معرفی میشود.
کارهای انجامشده حال حاضر را چطور میبینید؟
آنچه دیدهام، چیزی گمشده بین اجرا و خوانش بوده؛ حتی نمیتوانم آنرا نیمهاجرا هم بنامم. بهنظرم نمایشنامهخوانی همان نمایش رادیوییست که در آن نیازی به طراحی صحنه، نور، موزیک، لباس و حرکت و میزانسن نیست. بهشخصه معتقدم که تنها کسیکه فعلاً اینکار را بهدرستی و کامل انجام میدهد، میکائیل شهرستانیست.
خوانش یک متن میتواند مخاطب را برای تماشای اجرای صحنهای کار ترغیب کند؟
بیشک نمایشنامهخوانی نهتنها مخاطب خودش را دارد؛ بلکه در جذب مخاطب بیشتر به هنر تئاتر هم مؤثر است. بهیقین میگویم که 80درصد افرادیکه برای تماشای نمایش یا نمایشنامهخوانی به سالنها میآیند؛ مطالعه نمیکنند و ازاینرو، شناختی از بیشتر متون نمایشی هم ندارند. بهعبارتی، دیالوگها برایشان آشنا نیست که بگوییم تکراری میشود. سعی نمایشنامهخوانی برایناستکه گوش مخاطب را با متن آشنا کند و اگر گروهی اینکار را درست انجام دهند، مخاطب برای تماشای اجرای صحنهای کار، راغب میشود. بهشخصه پیشنهادهایی متعدد از مخاطبین نمایشنامهخوانی «ماکیاوللی؛ هنر رعب و وحشت» داشتم که میخواستند آنرا روی صحنه ببرم اما این متن، کاری با پروداکشن بزرگ است که بهسادگی انجام نمیگیرد. البته کارهایی هم بوده که مخاطب اساساً وسط نمایشنامهخوانی بهعلتِ ضعف در پرداخت، خسته شده و بیشک رغبتی هم به اجرای صحنهای آن نخواهد داشت. همهچیز به کاری که ارائه میدهید، بستگی دارد؛ از انتخاب متن تا شیوه اجرا.
بهتر نیست وقتی آنرا شکلی از معرفی متن برای اجرای صحنهای میدانیم؛ سراغ متون جدید برویم و نه کارهای بارها ارائهشده؟
معتقدم که هر کارگردانی از دریچه نگاه خود کاری را روی صحنه میبرد و زاویه دید خودش را دارد؛ بنابراین، همه متون را میتوان بارها اجرا یا خوانش کرد. «ماکیاوللی؛ هنر رعب و وحشت» قبلاً هم خوانش شده بود اما نه با این ترجمه و من سعی کردم با استفاده از خوانشگرانی که صدا، گام و ریتم را میشناسند، حسهای متفاوت را به مخاطب منتقل کنم. درواقع، میشود که در هر کار ولو متن تکراری، جاذبه ایجاد کرد و از صول آن خارج نشد. من مخاطبینی از طیف حرفهای نمایش مانند دکتر خاکی و سرور داشتم که خودشان دستی بر آتش دارند؛ اما از نوع کارم راضی بودند. این، یعنی توانستهام قدم درستی بردارم.
شما به کارهای میکائیل شهرستانی بهعنوانِ نمونهای صحیح از نمایشنامهخوانی اشاره کردید؛ سابقه او در اجرای نمایشهای رادیویی شاید در این موفقیت بیتأثیر نباشد. بنابراین، وجود آدمهای شناختهشده با سابقه مشخص، کمککننده است؟
آدمهایی مانند میکائیل شهرستانی بهخاطرِ سابقهشان میتوانند کمککننده باشند اما الزامی بر این نمیبینم که حتماً سابقه نمایشنامه رادیویی داشته باشند تا بتوانند متنی را درست خوانش کنند. اول و آخر همهچیز به کارگردانی برمیگردد که پشت کار ایستاده؛ اگر او نمایشنامهخوانی را خوب بلد باشد، میتواند گروهش را درست هدایت کند تا نتیجه مطلوبی عایدشان شود. دراینمسیر میتوان حتی از نابازیگرها هم استفاده کرد؛ فقط باید آنقدر خوب باشند که مخاطب حس را بهدرستی دریافت کند. من کارهایی را دیدهام که افراد حرفهای انجام دادهاند اما مدام با دست و بدنشان بازی داشتند؛ درحالیکه من اصولاً در نمایشنامهخوانی میگویم انگار شما بهعنوانِ خوانشگر، از گردن به پائین در سیمان هستید! دراینکار، زبانِ بدن مفهومی ندارد و همهچیز در صدا و فن بیان خلاصه میشود. انگار مخاطب شاهد یک نمایشنامه رادیوییست. مخاطب در آن کارها که تصویر بازیگر را نمیبیند؛ فقط با صدایش ارتباط برقرار میکند.
این روال که حالا با نمایشنامهخوانی، درواقع تئاتری در مقیاسی جمعوجور بدون صرف هزینه و تنها بهقصدِ گیشه کار کنیم را چطور میبینید؟
با این ماجرا که نمایشنامهخوانی را جای تئاتر، جا بزنیم و از آن، پول دربیاوریم، مخالفم. البته خیلیها اینکار را انجام دادهاند و ضربههای بدی هم از این رویه خوردهاند. برایِمثال، باید به کاری اشاره کنم از دوست عزیزم اسماعیل فلاحپور بهنامِ «اتاق ورونیکا» اثر آیرا لوین که با نقشخوانیِ پرویز فلاحیپور، فریبا متخصص، مونا فرجاد و فرزاد حسنی که هریک بهنوعی برند هستند؛ در «شهرزاد» خوانش شد و همزمان من با کاری دیگر اجرا میرفتم. از کار بدون چهره من، 120نفر دیدن کردند و آنها پذیرای 40 تماشاچی بودند. فلاحپور از من پرسید که چرا اینطور شده؟ به او گفتم چون شما نمایشنامهخوانی را بهشکلِ بیزنس دیدید و این، زیبا نیست. آنهایی که برای کار من آمده بودند، به سابقه کارهایی که ازایندست روی صحنه برده بودم، اطمینان کردند و آمدند. یعنی آن سابقه نمایشنامهخوانی درست، کمک کرده بود؛ نه نامهای روی پوستر. این واقعیتیست که وجود چهرهها در یک اثر نمایشی، ضامن کیفیت کار نیست اما بازهم خیلیها در عرصه نمایش بر این امر اصرار دارند. من، مخاطب خاص خودم را با شیوه اصولی کارم پیدا کردهام؛ برایِهمین است که سالن از من میخواهد دوباره برایش کار کنم.
اینکه شما مخاطب خود را بهدست آوردهاید و تجربههایی موفق هم داشتهاید، باعث نمیشود در بهصحنهبردن یک تئاتر، تنبل شوید و به همین شیوه ادامه دهید؟
با قاطعیت به شما پاسخ میدهم که اینگونه نیست و پرونده نمایشنامهخوانیهای من با آن هدفی که دارم، در سال 97 بسته میشود. از حالا برای ابتدای سال 98 بهفکرِ اجرای صحنهای هستم. میخواستم فقط با این چندکار پشتِسرِهم تلنگری به این جریان زده باشم که خوب نیست هر اتفاقی را با ندانمکاری بهسمتِ بیراهه ببریم. مطمئناً تا چندسالبعد سراغ نمایشنامهخوانی نخواهم رفت.
هدفِ تلنگری که میگویید؛ ذهن تماشاچی بوده یا گروههایی که نمایشنامهخوانی میکنند؟
هردو را مدِنظر داشتم. اولاً اینکه به مخاطب بگویم نمایشنامهخوانی چیست و چهارچوب چنین شیوه نمایشی کدام است تا با دید باز انتخاب کند. درثانی، آدمهای حرفهای نمایش را متوجه این واقعیت کنم که حتماً باید چهارچوبها را رعایت کنیم. کسیکه بهاسمِ نمایشنامهخوانی، کاری را در سالنی اجرا میکند؛ باید بداند که اینکار ورود و خروج ندارد، طراحی صحنه و لباس ندارد، نور و موسیقی ندارد و .... من کارهایی از آدمهای صاحبنامی دیدم که این چیزها را رعایت نمیکنند و این، جای تأسف دارد.
منتقدینی وجود دارند که معتقدند اساساً نمایشنامهخوانی نباید باشد؛ چون اینکار درواقع، بخشی اولیه از پروسه تمرین یک تئاتر و بهعبارتی همان دورخوانیست...
مخالف این نظر هستم؛ چون دورخوانی کاملاً متفاوت از نمایشنامهخوانیست. هریکازآنها پروسه خود را دارند و بهنظرم مخالفان این ماجرا همانهایی هستند که نمیدانند نمایشنامهخوانی چیست و بلد نیستند کاری موفق و درست دراینشیوه داشته باشند. واقعیت هم ایناستکه نمایشنامهخوانی برعکس آنچه تصور میشود؛ کاری بسیار دشوار است و نقشخوانیِ بدون حرکت و تنها متکی بر صدا، کار هر بازیگری هم نیست. اینکه شیوهای مندرآوردی را برداریم و اسم اجراخوانی رویش بگذاریم که اساساً غلط است. نمایشنامهخوانی در اروپا هم به هدفِ آشنایی مخاطبین با متن انجام میشود و ربطی به تمرینی که بازیگران دورِهم متن را حفظ میکنند و میزانسنها را درمیآورند، ندارد.
فکر میکنید میتوان متنی را اساساً برای خوانش نوشت؟
بگذارید جوابتان را با یک مثال بدهم؛ بعداز کارهایی که از متون خارجی و ایرانی شناختهشده تجربه کردم؛ آمدم سمت متنی از خودم که منتشر نشده و کسی آنرا خوانش نکرده بود. «نوستالژی» تنها دو پرسوناژ دارد و من حتی شرح صحنه را در آن حذف کردم. کار سختی بود اما موفق شدم و گواهش اینکه هنرمندانی بزرگ مانند گلاب آدینه و اسماعیل میهندوست کار را بهتماشا نشستند که برایم افتخارآمیز بود. بهعبارتی، بازخوردی خوب از این کار گرفتم؛ چون همهچیز آن اصولی بود و نمیخواستم مخاطب را با یکسری الهمانهای اضافی گول بزنم. معتقدم که فقط باید متن درست خوانده شود. بنابراین، میتوان با هر متنی این برنامه را خوب برگزار کرد و نیازی نیست حتماً متنی خاص باشد.
از چهزمانی روال نمایشنامهخوانی از مسیر خودش منحرف شد؟
بهنظرم بدترین اتفاق در تئاتر این بوده که یکسری بازیگران که سابقه کارگردانی نداشتند، وارد ماجرا شدند و چون دیدند که از عهده رویصحنهبردن متون برنمیآیند، نشستند و با تعدادی از دوستان بیشک معروفِ خود، رویهای را باب کردند و اسمش را هم گذاشتند اجراخوانی درحالیکه این، سادهانگاری یک اتفاق بزرگ نمایشیست. بهواقع، با اقدامی نامناسب، اینکار را خراب کردند و اصل نمایشنامهخوانی را زیرِسؤال بردند.
برای دو کاری که تا پایان سال خوانش خواهید کرد؛ تجربههایی تازه را وارد خواهید کرد یا همین روال را پی میگیرید؟
برای من، چهارچوب همیشه همان است که بود؛ اگر جز این باشد که تمام گفتههای خودم را در این مصاحبه نقض کردهام. من کلاً تنها کاری که کردم اینبودکه متونی در ژانرهای متفاوت از سیاسی و روحوضی و کلاسیک و ... را خوانش کردم تا بگویم که میشود به شیوه درست، هر سبکی را کار کرد و اینطور نیست که فقط یکسری متون با ویژگی نوشتاری و صحنهای خاص، قابلیت اینکار را داشته باشند. این دیگر به نگاه و توانایی شما برمیگردد که چگونه بدون خروج از اصول اولیه، متنی را خوانش کنید که برای مخاطب هم جذاب باشد. در کارهایی که ما داشتیم، با صدا و گویش، فضاسازی میشد و از چیزی بهعنوانِ آکسسوار یا افکت استفاده نکردیم. یکیاز دو کاری که تا آخر سال خوانش میکنیم؛ در ژانر جنگیست. درواقع، میخواهم بگویم که میشود حتی کار جنگی را خوانش و همه حسها را با صدا منتقل کرد.
و در پایان؟
از عزیزان «عمارت نوفل لو شاتو» که از من حمایت کردند؛ تشکر میکنم و سپاس از داود نامور، محسن نجارحسینی و امیر دلفانی.