خودنویس
نمیبخشم نگاهی را که صبرم را جهانی کرد
طلسم آن دو چشمی را که احساسم تبانی کرد
نمیخواهم دل سنگی که مرهم نیست بر قلبم
همین اجبارِ وُ انکاری که دل را دلپَرانی کرد
نمیجویم نگاری را که با اکراه وُ بیمیلی
مرا بر سفرهی خالی زِ هر حس، میهمانی کرد
تمرّدهای خاموشی که هرلحظه نثارم گشت
دلم قربانی آن شد که غم را میزبانی کرد
بهارم بود وُ روحِ مهر را تاباند بر جانم
شکوفا شد گلِ عشق وُ پَس آن با من خزانی کرد
زمینی بودم وُ در فکرِ آبی و دو پَر نانی
که تُنگم را به دریا بُرد وُ دریا، شوکرانی کرد
دلم صید نگاهش کرد وُ چندی ساخت با قلبم
پس آن در خشکیِ مفرطْ رها، صیادِ جانی کرد
قسم بر عشق وُ عرفان وُ قسم بر هِجر وُ مهجوری
نمیپویم رهِ عشقی که عاشق، جاودانی کرد
هدیه بهروز
تقصیرِ وسوسه ی شیطان است
اما فعلاً تو در دسترسی
پس شکنجه شو
آیسان مرامی
ماه که خوابید،
سوسوی ستارهها،
تنها دلخوشی آسمان شد.
رها فلاحی