خودنویس
پروازِ پرستوها زیباست
اما دلام پیشِ کبوتریست
که روی دیوار کِز کرده بود!
لیلا طیبی
ای پیر بگفتی نخوری غصهی عالم
میدانم و میدانم و میدانم و دانم
گفتم نظرش بر سر ما نیست خلایق
گفتی بگذرد عمر در این عصرِ دقایق
گفتم حرف تو حرف حساب است
هرثانیه عمری گذرد تیری به جان است
الناز ادگی
درد دارند
این زنجیرهای زخمی
در بارش خونابههای چرکین
که مزهء آهن زنگزده را
عجیب به ذائقه گرفتهاند
به سوسوی انعکاس دلخراش
و تب
این مستولی بر غربت من
گرفته به آغوش زیرکانه و نحس
تمامی شب را
به شباهت اِفریتههای پیر
میشنوی غیژغیژ بغضم را
به صدای زوزههای دلخراش
که میدوند بیرون از حنجرهام
خجل و صامت از تقاص سکوت
نمیتوانم نفس بکشم
حلقم خون میچکاند سیاه و زنگ زده ...!
آذر جمشیدزاده
و آن هنگام که در دریای تنهایی غوطه ورم
ژرف
سخت
پر از امواج بیتابی
ظل آسمان دلتنگیام را
ستارهای باش «روشنا»
از رایحهی دلانگیز شکوفههای بهار سیرابم کن
رنگدانههای حیات بر وجودم بگستران
بدم، مرا سبز کن
مرا به من بازگردان
تو را با عطر گلهای اطلسی نفس میکشم
تو را سالها رویا دیدهام «زلال»
از پیدایش آب
از پیدایش نور
شکوه شب را با خیالت به هر پگاه پیوند زدهام
با اسم «عشق»
و در طلوعین زندگی نامت را
لابهلای آیتها نجوا کردهام
«بتاب»
بتاب تا در رگهای شعر زیستن جاری شود
سرشار از جوانههای شوق
و رستنهای ابدی
بتاب، مرا سبز کن
مرا به من بازگردان
ندا غفارزاده
بعد از تو با شعرهایم ...
ماندم و بیوقفه نوشتم
اما به عجز
اما به غربت
در اتاقی سرتاسر مه
لبریز از دلتنگی
نوشتم.
سفیدی کاغذ،
جوهر قلم،
لکه چرکی روی آن
نشانی بود از تاریکیِ محض
تصوری فراتر از اندوه
به تنهایی من بودم،
با شعرهایم!
سمیرا حاجیپور
همچو باران قطرهقطره آب باش
گوهری دردانه و کمیاب باش
یا سخاوتمند چون دریا و رود
جان من سوسویِ یک سرداب باش
گر که دریا نیستی ای جانِ جان
برکهای یا ماهی مرداب باش
آب، آب است زندگی بخش جهان
چشمهای جوشان تو اما ناب باش
گاه در چشمان و گاهی در زمین
گاه تسکین بر دلی بیتاب باش
هرچه هستی باش از کُل جهان
در شب ظلمت بیا مهتاب باش
با دل من تو چه کردی شور عشق؟
یک سحر خورشید عالم تاب باش
رسول چهارمحالی
چشمهایم
اینروزها
خواب سفیدی را
صدا میزند
که فرشتههای برفیاش
چراغهای زخم را
خاموش میکند
زینب زاهدی